در حال تایپ [مافیوسو] اثر «mohadese.h کاربر انجمن رمان بوک»

[وآنیل]

نام رمان: مافیوسو
نویسنده: محدثه حسن زاده
ژانر: جنایی
ناظر: عضو گپ نظارت (۴) S.O.W
خلاصه:
من مافیوسو‌ام
رئیس مافیا
مثل سنگم
سفت و سخت
مثل ر‌وحم
احساس ندارم
بی احساسم
نداشتم،
ندارم،
و.....
نخواهم داشت....

 

[_ نفس _]

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​

قوانین تایپ رمان​

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.​

پرسش و پاسخ تایپ رمان​

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.​

درخواست جلد​

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.​

درخواست منتقد همراه​

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.​

درخواست نقد شورا​

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.​

درخواست تگ​

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.​

اعلام پایان رمان​

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|​

 

[وآنیل]

از خواب پریدم مثل همیشه بازم همون خواب، انگار ‌همه کائنات دست به دست هم دادن تا من تا اخر عمرم زجر بکشم، ولی نه من بیدی نیستم که به این بادا بلرزم، من رئیسم، رئیس مافیا، کسی که پلیسا خیلی وقته دنبالشن، کسی تا حالا ردی از خودش جا نزاشته، کسی که رحم نداره، کسی که هیچکس و هیچی براش مهم نیست، فقط خودش مهمه و خودش.
****************
قدم هایش را تند تند برمیداشت، نمیخواست انها به او برسند،انگار از کرده ی خود پشیمان بود ولی پشیمانی سودی ندارد.
***************
تفنگ را در دست هایش جابه جا کرد، مثل همیشه بی‌احساس، پوزخندی زد که از زهر هم تلخ تر بود.
- چی شد محموله رو رسوندین اونور مرز؟
بعد از پرسیدن این سوال نگاهی به طرف مقابلش انداخت، اوهم مثل خودش بود، بی احساس،
- اره محموله فرستاده شد.
خوبه ای زمزمه کرد،بار دیگر نگاهش را به طرف دوخت
- راستی معامله چی شد؟
این سوال را در حالی که کلافه بود پرسید
- الگا هزار بار گفتم خوب بود
الگا چشم غره ای به طرف رفت
الگا: رزا هزار بار گفتم اسمم رو صدا نزن، مگر اینکه خودت راضی به مرگت باشی
رزا خوب میدانست الگا برای چه از اسمش بدش می امد، ولی اسم او خوب بود، خوب که نه، عالی بود.

 

[وآنیل]

رزا و الگا در حال بحث بودند، که نگهبانی به طرف انها امد
- بانو، بانو تموم شد
الگا: یعنی چی تموم شد درست حرف بزن ببینم
- ستاره کشته شد!
بعد این حرف نگهبان لبخند کوچکی برلب الگا جا خوش کرد
الگا: خوب کی ستاره رو کشت؟
نگهبان انگار مردد بود بگوید چه کسی ستاره را کشته
الگا: چرا مرددی گفتم بگو کی کشتتش؟
نگهبان ارام زمزمه کرد:
- اردشیر و اردلان خان
باز هم مثل دفعات دیگر جسم بیجان نگهبان بود که غرق در خون شده بود
رزا:اَ...الگا...چ....چرا...کشتیش؟
الگا: خودت خوب میدونی رزا هر کسی برخلاف میل من خبر بیاره جسم اونه که بیجون میشه
رزا اخمی کرد و رو به الگا گفت:
- این بی انصافی الگا من اینو قبول ندارم درسته اردشیر و اردلان باز از ما جلوتر ولی دلیل براین نمیشه ک....
با دادی که الگا سر او کشید حرفش را خورد
الگا: به درک که از ما جلوترن به من چه هان من خواستم ستاره رو بکشم خب چرا اون پرید وسط کار من
رزا این بار دیگر جرات حرف زدن نداشت، درست بود الگا دوستش بود، ولی رئیس او هم بود، برای الگا دوست و رفیق فرقی نداشت او فقط هر کی جلو راهش بود را میکشت.
الگا به سمت محل تمرین تفنگ اندازی اش رفت، ماشه را کشید، و برای بار هزارم حرف های معلمش درگوشش زنگ خورد.

 

[وآنیل]

- یادت باشه الگا موقع تیر اندازی نفست رو نگه دار اینطوری تیر دقیق تر به هدف میخوره
- خانم نگفتین برای چی باید اینکارو بکنم
- تو مگه باباتو دوست نداری؟
- چرا دوسش دارم
- خب نمیخوای به حرف بابات گوش کنی
- یعنی بابام دوست داره من ادم بکشم
- دیگه بسه بهتره بریم سر تمرین
از خاطرات ان‌روز بیرون امد، او فقط ۷ سالش بود که تیر اندازی را یاد گرفت ولی حالا جای پدرش را گرفته اما وقتی به درجه ای رسید خودش با دستان خودش پدرش را کشت، الان هم کم کسی نیست دومین رئیس مافیا جهان، البته بعد اردشیر و اردلان.

***از زبان الگا***
پوف کلافه ای کشیدم، نگاهم رو به رزا دوختم.
من: یعنی خدایی من شک میکنم اینا دنبالم هستن یا نه
رزا: چه می‌دونم طبق تحقیقات اونا فعلا نشستن
من: مثلا پلیسن، نه اینطوری نمی‌شه، باید یه رد کوچیک از خودم بزارم
رزا: میخوای چیکار کنی؟
از جام پاشدم.
من: یه محموله بفرس البته خالی، نزدیک مرز بعد زنگ بزن جوری وانمود کن که مثلا از من بدت میاد و میخوای انتقام مرگ خانوادتو بگیری و بعد نزدیکشون می‌شی و کاراشونو به من گزارش میدی
رزا: چی ؟
من: ببین رزا البته من هنوزم فکر نمیکنم اینا نشسته باشن مطمئنا پرونده رو جابجا میکنن و به دست یه نفر دیگه میدن، تو باید بری‌و بفهمی اونجا چه خبره.
رزا سرشو پایین انداخت و زمزمه کنان باشه ای گفت و رفت.

 

[شاهدخت]

«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]