یکی بود و یکی نبود. تو روستایی از روستاهای استان کرمان مردم مهربانی در دل گرم کویر زندگی می کردند. در این روستای قشنگ سالهای سال بود که مردم برای رساندن آب به روستایشان از قنات استفاده می کردند.
قنات جویهای آبی هستش که زیر زمین حفر می شود و آب باران توی اونها جمع می شه و اینطوری همیشه آب برای کشاورزی و خوردن وجود داره.
یکی از صبحهاای قشنگ در روستا اتفاقی افتاد. آن روز دیگر هیچ آبی از قنات بیرون نیامد و دیگر هیچ آبی برای خوردن وجود نداشت.
هیچ ک.س نمی دانست چرا این اتفاق افتاده است. تا اینکه کدخدا سر رسید و فریاد زد : “یکی بره سراغ مولک”.