جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دفتر خاطرات [مدرک روز اوّلی] اثر "SANAM کاربر انجمن رمان بوک"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دفترخاطرات توسط Kosarvalipour با نام [مدرک روز اوّلی] اثر \"SANAM کاربر انجمن رمان بوک\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 237 بازدید, 4 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته دفترخاطرات
نام موضوع [مدرک روز اوّلی] اثر \"SANAM کاربر انجمن رمان بوک\"
نویسنده موضوع Kosarvalipour
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,096
مدال‌ها
4
عنوان: مدرک روز اوّلی
نویسنده: SANAM
ژانر: طنز
خلاصه؛
شنیده‌اید که ممکن است کسی صبر نداشته باشد؟ بخواهد کار آخر را همان اوّل تمام کند؟ داستان ما، داستان سه دختر کلاس‌اوّلی‌ست، که می‌خواستند در کلاس اوّل، مدرک پزشکی‌شان را بگیرند. امّا این خواستن به کجا ختم شد؟
 

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
Negar_۲۰۲۱۱۲۱۹_۱۲۴۱۳۹.png
عرض ادب و احترام خدمت نویسندگان گرامی
رمان‌بوک.
با تشکر برای انتخاب "رمان‌بوک" برای انتشار
آثار ارزشمندتان.

لطفاً پیش‌از نگاشتن، تاپیک زیر را به خوبی مطالعه کنید:
[قوانین ساب دفتر خاطرات]

پس از گذاشتن ۱۵ پارت از اثرتان، می‌توانید برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دفترخاطرات و پاکت‌نامه]

همچنین پس از گذاشتن ۱۵ پارت از اثرتان، می‌توانید برای آن درخواست تگ دهید:
[تاپیک درخواست تگ پاکت‌نامه و دفترخاطرات]

بعد از قرار دادن حداقل ۲۰ پارت، می‌توانید در تاپیک زیر، اعلام پایان کنید:
[تاپیک اعلام پایان دفترخاطرات و پاکت‌نامه]

با آرزوی موفقیت روزافزون
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,096
مدال‌ها
4
- خب، بچّه‌ها همه‌تون یاد گرفتید؟ خانم قلی‌پور، تشریف بیارید پای تخته، و بگید این کلمات چه‌طوری خونده می‌شن.
قلی‌پور که همیشه جزء بچّه‌های تنبل کلاس بود، می‌ترسید جلو بیاید. تنها دلیلی که بچّه‌ها او را مسخره نمی‌کردند، پدر ثروتمندش بود. اگر پدرش ثروتمند نبود، نمی‌توانست در این مدرسه دوام بیاورد. با قیافه‌ای زار، از جایش بلند شد و به سمت تخته رفت. معّلم چندتا کلمه را روی تخته یادداشت کرد:
«خواستگار، خواب، خواهر»
- خب بگو ببینم این کلمات رو چه‌جوری می‌خونند؟
قلی‌پور: خَواهر... .
معلّم عصبانی از دست این دختر، دادی کشید.
- هر چی من هیچی نمی‌گم شما پرروتر می‌شید! این سری دیگه گذشت نیست، می‌فرسمت دفتر، می‌گم سرِ کلاس همیشه حواسش پی حرف زدن و بازی کردن و چیزهای حاشیه‌ایه!
تا می‌خواست دهان باز کند، معلّم داد مجدّدی سرش کشید و او سربه‌زیر به سمت نیمکت‌شان رفت تا منتظر آمدن پدر و مادرش و تحقیرهای پیش رویش باشد.
معلّم: ولی‌پور، شما بگو!
ولی‌پور هم که همیشه‌ی خدا سرِ کلاس کارهای فانتزی با دوستانش انجام می‌دادند، اصلاً نفهمید که معلّم برای چه صدایش می‌زند. داشتند آدم‌برفی می‌کشیدند!
- خانم می‌شه دوباره سئوال‌تون رو بپرسید؟
- گفتم این کلمات چه‌طور خونده‌ می‌شن؟!
 
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,096
مدال‌ها
4
- خواستگار، خواب، خواهر.
+ آفرین، حالا بگو خانواده هم شامل این درس‌مون می‌شه؟
- خیر.
+ می‌تونی بشینی.
او از بچگّی با الفبای فارسی آشنایی داشت و نیازی به یاد گرفتن درس نداشت. البتّه ضرب و رادیکال را هم می‌دانست‌!
بالأخره زنگ زده شد و نفس آسوده‌ای میان بچّه‌های کلاس به گوش رسید. دخترها که نمی‌دانستند این زنگ چه‌کار کنند، پیشنهادهایشان را ردّ و بدل می‌کردند.
شیوا: بیاین خط‌کش رو بذاریم رو دفتر و شکل‌هاش رو بکشیم‌
باران: نه؛ شکل‌های با قالب رو بکشیم‌
کوثر(ولی‌پور): من یه پیشنهاد بهتر دارم. مدادرنگی همراه‌تون دارید؟ در بیارید.
هر سه مدادرنگی‌هایشان را در آوردند.
کوثر: دست‌تو بیار؟
شیوا که دستش را آورد کوثر مدادرنگی را محکم روی دستش فشار داد.
- آی!
کوثر: زهرمار، بیاین همین بازی رو بکنیم. دکتر کوثر، دکتر شیوا، دکتر باران!
و طبق معمول زنگ خورد و ادامه‌ی بازی به زنگ بعدی موکول شد.
***
(زنگ بعد)
این زنگ نیز به مدادرنگی فشردن روی دست همدیگر گذشت. تصوّرشان این بود که آمپول می‌زنند. مدادرنگی‌ها را داخل کیف‌شان گذاشتند و به سمت حیاط مدرسه راه افتادند.
کوثر: صبر کنید من برم آب بخورم بیام.
- ما هم میایم.
هر سه به‌سمت آب‌خوری راه افتادند و صابون‌های ستاره‌ای شکل شان را در آوردند و مشغول کف درست کردن شدند.
 

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین