جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء مثل نویسی: زبان سرخ سر سبز می‌دهد به باد

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط DELARAM با نام مثل نویسی: زبان سرخ سر سبز می‌دهد به باد ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 181 بازدید, 1 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع مثل نویسی: زبان سرخ سر سبز می‌دهد به باد
نویسنده موضوع DELARAM
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
موضوع نویسنده

DELARAM

سطح
7
 
⦋نویسنده ادبی انجمن⦌
نویسنده ادبی انجمن
Dec
2,540
19,766
مدال‌ها
17
📚 مثل نویسی در مورد:
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
منبع: کانال انشانویسی
➖➖➖➖➖➖➖➖
 
موضوع نویسنده

DELARAM

سطح
7
 
⦋نویسنده ادبی انجمن⦌
نویسنده ادبی انجمن
Dec
2,540
19,766
مدال‌ها
17
روزی بود و روزگاری بود، مردی که سنش حدود چهل سال بود زبان بسیار تیزی داشت و همیشه الکی در کوچه و خیابان زمانی که کسی را میدید اگر عیبی داشت یا لباسش کهنه بود این مرد با تمسخر و کنایه آن شخص را تحقیر میکرد.
یک روز این شخص به بازار میرود و در همان روز پادشاه شهر که در یکی از جنگ ها تیر به پایش خورد و لنگان لنگان راه میرفت تصمیم گرفت از قصر بیرون برود و بخاطر همین لباس های بسیار ساده و کهنه ای پوشید تا مردم او را نشناسند.
پادشاه به بازار میرود و همانطور که به مردم نگاه میکرد ناگهان دید چند نفری در یک جا تجمع کرده اند و مثل اینکه اتفاقی افتاده! پادشاه کنجکاو میشود و به سمت جمعیت میرود که میبیند یک مرد چهل ساله در حال بحث و جدل با شخص دیگری است و آن شخص را به خاطر پاره اش تحقیر میکند، پادشاه از حرکت ان مرد عصبانی شد و رفت جلو و گفت: تو حق نداری کسی را بخاطر فقر و بی‌پولی تحقیر کنی.
مرد که پادشاه را نمی شناخت رو به پادشاه کرد و از نوک انگشتان پا تا صورت پادشاه را با نیش خندی نگاه کرد و گفت‌: نمیدانستم که شما با این سر و وضعتان و پای لنگتان وکیل این شخص باشید چون من فکر میکردم که وکیلان ثروتمندند . سپس چند نفری که کنارش بودند با صدای قهقهه خندیدند،
پادشاه بسیار عصبانی شد و دستور داد تا زبان و یکی از پاهای شخص را قطع کنند. بعد از اینکه ان شخص فهمید که با پادشاه طرف است، به پای پادشاه افتاد و التماسش می کرد ولی پادشاه فقط در جواب گفت :«زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد » و ادامه داد: برو خدایت را شکر کن که سرت را از دست ندادی...!
 
بالا پایین