جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه ماه کامل

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط شازده(: با نام ماه کامل ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 291 بازدید, 5 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع ماه کامل
نویسنده موضوع شازده(:
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شازده(:
موضوع نویسنده

شازده(:

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jul
312
277
مدال‌ها
1
شبی که ماه کامل به ارمغان می آید.
و زوزه های گرگینه ها خبر از جنگ بزرگ می‌دهد
جنگی میان گرگینه ها و خون آشام ها.
چه کسی برنده این میدان نبرد است؟
 
موضوع نویسنده

شازده(:

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jul
312
277
مدال‌ها
1
- پشت پنجره ی اتاقه م نشسته ام و با لذت به ماه کامل زول زده ام.صدای زوزه های بلندووحشتناکی در سر تا سر سرزمین های بلک پیچیده بود. و خبر از تبدیل شدن گرگینه ها می‌داد.
-برایم سوال شده است.که چرا من تبدیل نمیشوم؟آخر همه ی دوستانه م حداقلش یک یا دو باری در ماه کامل شب تبدیل شده اند. و فقط من مانده ام.
-صدای مهیب شکستن چیزی از بیرون اتاق به گوش هایم رسید.پشتم از ترس لرزید، و باشنیدن صدای شکارچی گرگینه ها یعنی دیویدبلک که خون آشامی بی رحم و مروت بود ترس و وحشت تمام تنم را در بر گرفت.
-در همان لحظه دستگیره ی در اتاق بالا و پایین شد.و به آنها خبر از قفل بودن در اتاقم داد.در آن لحظه نمی‌دانستم چکار باید بکنم؟لحظه ای فکری به ذهنم رسید.به سمت پنجره رفت و با چکشی که روی میز ام بود آن را شکاندم و با خوشحالی از پنجره رد شدم.و از ارتفاع کمی که تا زمین داشت پریدم و شروع به دویدن کردم
-همان لحظه صدای دویدن کسی را از پشتم حس کردم.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
موضوع نویسنده

شازده(:

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jul
312
277
مدال‌ها
1
-لحظه ای ترسیدم و سعی کردم تند تر بدو ام.
-اما همان لحظه کسی من را از پشت گرفت و به خود چسباند،صدای نفس های تند فرد پشت سرم را می‌شنیدم و حسابی ترسیده بودم و قلبم تند می زد.
-سلام بر بانوی کوچک کجا با این همه عجله؟
واقعا با آن مغز کوچکت فکر میکردی میتوانی از دست من؟از دست بزرگترین خون آشام قرن فرار کنی ؟باید بگویم که سخت در اشتباه هستی پس بدون اینکه من را عصبانی کنی زودتر بگو چه کسی هستی؟
-با صدای لرزانی گفتم من آلیا هستم.همان دختری که درباره اش در تمام سرزمین بلک دو نچ میکنند و به آن میخندند.و با بغز بیشتری ادامه دادم همانی هستم که بعد از اینهمه سال به گرگینه تبدیل نشده ام و مطمعن باشید هیچ خطری برای شما ندارم. آقای بلک، و سرم را با حالت ناراحتی به پایین انداختم.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
موضوع نویسنده

شازده(:

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jul
312
277
مدال‌ها
1
با صدای محکم، و پر غرورش گفت:
ما نه میتوانیم تورا همراه خود ببریم، نه میتوانیم تورا اینجا بگذاریم، پس مجبور هستیم که، تورا بکشیم.
با این حرفش ترس قلبم را چنگ انداخت، و دنیا برایم خاکستری رنگ شد، باورم نمیشد که میخواد مرا که آزاری برایش نداشتم بکشد.
لحظه ای به خود آمدم، و با خود گفتم:«اگر میخواهد من را بکشد پس باید خودش هم بمیرد.
با این فکر رو به آن مرد سنگدل گفتم:
-باشد من را بکش و پوزخندی به قیافه بهت زده اش زدم.
باورش نمیشد، که به این راحتی ها قبول کنم.به همین دلیل گفت:
-واقعا راضی هستی تو را بکشم؟
-بله، راضی هستم.
-باشد، حال که خودت میخواهی تورا بدون هیچ رحمی میکشم.
-چرا که نه؟زودتر.
همان لحظه به ماه کامل زول زدم، و تمام تلاشم را کردم که به گرگینه تبدیل شوم و با افتخار بمیرم.که همان لحظه اثر کرد و به گرگینه ای بزرگ تبدیل شدم.نمیدانم چرا آنقدر بزرگ بودم؟
 
موضوع نویسنده

شازده(:

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jul
312
277
مدال‌ها
1
تا به حال گرگینه ای به این بزرگی ندیده بودم‌.باورم نمیشد آنقدر بزرگ شوم،با خوشحالی رو به آن مردک گفتم:
-اوه میخواستی من را بکشی؟!
پوزخندی زد و گفت:
-در هر شکل و ظاهری که باشی بدون کمک این جماعت تورا خواهم کشت.
-باشد پس بیا یک کاری انجام بدهیم.هر ک.س توانست دیگری را به قتل برساند برنده مبارزه است، البته، بدون استفاده از هیچگونه اسلحه ای
 
موضوع نویسنده

شازده(:

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jul
312
277
مدال‌ها
1
پوزخندی زد، و رو به من گفت:
-با این قد و قواره ات باز هم همان دخترک کوچک نازک نارنجی هستی.
خنده ای کردم و گفتم:
-باشد ببینیم و تعریف کنیم جناب!
حمله کرد نمیدانم چقدر گذشته بود؟یک ساعت دو ساعت و...
فقط میدانم دیگر نا نداشتم، که لحظه ای به آن مردک عوضی حمله کردم، و سرش را از بدنش جدا کردم و روبه خون آشام هایی که ترسیده نگاهم می‌کردند، گفتم:
-گم شوید دیگر، موجودات کثیف.
آنها ام که وضعیت را خراب دیدند، بدون معطلی پا به فرار گذاشتند و از دیده ام محو شدند.با لبخند محوی تبدیل به انسان شدم.و دوان دوان به خانه بازگشتم وقتی خانه را گشتم دیدم پدر و مادرم را هم گشته اند.
ترسیدم از نبودنشان چشمانم را گرد و قبار بغض در بر گرفت.حالم خوب نبود.حس میکردم با من یک شوخیه کثیف شده است.صدایم در نمی آمد.اما لحظه ای تصمیم گرفتم که خودم را بکشم.
چاقو را از روی زمین برداشتم و با ضرب در قلب خود فرو کردم و با لبخند به ماه خیر شدم تا دنیا تاریک شد و مردم...
 
بالا پایین