نقد دلنوشتهی قضاءآباد، اثر
@ریپِر
منتقد: نگین جمالی
عنوان دلنوشته: عنوان اولین موردی است که در نگاه اول به چشم مخاطب میآید و به همین دلیل، باید زیبا و جذاب باشد و در اندازهای مناسب انتخاب شود؛ علاوهبر اینها، کلیشهای نبودن، ارتباط با ژانرهای دلنوشته و همخوانی داشتن با محتوا و بدنهی دلنوشته از ویژگیهای یک نام خوب است. عنوان ابداعی «قضاءآباد» از دو بخش ساخته شدهاست و اندازهی استانداردی دارد. «قضاء» به معنای قضاوت و «آباد» معنای عمران میدهد. اینکه در یک مکان آباد قضاوت که بار منفی دارد حاکم باشد، تا حدی به جذابیت عنوان کمک کرده، زیرا نوعی پارادوکس رو ایجاد میکند. همچنین ترکیب «قضاء» با «آباد» خلاقانه است. چون «آباد» در ذهن بیشتر ما با صفا، رشد یا حتی تمدن پیوند خورده، ولی اینجا با قضاوت که بار منفی دارد در تضاد است و کنجکاومان میکند. واژهی قضاء به محتوای قضاوت و رنج همخوانی دارد و کلمهی آباد نیز میتواند استعارهای از درون شخصیتهایی باشد که مدام مورد قضاوت قرار میگیرند، بنابراین عنوان انتخابی با ژانرهای روانشناختی و تراژدی هماهنگ است. عنوان قضاءآباد با بدنهی دلنوشته مرتبط نیست، زیرا محتوای دلنوشته بیشتر از اینکه درباره قضاوت بگوید، از مشکلات درونی یک فرد میگوید که در بخش «هدف و محتوا» دقیقتر توضیح خواهیم داد.
ژانرهای دلنوشته: ژانر یک دلنوشته به معنای نوع و سبک نگارش آن است و نشان میدهد اثر، با چه موضوعی پیش میرود و چه احساساتی را دربرمیگیرد. ژانرهای انتخابی باید صحیح باشند و طبق محتوای دلنوشته قرار بگیرند. ژانرهای انتخابی شما تراژدی و روانشناختی هستند. محتوای دلنوشته رنج درونی و آسیبهایی است که فرد میبیند و این با ژانر تراژدی ارتباط دارد، ولی میتوان گفت ژانر روانشناختی اصلا در دلنوشته وجود ندارد. در دلنوشته تأثیر دیگران آنقدر پررنگ نشده که دلنویس بخواهد وارد بعد روانشناختیاش شود. شخصیت اصلی دلنوشته دچار درگیری درونی است، اما این مسئله نیز باز نشده و دلنویس به آن از لحاظ روانشناختی نپرداخته است.
مقدمهی دلنوشته: اندازهی دلنوشته ۹ خط است که در محدودهی استاندارد قرار دارد. در مقدمه «قضاءآباد» به طور مستقیم ذکر شده و همچنین از نظر مفهومی و محتوا نیز با آن همخوانی دارد. غم و اندوه و نگاه روانشناسی آن با ژانرها ارتباط دارد. دلنوشته در مورد قضاوتهای اطرافیان است و مقدمه نیز به صورت چکیده به این موضوع پرداخته، بنابراین مقدمه با محتوای کلی دلنوشته نیز هماهنگ است. در ادامه برای تحلیل و بررسی بهتر، مقدمه را به سه بخش آغاز، بدنه و پایان تقسیم میکنیم.
«دشنهای از قضاوت بر دل، و غلافی از زخم بر جان.»👇
آغاز به خوبی موضوع اصلی را دربرمیگیرد و مخاطب را وارد فضایی پر از درد و رنج میکند. آغاز قوی و خلاقانه است و استفاده از واژههایی مانند دشنه و زخم، رفتار بیرحمانه و دردآور انسانها را به خوبی نشان میدهد.
«در این قضاءآباد، سبزهزار رویاها در آتش فهمهای ناتمام گداخته میشود. شبنمِ حقیقت، آرام بر نیلوفری تنها میچکد، اما چه سود، وقتی که نگاهها، پیش از آن که بفهمند، میدرند؟»👇
این بخش، بدنهی مقدمه است و دلیل رنجآور بودن قضاوتها را مطرح میکند، اینکه انسانها بدون دانستن همه چیز دیگران را مورد قضاوت قرار میدهند. در این بخش استعارههای زیبایی داریم، اما در هم فشرده شدهاند و کمی در فهمیدن متن اشکال ایجاد میکنند. بهتر است کلمات زائد حذف شوند.
«آهوئی که در حصار پیشداوری گرفتار شود، دیگر از سبزه زار چه بهرهای دارد؟ شکستن، نه از ناتوانی، که از سنگینی این نگاههاست، و سکوت، پناهِ آخر دلهایی که دریافتهاند حقیقت، نه در زبانها، که در نگاهی بیدشنه زیستن است.»👇
پایان مقدمه، به خوبی احساسات و موضوعات مطرح شدهی قبلی را جمعبندی میکند. دلنویس علت شکستن و سکوت را قضاوت و نگاه منفی دیگران میداند و این قضیه را با تصاویر و زبانی قوی بیان کرده است. پس از این بخش، مخاطب آمادهی ورود به اصل دلنوشته میشود. این مقدمه خلاقانه و قوی است؛ زبان و ساختار ادبی دارد و جملات نو و از کلیشهها به دور هستند. آرایههای نیز به خوبی در آن استفاده شدهاند.
انسجام: این انسجام به سه بخش تقسیم میشود که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
- اولین مورد،
انسجام ادبی است؛ یعنی لحن و سبک یکسان در تمامی پارتها (مثلاً یک پارت لحن حماسی و پارت دیگر لحن تعلیمی نداشته باشد) و استفادهی متعادل از آرایهها. لحن دلنوشته عاطفی و غمانگیز است و از ابتدا تا انتها ثبات دارد؛ دلنویس با زبانی تند و سنگین حال و هوای شخصیت اصلی را منتقل میکند. آرایههای اندک، ولی جالبی در متن به کار رفتهاند که به حالت روانشناختی دلنوشته کمک میکنند، اما بعضی از پارتها فاقد آرایه و برخی تعداد انگشتشمار آرایه دارند که متن را پختهتر میکنند.
- دومین مورد،
انسجام محتوایی است؛ یعنی اینکه محتوا و عواطف به کار رفته در دلنوشته (طبق ژانرها) باید در کل دلنوشته یکسان باشد، مثلاً اگر ژانر عاشقانه و تراژدی است یک پارت کاملاً در مورد عشق و پارت دیگر کاملاً در مورد جدایی نباشد، بلکه یک توازن وجود داشته باشد و دلنویس به همهی ابعاد موضوع بهطور یکسان و باهم بپردازد، نه جداگانه. مضمون اصلی دلنوشته، حول محور سکوت، تنهایی و درک نشدن میچرخد. در سراسر متن، این مفاهیم به طور پیوسته و یکپارچه در حال تکرار و گسترش هستند و دلنوشته از محور اصلی خود منحرف نمیشود. روند تغییرات درونی شخصیتی که در دلنوشته وجود دارد، بهطور تدریجی و منطقی اتفاق میافتد. این تغییر از سکوت به تصمیم برای بیان احساسات خود، یک تغییر طبیعی در شخصیت اصلی است که انسجام را حفظ میکند. در بعضی بخشها، متن از یک احساس به احساس دیگر میپرد. دلنوشته اول حرف از امید و رویا میزند، بعد ناامیدی مطلق، بعد به رهایی اشاره میکند، سپس دوباره به درد و ناامیدی برمیگردد. این پرشهای عاطفی انسجام محتوایی را تضعیف کردهاند.
- آخرین مورد،
انسجام نگارشی است؛ یعنی تعداد خطوط پارتها باید نزدیک به هم باشند، از پنج خط الی ده خط مناسب است و پیشنهاد میشود که بیشتر از این نباشد، چون متن طولانی خستهکننده است. تعداد خطوط پارتها بیشتر از مقدار استاندارد است، ولی از آنجایی که هر پارت یک هدف مشخص دارد، مشکلی ندارد در همین خطوط بماند.
