اشعار درحال تایپ {محبوس} اثر ▪︎فاطمه سلمانی کاربر انجمن رمان بوک▪︎

[;FOROUGH]

عنوان: محبوس
ژانر: عاشقانه، تراژدی
نویسنده: فاطمه‌سلمانی
قالب: مثنوی
مقدمه:
‌
نارنج من، عطر تو داده نسیم عشق را
نارنج من، می‌بویم عطرت را و می‌نوازم تو را

نازنینم شده‌ام محبوس آن چشمان گیرای تو
نازنینم پرده پوشی نگاهت را میخرم ز عشق تو

‌پس مکن بازی که‌ شده‌ام محبوس عشقت
پس چرا کردی چنین با دل آشفته‌ام که شدهم مبحوست‌
محبوس: گرفتار​

 

[mobina01]

با سلام.
شاعر عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن
آثارتان خود؛ خواهشمندیم قبل از اشعار خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید:
[قوانین ساب اشعار در حال تایپ]

پس از گذشت پانزده پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[درخواست نقد اشعار]

پس از ارسال پانزده پست می‌توانید درخواست جلد برای اشعار خود دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

پس از گذشت پانزده پست می‌توانید درخواست تعیین سطح برای اشعارتان بدهید:
‌[تاپیک جامع درخواست تگ مجموعه اشعار رمان بوک]

در صورتی که نمی‌خواهید به نوشتن اشعارتان ادامه دهید و یا سوالی دارید در تاپیک اعلام کنید:
[تاپیک پرسش و پاسخ تالار شعر]

اگر اشعارتان به پایان رسید در این تاپیک اعلام کنید:
[اعلام پایان اشعار کاربران]

شاعران دقت کنند در صورتی که دو ماه تاپیکشان آپدیت نشود تاپیک بسته می‌شود.

●با آرزوی موفقیت شما
[ مدیریت تالار شعر]
​

 

[;FOROUGH]

شده‌ام همان گرفتار که ندارد چاره‌ای
شده‌ای همان دلبر خوش نوای سایه‌ای؟

‌گر چنان گفتم و گفتم که نکن محبوس مرا
کردی آن دِل سنگ شده را جوی‌بار چرا؟

‌گفتم نگاهت را بنگر که نشود عاشق ز آن انیس
نگاهت را جوشاندی به روی رخ آن مونس‌

*انیس و مونس: همدم
​

 

[;FOROUGH]

دل نباختی و چه گویم از این هلهله‌ات
رنگ عاشقی حنا بستم و کردم ستایش‌ات

‌گیسوانت را همگذر نفس‌هایم کرده‌ای
چرا رنگ و روی موهایت را همرنگ قلبم نکرده‌ای؟!

‌از سر و رویم مرا کرده‌ای عشقی مبحوس
فریادی زنم از آن که شده‌ام بی‌مبحوس
​

 

[;FOROUGH]

مجنون و لیلای‌ تو بودن دل می‌‌خواهد
گر چه باشی طلب‌ است، چندی لیاقت خواهد‌

چه کنم بر توی دلبر، که نوری‌ دلربا نشده‌ای؟!
من که عاشق نبودم که عاشق‌‌ شده‌ای

‌من عاشق نبودم، اما بودم دیوانه‌ی تو
از خلق و چشمانت یافتم دیوانگی را بی‌تو
‌

​

 

[;FOROUGH]

که گفته مات چشمانِ زیبایت شده‌‌ام؟!
گفته‌ام دل به دل یک رنگ رامت‌ نشده‌ام!

چه کنم چو سنگ‌یست این دل
چه کنم که ندارد احساسی ز تو دل

گر چه گویم تو که می‌مانی کنارم؟
گر نگویم دوستت دارم نمان کنارم!
​

 

[;FOROUGH]

گفته‌اند چشم‌های تو، دل مرا ربوده‌اند،
اما من در دلم هنوز، از تو سخن‌ها دارم.

گفته‌اند دل من، از تو بی‌قرار است،
اما من در سکوت، هنوز هم به یاد توام.​