از خواب پریدم مثل همیشه بازم همون خواب، انگار همه کائنات دست به دست هم دادن تا من تا اخر عمرم زجر بکشم، ولی نه من بیدی نیستم که به این بادا بلرزم، من رئیسم، رئیس مافیا، کسی که پلیسا خیلی وقته دنبالشن، کسی تا حالا ردی از خودش جا نزاشته، کسی که رحم نداره، کسی که هیچکس و هیچی براش مهم نیست، فقط خودش مهمه و خودش.
****************
قدم هایش را تند تند برمیداشت، نمیخواست انها به او برسند،انگار از کرده ی خود پشیمان بود ولی پشیمانی سودی ندارد.
***************
تفنگ را در دست هایش جابه جا کرد، مثل همیشه بیاحساس، پوزخندی زد که از زهر هم تلخ تر بود.
- چی شد محموله رو رسوندین اونور مرز؟
بعد از پرسیدن این سوال نگاهی به طرف مقابلش انداخت، اوهم مثل خودش بود، بی احساس،
- اره محموله فرستاده شد.
خوبه ای زمزمه کرد،بار دیگر نگاهش را به طرف دوخت
- راستی معامله چی شد؟
این سوال را در حالی که کلافه بود پرسید
- الگا هزار بار گفتم خوب بود
الگا چشم غره ای به طرف رفت
الگا: رزا هزار بار گفتم اسمم رو صدا نزن، مگر اینکه خودت راضی به مرگت باشی
رزا خوب میدانست الگا برای چه از اسمش بدش می امد، ولی اسم او خوب بود، خوب که نه، عالی بود.