هدف و محتوا: ایدهی دلنوشته حول محور ناامیدی، حسرت، تنهایی و خلأ درونی میگردد. دلنوشته گاهی از خاطرات حرف میزند، گاهی از حال شخصیت اصلی و به نقطهای میرسد که برای آن فرد امید و میلی نمیماند تا با چیزهای اطرافش بجنگد. خستگی روحی و دلزدگی شخصیت از زندگی روزمره را میتوان به خوبی لمس کرد، ولی اینجا یک تناقض بزرگ وجود دارد. اولاً لحن ادبی و استعاری مقدمه با روایت سادهی دلنوشته زمین تا آسمان فاصله دارد و وقتی مخاطب شروع به خواندن پارتها میکند، به نوعی ذوقش کور میشود و این تفاوت را میفهمد. مورد بعدی، این است که وقتی مقدمه را میخوانیم، این تصور در ذهن ما شکل میگیرد که قرار است با هجوم قضاوتهای دیگران در حیطههای مختلف مواجه شویم و ببینیم چطور اینها زندگی یک فرد را مختل میکنند، انگار دلنویس قرار است اینها را با زبانی جدید و جذاب، با زوایای نو ارائه دهد. اما به محض مطالعهی پارتها، متوجه میشویم ایدهای که قرار بود به آن بپردازید، یعنی قضاوت، کاملاً با موضوع و پردازش کنونی فرق دارد؛ اینجا ما با شخصیتی بیاعتماد به دیگران و گوشهگیر طرفیم که با درون خودش میجنگد، در واقع اصلاً قضاوت نقش چشمگیری ندارد یا اگر داشته باشد شما به آن توجهی نکرده و روایتش نکردهاید! فقط میدانیم که شخصیت اصلی قضاوت شدهاست، اما نمیدانیم در چه مورد؟ و چه قضاوتهایی؟ دلنوشته احساسات خام، فضاسازی خوب و لحن خودمانی دارد و ساده است، ولی زیادی وارد روایت میشود؛ حرکات، فضا و رفتارها بیشازحد توصیف میشوند که این، دلنوشته را بیشتر شبیه داستان کوتاه میکند تا دلنوشته. این موضوع به انسجام سبک لطمه میزند، چون در دلنوشته بیشتر باید بر احساس و افکار متمرکز شویم تا روایت بیرونی و زمان یا مکان. ایدهی دلنوشته کلیشهای است و پردازش دلنویس نیز به اندازهی کافی قوی نبوده تا آن را بپوشاند، مفاهیمی مثل سکوت و تنهایی و... بیشازحد تکرار شدهاند و مدام در پارتها تکرار میشوند، این موضوع باعث میشود دلنوشته در یک حالت تکراری باقی بماند.
دستور زبان: لحن دلنوشته ادبی است و پرش ندارد. ساختار جملات معمولاً صحیح است، اما در بعضی بخشها ممکن است جملهبندیها پیچیده یا طولانی به نظر برسند که ممکن است باعث سردرگمی یا دشواری در فهم جمله برای خواننده شود. در برخی موارد، فعل و فاعل به خوبی هماهنگ نشدهاند و ممکن است به نوعی شکسته و غیرطبیعی به نظر برسند. استفاده از ضمایر معمولاً صحیح است. در برخی مواقع، جملات به طور غیرمستقیم به مخاطب یا خود شخص اشاره میکنند. به طور کلی، ضمایر به خوبی برای اشاره به فاعل یا مفعول استفاده شدهاند، ولی در بعضی قسمتها ممکن است تکرار ضمایر برای تاکید، خواندن متن را کمی دشوار کند، مثلاً در دیالوگها «من میخواهم که تنها باشم، من میخواهم که در سکوت فرو بروم» تکرار ضمیر «من» باعث تکراری شدن جملات میشود و در صورت حذف یکی از آنها، جمله میتواند روانتر باشد. همچنین در کل پارتها، استفاده از ضمیر «او» به شدت خستهکننده هستند. علائمنگارشی گاهی به درستی استفاده نشدهاند و در بعضی از پارتها، حتی کلمات و عبارات مدام تکرار میشوند، افعال جدید نیستند و برای جلوگیری از تکرار حذف یا مترادف گرفته نمیشوند.
درآمده بود✖️ درآمدهبود✔️
نشسته بود✖️ نشستهبود✔️
پیچیده بود✖️ پیچیدهبود✔️
شده بود✖️ شدهبود✔️
گم نشده بود✖️ گم نشدهبود✔️
او در این سکوت، به صدای قلبش گوش میداد، (؛) صدایی که به او میگفت که باید قویتر باشد، اما هر بار که به این فکر میکرد✔️
او میدانست که هیچکس نمیتواند درک کند که پشت این سکوت، چه دنیایی از احساسات و افکار نهفته است. او احساس میکرد که هیچک.س نمیتواند او را درک کند، حتی نزدیکترین دوستانش.✖️ (جملهی احساس میکرد حتی دوستانش هم درکش نمیکنند چندین بار در پارتهای مختلف تکرار شده) ⬅️ او میدانست که هیچکس، حتی دوستانش، نمیتوانند درک کنند که پشت این سکوت، دنیایی از احساسات و افکار نهفته است✔️
گرفته بود✖️ گرفتهبود✔️
زخم عمیق در دلش تبدیل شد و هر بار که به یادش میآورد، احساس میکرد که زخم تازهای بر قلبش وارد میشود.✖️ (وارد شدن زخم در پارتهای زیادی تکرار شده)
هر بار که به دفترش نگاه میکرد، احساس میکرد که در حال ثبت یک حقیقت است. حقیقتی که دیگران نمیتوانستند آن را درک کنند.✖️ (افعال تکرار میشوند) ⬅️ هر بار که به دفترش مینگریست، احساس میکرد درحال ثبت یک حقیقت است؛ حقیقتی که دیگران نمیتوانستند درکش کنند.✔️
او به خوبی میدانست که در دنیای پر از صدا، سکوتش به عنوان نشانهای از ضعف تعبیر میشود. (،) اما او این سکوت را به عنوان یک انتخاب میدید. (؛) انتخابی که به او اجازه میداد تا دنیا را از زاویهای متفاوت ببیند.✔️
خواسته بود✖️ خواستهبود✔️
سکوت کرده بود✖️ سکوت کردهبود✔️
خیره شده بود✖️ خیره شدهبود✔️
در چنبره سکوت باقی میماند.✖️ چنبرهی سکوت✔️
این فکر میکرد که آیا روزی خواهد رسید که بتواند این تابلو را به نمایش بگذارد یا همیشه باید در سایهها باقی بماند. (؟)✔️
هر بار که به کافه میرفت، احساس میکرد که باید فریاد بزند، اما این فریاد در گلویش میماند. (نیاز به فریاد، ولی سکوت، یک تکرار و کلیشهی ثابت)✖️
او به این فکر میکرد که شاید روزی بتواند این قضاوتها را به چالش بکشد و به دیگران نشان دهد که او فراتر از آنچه که به نظر میرسد، است.✖️
او به این فکر میکرد که شاید روزی بتواند این قضاوتها را به چالش بکشد و به دیگران نشان دهد فراتر از چیزی است که به نظر میرسد.✔️
او در این شبها، به یاد لحظاتی میافتاد که در کنار دوستانش میخندید و احساس شادی میکرد. (،) اما حالا، این لحظات تنها یک یادآوری تلخ بودند.✔️
او دیگر نمیدانست چگونه باید به آنها بگوید که او تنها یک تماشاگر است، نه یک قضاوتگر. اما سکوتش، او را به یک معما تبدیل کرده بود.✖️ (تکرار و افراط در استفاده از ضمیر او در کل دلنوشته وجود دارد و کسل کننده است) ⬅️ دیگر نمیدانست چگونه باید به آنها بگوید تنها یک تماشاگر است، نه یک قضاوتگر، ولی سکوتش او را به یک تبدیل کردهبود.✔️
گاهی فکر میکرد که آیا بهتر نیست خود را از این روابط دور کند یا همچنان در تلاش باشد تا خود را به آنها نزدیک کند.✖️
گاهی فکر میکرد کدام یک بهتر است؟ اینکه خود را از این روابط دور کند یا همچنان در تلاش باشد تا به آنها نزدیک شود؟✔️
گرفته بودند✖️ گرفتهبودند✔️
او میخواست داستانش را بنویسد، نه به عنوان یک قربانی، بلکه به عنوان یک قهرمان. (؛) قهرمانی که در نهایت، (ویرگول نیاز نیست) سکوتش را به صدای خود تبدیل خواهد کرد.✔️
ترس از قضاوتها دوباره بر او غلبه کرد و او سکوت کرد.✖️
ترس از قضاوت دوباره بر او چیره شد و سکوت کرد.✔️
شده بودند✖️ شدهبودند✔️
وقتی که یکی از دوستانش به او نگاه کرد و پرسید:« چرا همیشه ساکتی؟» او با صدای لرزان اما محکم گفت:✖️
وقتی یکی از دوستانش به او نگاه کرد و پرسید: «چرا همیشه ساکتی؟» با صدای لرزان، اما محکم گفت:✔️ (نیاز نیست ضمیر او اینقدر تکرار شود، گاهی باید ساختار جملات را تغییر دهید.)
نشسته است✖️ نشستهاست✔️
قول داده بود✖️ قول دادهبود✔️
شده است✖️ شدهاست✔️
دستور ادبی: دلنوشتهی شما از نوع عامیانه است، زیرا آرایههای چشمگیری در آن به کار نرفته، هرچند سبک و لحن پارتهای دلنوشته با مقدمهی آن تفاوت دارند. در دلنوشته از استعاره، تشبیه، تکرار، مجاز، تضاد به مقدار کم استفاده شدهاست. استفادهی آرایههای ادبی در متن یا کلیشهای بودهاند یا محدود. تصاویی مثل «دلمرده»، «اتاق تاریک»، «سکوت تلخ»، شدیداً تکراری هستند و بارها شنیده شدهاند. در دلنوشتهای که تمرکز بر احساس به خصوص تراژدی است، آرایههایی که در راستای معنا (نه فقط برای تزئین) باشند، میتوانند حس را چندبرابر کنند و اینجا کمتر به آن توجه شدهاست. مورد بعدی که باید بررسی کنیم استفاده از کلمات جدید و زیباست. بیشتر کلماتی که در دلنوشته وجود دارند کلیشهای و عامه هستند، مثل «سکوت، قضاوت، لبخند، درد، زخم، ترس و...» و تعداد خیلی کمی هم واژهی جدید وجود دارد، ولی در کل تعداد کلیشهایها در متون غالبتر است. در آخر چند جمله و مضمونهایی وجود داشت که گاهی در پارتها تکرار میشد، مثل:
«مثل پتکی بر سرش فرود آمد»
«مثل تیغی بر قلبش فرود میآمد»
«در تاریکیها غرق شدن»
«قبلاً در جمع دوستانش شاداب بوده، الان نه»
تکرار «در گذشته مورد قضاوت واقع شده»
«لبخند بیاحساس»
«میخواست فریاد بزند، ولی ساکت میماند»
«به طور مداوم به کافه رفتن»
«جرقهای در دلش روشن شد»
«قربانی قضاوتها شدن»
«نتیجه هر کلمه میتواند یک قضاوت باشد»
و چیزهای دیگر.
احساسات: احساسات در این دلنوشته یک نقطه ضعف عمیق هستند تا نقطه قوت آن و به دلایل مختلفی چنین اتفاقی میافتد. اصلیترین مورد ساده نویسی بیشازحد دلنوشته است، انگار یک داستان معمولی دارد تعریف میشود. دلنوشته به نوآوری و ابزارهایی مثل آرایه نیاز دارد، به خلاقیت جملات نیاز دارد که اینجا به آن توجهی نشده. به غیر از این اشکالات دیگری نیز وجود دارد که ذکر میکنیم.
۱) مفاهیم زیادی تکرار میشوند، جملاتی مثل «چرا همیشه ساکتی؟» یا «من دیده نمیشوم» چندین بار تکرار شدهاند یا مواردی مثل اینکه شخصیت «سکوت کرده»، «قضاوت شده»؛ این موضوع تأثیرگذاری دلنوشته را کم و متون را ضعیف کردهاست.
۲) دلنوشته بسیار طولانی است، اما پاراگرافها تقریباً یکدست و با بار عاطفی شدید هستند. همه با یک دسته احساس پیش میروند، ترس و فرار از انسانها. تلاش برای اثبات خود به دیگران.
۳) فضای درونی شخصیت توصیف شده، ولی هنوز نمیدانیم ریشهی این رفتار و احساسات چیست. چه قضاوتی؟ چه تجربهای؟ چه اتفاقی؟
۴) احساسات سطحیاند، فقط گفته میشود که شخصیت اصلی میترسد، ناراحت است، قضاوت شدهاست و... هیچ نوآوری و خلاقیتی دیده نمیشود. درحال حاضر دلنوشته پر از استعارههای کلیشهای است، مثل «زخم بر دل»، «توفان بر دل».
۵) بیش از نود درصد متن، درجا میزند و اتفاقی نمیافتد. تا اواخر متن، هیچ تغییر و تحولی در شخصیت، موقعیت یا رابطههای او نمیبینیم، جز اینکه او بالأخره سکوتش را میشکند. این باعث میشود خواننده حس پیشرفت یا کشش نداشته باشد و از جایی به بعد، از مطالعه دست بکشد.
هر نوشتهای، حتی با ضعفها و نارساییهایش، گامیست در مسیر رشد. مهم آن است که بنویسی، تجربه کنی و آگاهانه پیش بروی. هیچ قلمی از آغاز بینقص نبوده است. تو آغاز کردهای، و این یعنی نیمی از مسیر را پیمودهای. ادامه بده؛ استعداد با تمرین و آگاهی شکوفا میشود.🌸