جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [ماوریک] اثر«♡!Raha کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط - OVERDOSE - با نام [ماوریک] اثر«♡!Raha کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 435 بازدید, 4 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [ماوریک] اثر«♡!Raha کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع - OVERDOSE -
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

- OVERDOSE -

سطح
4
 
ارشد بازنشسته انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
2,309
14,626
مدال‌ها
7
نام رمان: ماوریک

نام نویسنده: ♡!Raha

عضو گپ نظارت: S.O.V(3)

ژانر: #عاشقانه، #معمایی، #انتقامی، #پلیسی

خلاصه:
عادت کینه به دل داشتن نداشت؛
اما گویی دیگر به خرخره‌اش رسیده بود؛
خنجری که در دلش فرو رفته بود را آرام در‌آورد؛
رو به روی آینه ایستاد؛
و مثل همیشه نقاب بیخیالی را به چهره‌اش زد و لبخند را به لب آورد، و چشمان قرمزش که گویی دو گوی سرخ بودند را آرام فروبست!
چشمانش را باز کرد و زیر لب خونسرد زمزمه کرد:
منتظرم باش!
 
آخرین ویرایش:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (2).png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

- OVERDOSE -

سطح
4
 
ارشد بازنشسته انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
2,309
14,626
مدال‌ها
7
مقدمه:

در پشت ابرها؛
یک چهره ی غمگین، پنهان است.
در پشت ابرها؛
حرف های مشکوک، به دنبال بهانه‌اند
و حرف های تطهیر نگرانند!
کرکس های چندش آور، آزادانه در آسمان پرواز می‌کنند.
پاکی چه غریب است!
پاکی با تمام وسعتش... ،
در میان حرف های مشکوک، غریب است.
چه سخت است مقابله با مهملات
چه سخت است... .
آرام ماندن در پشت ابرهای ضخیم
و بستن دریچه‌ی مخترع حرف های کذب.

در پشت ابرها؛
قصه‌ های ساده بودن در خواب اند!
درخشش ستاره های کوچک مهربانی،
درخشش نیم نگاه نگرانی!
در پشت ابرها؛
زاویه جور دیگری‌ست.
تپه بدبینی مستقر است.
یک عالمه، آسمان گمشده پیداست.
و یک دنیا، شب بی‌ستاره غمگین است.
ابرِ تنهای راستگویی تنهاست!
و چهره‌ی غلط انداز معصومیت،
در میان حرف های مشکوکِ تیره تنهاست.

در پشت ابرها؛
پسران ولگرد گناهکار پنهان‌اند.
پسران بی‌مفهوم آوارگی!
پسرانی که جزء حرف های کذب چیز دیگری ندارند.
پاکی تنهاست!
پاکی با تمام وسعتش تنهاست

در پشت ابرها؛
دو دست بی آلایش منتظر ظهورند.
دو دست پاک تنها...
دو دست غلط انداز مهربانی...
دو دست با معنای فداکاری... .

در پشت ابرها؛
دست ها را خواهند کشت!
آسمان مغشوش است... .
آسمان از درک نشدن ها پر است‌.
آسمان آنقدر از چشمان بارانی پر است؛
که باغچه را در یک شب آب خواهد داد.
در پشت ابرها وفا زندانی‌ست!
واژه‌ی ساده‌ی خوشبختی تنهاست.
کسی خلوص را درک نخواهد کرد.
کسی معنی نگاه غمگین را نخواهد دانست!
کسی فریاد مغلوب پرنده را
به هنگام مرگ نخواهد شنید.

در پشت ابرها؛
حرف های بی‌گناه تنها نشسته‌اند.
وسعت کلمه‌ها را؛
وسعت نگاه‌ها را؛
وسعت چشمان بی‌آلایش را محدود کرده‌اند.
در پشت ابرها؛
کلمه های تند انتقام در مسیر نامعلوم زیستن منتظرند.
مغزهای طوفانی نگرانند،
و ابرهای تیره‌ی تکیده خواهند گریست.
خواهند گریست... !
 
موضوع نویسنده

- OVERDOSE -

سطح
4
 
ارشد بازنشسته انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
2,309
14,626
مدال‌ها
7
[۱۸/۹/۲۰۲۲]

(آذر)

بالای پله‌ها ایستادم و به منظره‌ی رو به رو خیره شدم. نسیم خنکی که می‌وزید موهایم را به بازی می‌گرفت؛ به اندازه‌ی کافی توانایی تامین انرژی برای باقی‌مانده‌ی روزم را داشت. پله‌ها را دو تا یکی پایین آمدم و خود را به روی نیمکت قرمز گوشه حیاط که زیر درخت کاج قرار گرفته بود رساندم. دامنم را جمع کردم و به آرامی روی آن نشستم و خیره به آسمان، در افکار خود غرق شدم. یکی از روزهای برفی، زنی با روی بسته، کریر به دست مرا جلوی در پرورشگاه گذاشت و برای همیشه رفت. نگهبان پرورشگاه که نصف شب صدای گریه نوزادی را می‌شنود به دنبال صدا می‌رود و به من می‌رسد. مرا به اتاقک نگهبانی برده و تا صبح نگه می‌دارد و نهایتاً صبح مرا به کادر پرورشگاه تحویل می‌دهد. مدیر پرورشگاه به سختی قبول می‌کند نوزادی را بدون دلیل بپذیرد و برای آن پرونده‌ای تشکیل دهد. همان روز عاطفه مربی بخش نوزادان هویتی برای من تشکیل داده و شخصیتم را با نام (آذر ارجمند) می‌سازد. در کریری که آن شب نگهبان پیدا کرد برگه‌ای کوچک قرار داشته است که در آن نوشته شده بود:
مرا ببخش! تو نباید به دنیا می‌آمدی؛ که شاید در آن زمان از دست من در امان بودی! این را بدان همیشه دورا دور از تو خبر خواهیم داشت... .
و سوالاتی که 18 سال با من همراه بوده‌اند این است که:
"چه کسی مرا پشت در گذاشته است!؟"
"یعنی مادرم بوده است؟!"
"چرا من نباید به دنیا می‌آمدم!؟"
"چطور یک مادر می‌تواند فرزندش را رها کند!؟"
- باز هم که اومدی پاتوق همیشگیت! چرا گریه می‌کنی آذر؟ ناراحتی می‌خوایم از این‌جا خلاص شیم؟
آهو بود که این حرف را می‌زد. او هم مثل من پرورشگاهی است و تنها فرقِ ما این است که او را یک روز بعد از من سرِ کوچه رها کرده بودند. در تمام این سال‌ها آهو همانند خانواده‌ام بود. زمانی که بغض خفه‌ام می‌کرد پا به پایم به گریه می‌نشست و خواهرانه بغلم می‌کرد. زمانی که تنها بودم برادرانه پشتیبانم بود و نمی‌گذاشت کسی کوچک‌ترین تحقیر یا توهینی به من نسبت دهد. زمانی که مریض می‌شدم مادرانه تا صبح کنارم می‌نشست و نگرانم بود و زمانی که نیاز به پشتیبان داشتم پدرانه من‌را به آغوش می‌کشید و پشتم می‌ایستاد.
- آهای خانوم به چی داری فکر می‌کنی؟
از افکارم دست کشیدم و گفتم:
+ باورم نمیشه هجده سالمون شده آهو. فردا برای همیشه می‌تونیم از پرورشگاه بریم!
- آره واسه همینه که داری گریه می‌کنی؟
دستی به صورتم کشیدم. خیس بود!
چه زمانی گریه کرده بودم!؟
+ اصلا نفهمیدم کِی صورتم خیس شده!
- خب حالا به چی فکر می‌کردی؟
+ مثل تموم این سال‌ها به کسی که من رو پشت در گذاشت و رفت... .
- آذر این خیالات و توهماتت رو دور بریز. این‌قدر که تو کنجکاوی من کنجکاو نیستم که کی منو گذاشت سر کوچه!
+ آهو آخه همراه قنداقِ تو، چیزی جز یه گردنبند نبود اما همراه من یه تیکه کاغذ بود که تموم این ۱۸ سال ذهنمو درگیر کرده و به خودش اختصاص داده.
- بهت حق میدم اما به این فکر کن که فردا از این‌جا میریم و بالاخره میری دنبالِ این‌که چه کسی تو رو پشت در گذاشته!
آهو راست می‌گفت یک ماه پیش در آزمون استخدامی نیروانتظامی شرکت کرده بودم و قرار بود یک هفته بعد نتیجه را اعلام کنند. به دنبال خانواده‌ام می‌گردم و آن‌ها را پیدا می‌کنم. چرا مجبور بودند مرا رها کنند؟
به طرف آهو برگشتم اما دیگر آنجا نبود...
چه زمانی رفته بود که متوجه نشده بودم؟
خسته از سوال‌هایی که هر بار بی‌جواب می‌ماند از روی نیمکت بلند شده و به طرف اتاقی که شامل من و آهو و چهار تا از بچه های دیگر میشد رفتم. اتاق در تاریکی فرو رفته بود و تنها روشنایی متعلق به نور ماه بود. تنها صدایی که به گوش می‌رسید صدای جیرجیرک‌های میان باغچه بود. به چمدان های بسته شده گوشه اتاق نگاهی انداختم. آخرین شبی بود که باید در پرورشگاه سر می‌کردم. آهی کشیدم و آرام به طبقه بالای تخت رفتم و دراز کشیدم. دست از افکارم برداشتم و سعی کردم بخوابم. فردا روز مهمی‌ست. اولین روز مهم زندگی‌ام به دور از پرورشگاه... .
 
آخرین ویرایش:

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,555
مدال‌ها
12
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین