جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [ماهتیسا] اثر «آروشا.ر کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Arosha.A با نام [ماهتیسا] اثر «آروشا.ر کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 623 بازدید, 4 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [ماهتیسا] اثر «آروشا.ر کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Arosha.A
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Arosha.A

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
4
32
مدال‌ها
1
رمان:ماهتیسا
نویسنده:آروشا اکرمی
ژانر:تخیلی،طنز،عاشقانه
ناظر: @•Kiana•
خلاصه:دخترانی به نام آتریا و آنیتا،به طرز شگفت انگیزی روزی در دنیای عجایب چشم باز می کنند.دنیایی که روزی برای اجداد آنها بود و امروز در تاریکی فرو رفته.ولی این دو خواهر همراه دوستان خود راهی را در پیش می گیرند که برای نجات مردم سرزمینشان است.
 
آخرین ویرایش:

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3

پست تایید.png




نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان ، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید.
دریافت جلد

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

Arosha.A

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
4
32
مدال‌ها
1
*مقدمه*

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه..
خانه ات کو؟ خانه ام کو؟
ان دل دیوانه ات کو؟
فصل خوبی سادگی کو خسته از مکر زمانه...
یادت اید روز باران.....
غافل از حتی رفاقت
گردش یک روز دیرین
هماله ای از عشق و نفرت پس چه شد!
اشک های طبق عادت دیگر کجا رف؟.......
قطر های بی طراوت خاطرات خوب و شیرین...
روی دوش ادمیت....
باز باران میخورد بر بام خانه....
بی ترانه.....
بی هوای عاشقانه
بی تو ای عارفانه در سکوت ظالمانه​
 
موضوع نویسنده

Arosha.A

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
4
32
مدال‌ها
1
همینطور که دستم زیر چونم بود متفکر به صحبت های ارزشمند خانوم محمدی گوش میدادم.
ممدی:خانوما اینجا باغ وحش نیست که مثل شتر میدویید.
و با عینک ته استکانیش مارو دید زد و یه چشم غره به من رفت:/
آنیتا که از خنده سرخ شده بود با صدایی که خنده توش موج مکزیکی میزد گفت:خانوم...
ممدی:ساکت؛یک بار دیگه فقط یک بار دیگه مثل خر و گربه(رسما مارو باغ وحش فرض کرده:| ) تو دانشگاه بدویید زنگ میزنم پدراتون بیان مادرتونو در بیارن.
پوکر فیس به دوربین زل زدم ×_×
آنی که دیگه تحمل نداشت دستاشو گذاشت رو صورتشو ریز شروع کرد به خندیدن.
گودزیلا(قانوم ممدی) هم که سوتیشو فهمید نشست رو صندلیشو و گفت:
+دفعه دیگه بخششی در کار نیست؛بیرون
این یعنی گمشید نمی خوام قیافتونو ببینم
مام مثل بچه های مظلوم (آره ارواح عمه هامون) از دفتر حراست محترم که خیلی بهمون لطف دارن و از بس اومدیم اینجا میشناسنمون اومدیم بیرون.
به به هوا چنگده خوبه.
رو کردم به آنی
-احیانا تو صبح قرص خنده نخوردی؟ که اونجا هی از خنده سرخ میشدی؟؟
با این حرفم دوباره زد زیر خنده
چشمام در سیم ثانیه گرد شدم
هعی:/
دیوونه شد بچم
بی توجه بهش کیفمو انداختم رو کولمو پیش به سوی سلف
این مدت که قیافه نحص ممدی رو دیدم فشارم افتاد.
آنی خودشو پرت کرد رو صندلیا و گفت:
+دوتا ساندیچ با مخلفات.
در دنیا به پررویی این بشر ندیده بودم!
سرمو به نشونه تاسف تکون دادم و رفتم تا دوتا ساندیچ بگیرم بخوریم.
ساندویچارو برداشتم و به سمت میز رفتم.
آنیتا همینطور که داشت با گوشیش بازی میکرد گفت:
+هعی زندگی چه تکراری شده
-اوهوم
+کاش یکم هیجان داشتیم.چند روزه کرم ریزی نکردم دارم افسرده میشم.
-اوهوم
+زهرعقرب و اوهوم.یچیزی بگو دیگه
-غذاتو بخور حرف اضافی نزن
آنی با یه چشم غره ساندویچو ورداشت و شروع کرد به خوردن.
یه ربع مونده به کلاسمون رفتیم داخل حیاط و به سمت درختی که همیشه اونجا میشستیم حرکت کردیم.
آنی:آتریا بنظرت خانواده هامون کیا بودن؟
+نمی دونم.برامم مهم نیست!
-چرا؟ اگه زنده باشن چی؟
+اونا اگه ولمون کرده باشن بهتره دیکه نیان سراغمون.
آنی سکوت کرد و رفت تو فکر.
ساعت موچیمو نگاه کردم
جیغ
آنی:یا ابرفض.چیشده؟
+۵ دقیقه از کلاس گذشته بدو بدبخت شدیم
و خودم زود کولمو برداشتم و با آخرین سرعتم رفتم به سمت کلاس
رسیدم جلو در که یچیزی از پشت افتاد روم و افتادم و در باز شد.
من:آی ننه.کمرم خورد شد.ای خدا لعنتت کنه.ایشالله بری زیر تریلی رب شی.ایشالله شوهر کچل گیرت بیاد.سوسک بره تو دماغت کرگدن صورتی.
بزور صورتمو برگردوندم دیدم بعله!!
آنیتا خانوم افتادن رو بنده
پرتش کردم اونور و به موقعیتم خیره شدم
استاد با صورت سرخ شده ولی اخم های درهم و بچه هایی که داشتن ریز ریز می خندیدم دورمون جمع شده بودن
بیا شدیم سوژه
اهم اهمی کردم و بلند شدم و لبخند دندون نمایی زدم.
+سلام استاد.خوب هستید؟خانواده خوبن؟
برای تاخیر معذرت می خوایم حواسمون پرت شد؛ اوهوم.
-بفرمایید.دفعه دیگه نبینم کسی دیر بیاد.خب می خواستم درمورد امتحانی که داره برگزار میشه صحبت میکردم...
 

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,988
مدال‌ها
9
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.


[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین