جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه مادمازل در اسلحه | رها باقری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط Raha Bagheri با نام مادمازل در اسلحه | رها باقری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 282 بازدید, 3 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع مادمازل در اسلحه | رها باقری
نویسنده موضوع Raha Bagheri
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Raha Bagheri
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Raha Bagheri

سطح
2
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Mar
144
4,153
مدال‌ها
6
عنوان: مادمازل در اسلحه
عنوان اصلی: Mademoiselle At Arms
ژانر: عاشقانه
نویسنده: الیزابت بیلی
مترجم: رها باقری

خلاصه:
مادمازل در یک عمارت متروک با یک گذرگاه مخفی در حال جستجو است. اما برای چه؟ جرالد می‌خواهد بداند.
او به او نمی‌گوید. او مصمم است که بازی خود را به تنهایی انجام دهد و از نجات خودداری می‌کند.
او کیست؟ چرا خود را به عنوان یک راهبه در می آورد؟ ارتباط او با مهاجر والاد چیست؟ آیا جرالد می‌تواند قبل از کشته شدن مادمازل متوجه شود؟ ماجراجویی، دسیسه و رمز و راز در یک غوغای دیوانه‌وار...
 
موضوع نویسنده

Raha Bagheri

سطح
2
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Mar
144
4,153
مدال‌ها
6
مقدمه:

سرگرد جرالد آلدرلی که توسط خانم جوانی که در عمارت متروکه‌ای پیدا می‌کند با یک تپانچه تهدید می‌شود، شیفته و دلباخته هم می‌شود.
مزاحم زیبا کیست؟ و چرا خودش را به صورت یک راهبه در می‌آورد؟ چرا او درگیر یک شرکت احمقانه و خطرناک است؟
لهجه دختر حاکی از مهاجر بودن است، اما مادمازل اصرار دارد که او انگلیسی است.
جرالد که در حال کشف اسرار اوست، هر سرنخ ممکنی را دنبال می‌کند؛ هر سرنخی...
تا حد زیادی که مادمازل خشمگین می‌شود. مادمازل ملوزین، حتی با در خطر بودن جانش توسط والاد شرور، که درگیر یک نبرد ناامیدکننده برای اثبات هویت واقعی خود شده است، معتقد است که به خوبی می‌تواند از خود مراقبت کند و مصمم است که نجات پیدا نکند.
 
موضوع نویسنده

Raha Bagheri

سطح
2
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Mar
144
4,153
مدال‌ها
6
فصل اول

در خلوت یک بعد از ظهر پاییزی، عمارت متروک در سکوت خود خوابیده بود یا به نظر می‌رسید که این کار را می‌کند.
در میان درختانی که محوطه املاک را در برگرفته بودند، ناظران مکث کردند.
دو نفر بودند. مردان عمل با کت‌های قرمز مایل به زرشکی با چهره‌های خاکستری خود و نشان‌های شبه نظامیان شهرستان، کلاه‌های خمیده و شمشیرهای خمیده از رتبه صحبت می‌کردند.
افسران این‌ها بودند. برای تبلیغ حضور خود با نمایش اسلحه و مردان بسیار ماهر هستند.
اگر کسی در خانه خالی جارویس رمنهام فقید پنهان شده بود و بی‌خبر می‌ماند، البته ممکن است محتاطانه عمل کرده و منتظر مانده باشد.
آن‌ها سانگوئن نبودند. در واقع، یکی از آن‌ها کاملاً بدبین بود. افسر جوان با نگاهش به پنجره‌های کرکره‌ای نمای سنگی خاکستری ساختمان نگاه کرد:
- به اندازه کافی ساکت به نظر می‌رسد.
سرگرد جرالد آلدرلی با یک یادداشت خشک پاسخ داد:
- خیلی مطمئن نباش، من انتظار دارم هر لحظه یک موش بزرگ ظاهر شود به اهتزاز درآوردن یک پرچم سفید، به طور طبیعی.
کاپیتان رودینگ پوزخندی زد
- چرا پرچم فرانسه نیست؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raha Bagheri

سطح
2
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Mar
144
4,153
مدال‌ها
6
- چون من باور نمی‌کنم که پوتیسویک احمق بتواند فرانسوی را از عربی تشخیص دهد، حتی اگر آن‌طور که می‌گوید آن را شنیده باشد که من به آن شک دارم.
تا زمانی که سرگرد آلدرلی نیروی تحقیقاتی خود را در دروازه‌ها ایجاد کرد، نگهبان خانه در وضعیت خوبی قرار داشت.
زمانی که دندان‌های شکاف‌دار باستانی به آن‌ها گفت:
- غر زدن و غر زدن به زبان بیگانه، این همان چیزی است که من شنیدم. قربان، یکی از آن‌ فرانسوی‌ها، همین است که من می‌گویم، اگر روح نباشد.
- یک روح فرانسوی؟!
پوتیسویک با لحن ناهنجارش گفت:
- خب، این بار موش نیست، سرگرد، می‌توانم به شما قول بدهم.
کاپیتان هیلاری رودینگ فریاد کشیده بود:
- به خدا بهتر نبود.
جرالد با عصبانیت دوستش همدردی کرد. آخرین باری که پوتیسویک شبه‌نظامیان را به ظن وجود مزاحمان در خانه رمنهام فراخواند، یک جونده بزرگ غنایم بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین