جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [لِی‌لیا ساما] اثر «هانی قادری کاربر رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط آفرودیت؛ با نام [لِی‌لیا ساما] اثر «هانی قادری کاربر رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 361 بازدید, 7 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [لِی‌لیا ساما] اثر «هانی قادری کاربر رمان بوک»
نویسنده موضوع آفرودیت؛
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,364
7,106
مدال‌ها
3
عنوان: لِی‌لیا ساما.
نویسنده: هانی قادری.
ژانر: عاشقانه، تراژدی.
عضو گپ نظارت: S.O.W(10)
بافت: ادبی.
دید: سوم شخص.
خلاصه: خودش را خستگی ناپذیر می‌دید، فکر نمی‌کرد روزی خسته شود، آخر مگر وقت خسته شدن را داشت؟
همه چیز برعکس شد، خسته شد، وقت اضافه آورد، وقتش زیادی خالی شده است، وقت اضافه برای خسته شدن پیدا کرد، خستگی در زندگی‌اش زیادی پارتی کرده است... .
- می‌شود همان لِی‌لیا بمانی لیدیا؟
 

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,749
32,206
مدال‌ها
10
1681924586534.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,364
7,106
مدال‌ها
3
«مقدمه»
دنیا دیگر برایش اتاقی تاریک شده است، شمعش دیگر روشن نیست. تمامش به پایان رسیده است و همین یک شمع بود که در اتاق بود و دیگر شمعی نیست که اتاق را روشن کند. می‌خواهم بگوییم دوستت دارم ولی ویولاها اجازه نمی‌دهند؛ وقت خداحافظی است معذرت می‌خواهم... .
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,364
7,106
مدال‌ها
3
۲۸.جون.۲۰۲۳
۳:۳۸.am
لیوان فرانسوی قهوه شیرین که نمی‌شود گفت تقریباً، باید گفت کاملاً سرد شده است، روی میز چوبی قدیمی است، کسی جز او در اتاق نیست؛ یعنی کسی نیست که در اتاق باشد!
خستگی‌هایش بر او غلبه کرده‌اند، چرا مدام فکر می‌کرد خسته نمی‌شود؟ همیشه خودش را خستگی ناپذیر می‌دانست اما این بار این‌گونه نبود خسته بود از همیشه خسته‌تر، بی‌حال در گوشه‌ای اتاق روی صندلی چرم فرسوده‌ و قدیمی نشسته بود و برایش چیزی مهم نبود... سرش را به صندلی تکیه داده و بود و و چشم‌هایش را بسته بود و به اتّفاق‌های اخیر فکر می‌کرد تا چاره‌ای برای خود بیندیشد.. !
نگرانی‌های زیاد، کلافه‌اش کرده بود نمی‌دانست باید چه کار کند. خستگی‌اش توجیه و توضیحی نداشت، بی‌دلیل و بی‌جهت بود... .
فکرش خالی بود، خالی از هرچیزی. انگار دیگر حتّیٰ زبانش در دهان نمی‌چرخد با خودش حرف بزند، سؤال‌هایش دیوانه‌اش می‌کرد و او کلماتش را گم کرده بود، شاید هم در ته انباری تاریک لغاتش؛ خودش را هم آن‌جا گم شده بود درمیان کلمات. به سرفه افتاد و مثل همیشه، خون بالا آورد، به قول افسانه‌ها رشد گل‌های ویولا در ریه‌هاش اوت کرده بود، سرش را کج کرد موهای فرفری فندقی از روی شانه‌هایش افتاد، دستی به گردن باریکش کشید. آن تیله‌های قهوه‌ای اتاق را زیر نظر گرفت چشمش ویولن قهوه‌اش را گرفت، ویولنش خیلی وقت بود خاک خورده بود آن ویولن برّاق بر اثر خاک، مات شده بود؛ نُت‌ها را به کل از یاد برده بود، انگار دیگر انگشتانش برای گرفتن آرشه جور نبود همه چیز در این اتاقک فراموشی به غارت برده بود... !
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,364
7,106
مدال‌ها
3
نُت‌ها را فراموش کرده، صداها و آواها را به متروکه ذهنش فرستاده بود، اصلاً گرفتن ویولنش را هم به کل از یادش برده بود، آرشه بزرگی که جدا خریده دیگر موهایش پاره شده بود گودی وسط آرشه زیادی به چشم می‌آمد... .
انگار دیگر همه چیز از یادش رفته بود حتی پایه بوم آن گوشه اتاق، آخر آن را چرا؟
از جایش بلند شد و به سمتش گام‌های آرام و کوتاهی برداشت، نقاشی بر روی بوم تصویر دریای آرام بود که هم‌چنان بر روی بوم بود و تقریباً فقط اندکی از آن برای به اتمام رسیدنش مانده بود، دریای صورتی با موج‌های سفید و قرمز. برای یک نقاشی زیادی زیبا بود، بی‌اراده دستش سمت لیوان آب قلم‌موها که روی پایه بوم بود و دو هفته‌ای بود آبش عوض نشده بود و سیاهی رنگ‌ها در آن زیادی خودنمایی می‌کرد را برداشت و مقابل چشمان قهوه‌ایش گرفت چند ثانیه‌ای طولانی به آن خیر شد، به تأخیر انداختن کارها او را خوش‌حال نمی‌کرد. نفس عمیقی کشید، چشم‌هایش از سر درد بی‌درمانی سرخ شده بود و گرم. پلک‌هایش را برای چند ثانیه روی هم گذاشت تا جلوی قطره‌های گرمی که معلوم نیست چرا بی‌دلیل سرازیر می‌شوند را بگیرد. چشم‌هایش را باز کرد کنترل اعصابش بابت تمام مشکلاتش از دستش خارج شد و لیوان آب را روی تخته نقاشی چند ماهه که سلیقهٔ زیادی بابتش خرج کرده بود ریخت و لیوان را با به آن‌طرف پرت کرد و زیرلب با صدای گرفته و آرامی گفت:
- چرا من؟
تخته بومی که دیگر رنگ‌ها در آن زنده نبودند و به دریای سیاهی تبدیل شده بود و آشغالی بیش نبود را از بوم بیرون آورد و تخته بوم جدیدی را جایگزینش کرد!
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,364
7,106
مدال‌ها
3
پشت دستش بی‌اراده و آرام بابت کاری که کرده بود بالا آمد و روی پیشانی‌اش برای چند ثانیه فرود آمد، آماده گریه و اشک ریختن‌های بی‌خودی بود، چشمانش را باز کرد و به بوم خیره شده... .
ولی حالا وقتش نبود!
صفحه جدید و سفیدی روبه‌روی تخته بود روی صندلی چوبی فرسوده نشست و به آن خیره شد، لبخندی زد؛ آغازی جدید برای دوباره زیستن، نه فقط زنده بودن.
نفس عمیقی کشید و آهنگ بی‌کلام آرامی را پلی کرد، زیر لب نُت‌های یکی از ساز‌ها که از قضا ویولن بود را زمزمه می‌کرد امّا با صدایی که ردی از خستگی به جا می‌گذاشت و موج خستگی زیادی خودنمایی می‌کرد. قلم‌مویی برداشت و هر چه که در ذهنش به رقص آمد را بر روی بوم کشید، صدایی آرام و لطیف او را از حرکت باز داشت:
- لِی‌لیا¹ ساما؟
فقط او بود که لیدیا² را لی‌لیا صدا می‌زد؛ با مکث کوتاهی ادامه داد:
- دیگر وقت‌مان تمام شده است؛ بیا بازگردیم به جایی که تعلق داریم!
قلم از دستش افتاد، نقاشی درد را فریاد می⁦‌زد، انگار این آثار در این اتاقک بود «که» جا داشتند، همه بی‌توجّه بودند و حتی به خود لیدیا ساما، او دقیقاً به مانند تابلوهای نقاشی بود.
تابلوی نقاشی در میان مردمان کور... .
ولی؛
ولی او بود که بی‌توجّه نبود به لیدیا، هرکسی بود توجّه‌های او را به هر گونه‌ای که بود ‌می‌خرید، ارزشش را داشت توجّه‌هات او فرق داشت انگار او واژه خاصّی در این قصّه بود و روح را جلا می‌داد!


¹ Lylia Sama.
² Lydia Sama.
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,364
7,106
مدال‌ها
3
به خودش که آمد دید که قطره‌هایی بر صورتش نقش شده است، زیر لب نجوا کرد:
- به همین سرعت فراموشم کردی؟
همه چیز به مانند آسمانِ شب مبهم و پیچیده بود.
تکیه‌اش را به صندلی داد، پنجره اندکی باز بود و خورشید صورت لیدیا را در آغوش کشید و آرام اشک‌هایش را روی صورتش خشک کرد و رد مرطوبی میان مژه‌های کم پشت بلندش به جا گذاشت، قهوه رنگ چشمانش از نور فرار کردند و خود را زیر پلک قایم ساختند... .
زندگی‌اش به مانند یک هتل متروکه بی‌نام و نشان، خلوت بود. نه این‌که خلوت شده باشد، نه خودش خلوتش کرده بود، بی‌دلیل خسته شده بود و برای رفع خستگی‌اش خلوتش کرد و این‌گونه بود که زندگی‌اش به روتینی ساده از خستگی تبدیل شد، خستگی بود که بیشتر در زندگی‌اش پارتی کرده بود و درصد زیادی را به خود اختصاص داده بود!
این کاغذ سفید را کی قرار است ورق بزند و خودش این‌بار آن را بدون هیچ سیاهی که باعث بد ریخت شدن کاغذ می‌شود بکشد و زیبایی را بر آن حاکم کند؟
***
۲۳ آگوست ۲۰۲۱
۱:۴۵pm
در اتاق باز شد، سرش را از بوم گرفت و به او خیره شد، حدسش درست بود، خودش بود؛ فقط او بود بدون در زدن وارد اتاق می‌شد:
- لِی‌لیا؟
 

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین