پدر مرا از خودش جدا میکند و ب*وسه ای بر روی گونهام میکند و میگوید:
لوک:فقط یه سفر کاری یک هفته ای هست،نمیخوام برم که دیگه برنگردم زودی برمیگردم دختر بابا
اشک در چشمانم حلقه میبندد پدر دسته چمدان را در دست میگیرد از ما دور میشود یک آنبرمیگردد و با صدایی بلندی میگوید:
لوک:مراقب هم دیگه باشین
دستم را به نشانه خداحافظی در هوا تکان میدهم
پدر به راهش ادامه میدهد
هر وقت میخواهد به سفر کاری برود همین اش وکاسه است
گریه ام شدت میگرید مادر مرا در آغوش می کشد و درسیع آرام کردنم است.
راوش که بی خیال کنار منو مادر ایستاده بود دایا هم کنار راوش بعد از یک عالم لوس بازی های من که تمامی نداشت اما با غرغر های راوش پایان یافت
در ماشین هیچ کسی حرفی نمیزد که آغاز بهانه به دست من دهند تا شروع به گریه کنم
بعد از یک بوق در حیاط باز شد و ماشین که در حیاط پارک شد
سریع از ماشین خارج شدم و به سمت خانه دویدم و از پله های مار پیچی بالا رفتم و در آخر به اتاقم رسیدم و خودم رو روی تخت دو نفره پرت کردم شروع کردم به گریه کردن زمان از دستم در رفته بود و تا به خود آمدم دیدم تلفنم زنگ میخورد
از جیبم گوشی رو در آوردم و نگاهی به کردم میخ سر جایم روی تخت نشستم و تماس رو وصل کردم و صدام رو کمی صاف کردم و سریع گفتم :
_بابا جونم رسیدی؟!
اما صدایی نیامد گوشی را از گوشم فاصله دادم نگاهی به شماره کردم شماره پدر بود پس کسی مزاحم نبود
_الو؟الو؟
تلفن قطع میشود سربه از روی تخت بلند میشوم و تلفن به دست از اتاق خارج میشم و به سمت اتاق دایا که کنار من است میروم و بدون هیچ اجازه ای درب اتاق رو باز میکنم
روی تخت دراز کشیده اما با ورود نگاهانی من سریع بلند میشود نگاهم میکند
دایا:چیزی شده؟!
با همان صدای گرفته میگویم
_بابا زنگ زد.. اما وقتی جواب دادم چیزی نشنیدم .. جواب سوال هام رو نداد نگرانش هستم تلفنت رو بده شاید تلفنم خراب باشه
دایا:اوا مسخره نکن یک هفته پیش گوشی نو خریدی چطور خراب شده اخه .. برو اونجا بردار فقط زود بیار تا شاکی نشدم
به سمت کمد کشویی کوچک روبه روی اینه اشاره میکند سریع آن را برمیدارم و کنارش روی تخت میشینم رمزش را برایم باز میکند سریع شماره پدر را میگیرم بوق اول ..بوق دوم .سوم جواب نداد و تلفن خودش قطع شد دوبار شماره اش را گرفتم اما بی فایده و پوچ بود
دایا هم نگران شده بود و از صورت به اخم در آمده اش فهمیدم
_دایا برم با تلفن خونه هم زنگ بزنم؟!
دایا بلافاصله می گوید:
دایا:اره برو .. تو اتاق راوش هم یه تلفن به خط خونه هست برو اونجا نزدیک تره.
_خیلی خب
از روی تخت بلند میشم و از اتاق خارج میشم
و به سمت اتاق راوش که در کنار اتاق دایا هست میرم باز سر زده وارد اتاق میشم در حالا ناز امدن در اینه واسه خودش هیت با نیمه تن*ه
برمیگردد اخم میکند.
راوش:این چه طرز امدنه ؟!