جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [مرگ‌های دسته جمعی] اثر «Nafiseh_H نویسنده انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Nafiseh.H با نام [مرگ‌های دسته جمعی] اثر «Nafiseh_H نویسنده انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 184 بازدید, 4 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [مرگ‌های دسته جمعی] اثر «Nafiseh_H نویسنده انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Nafiseh.H
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Nafiseh.H
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Nafiseh.H

سطح
3
 
𝓃ℯ𝓋ℯ𝓇 𝓂𝒾𝓃𝒹.
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
May
2,215
20,907
مدال‌ها
5
رمان: مرگ‌های دسته جمعی
به قلم: Nafiseh_H
ژانر: ترسناک_تریلر_اجتماعی
ناظر: @دخی جنوبی
خلاصه:
این‌بار عزرائیل نیست که جان می‌گیرد،
زندگان هم بوی مرگ را احساس می‌کنند و اجساد نیمه سوخته‌ی کودکان هم می‌گریند!
مردم می‌میرند... باهم!
این‌بار مرگ‌های دسته جمعی، همهمه‌ای سرتاسر جهان برپا می‌کنند...؛
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
Negar_۲۰۲۲۰۱۰۴_۱۳۲۱۴۹.png

وحشت‌نویس عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان و یا داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از وحشت نویسی خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین وحشت نویسی

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان و یا داستان ، در تاپیک زیر با ذکر کلمه (وحشت نویسی) با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان و داستان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

Nafiseh.H

سطح
3
 
𝓃ℯ𝓋ℯ𝓇 𝓂𝒾𝓃𝒹.
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
May
2,215
20,907
مدال‌ها
5
مقدمه:

بوی تعفن آور خون و آتش
دود و اجساد تکه‌تکه شده‌‌‌ای که معلوم نیست چه بر سرشان آمده که این‌گونه متلاشی شده‌اند؛
و مردم بی‌نوایی که دسته‌دسته می‌میرند
و یا شاید کشته می‌شوند و کسی نمی‌فهمد؛
و این‌جا شیطان حکومت می‌کند!
 
موضوع نویسنده

Nafiseh.H

سطح
3
 
𝓃ℯ𝓋ℯ𝓇 𝓂𝒾𝓃𝒹.
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
May
2,215
20,907
مدال‌ها
5
فنجان قهوه را به لب‌های رژ خورده‌اش چسباند، افکاری که در ذهنش جولان می‌خوردند و ذهنش را درگیر کرده بودند تمامی نداشتند؛
قلپی از قهوه‌ی داغ خورد، طعم گس و تلخ قهوه را دوست داشت، فنجان سفید را از لب‌هایش فاصله داد و باز به محتویاتش خیره شد، تیره بود و تاریک... چون رنگ دنیای این روزها.
زبانش را روی لب‌هایش کشید، طعم این رژ را دوست نداشت!
لب‌های نازکش را روی هم فشرد و فنجان را که ‌اکنون نیمه ده بود روی میز قرار‌ داد.
با‌ صدای شیدا نگاهش را از گل‌های یاس روی میز‌ گرفت و به چهره‌ی نسبتاً جدی خواهر بزرگ‌‌ترش خیره شد.
- من اجازه نمیدم تنهایی سفر کنی!
دست‌های عرق کرده‌اش را به مانتوی صورتی و روشنش مالید، لب‌هایش را با کمی تعلل گشود و گفت:
- اما من می خوام برم؛ یعنی لازمه و باید برم!
شیدا ابروهای کوتاه تاتو کرده‌اش را در هم کشید و با تندی گفت:
- یعنی چی که لازمه؟ میگم نمی‌ذارم تنهایی سفر کنی!
شیلا با نارضایتی و کمی حرص حرف شیدا را قطع کرد و نالید:
- شیدا چرا نمی‌خوای باور‌ کنی بزرگ‌ شدم؟!
شیدا همان‌طور که موبایلش را چک‌ می‌کرد پاسخ ‌داد:
- هرکی قد کشید معنی‌ش این نیست که بزرگ شده!
دخترک این‌بار با صدای بلندتری ناله کرد:
- من ۲۱ سالمه شیدا، چرا داری مثل بچه‌ی ۵_۶ ساله باهام حرف می‌زنی؟ من باید برم، هرطور که شده.
شیدا: لازمه بازم حرفم رو تکرار کنم؟
شیلا: شیدا گفتم که لازمه... آقای مظفر خیلی... .
این‌بار از کوره در رفت و رو به خواهر‌ کوچک‌ترش فریاد زد:
- شیلا همین الان‌تمومش می‌کنی! گفتم... .
و این‌بار شیلا بود که حرف شیدای عصبانی را برید:
- نه‌نه‌نه! این‌بار تو‌ باید‌ تمومش ‌کنی، می‌فهمی این‌ موضوع چه‌قدر برای من مهمه؟ من یک ساله دارم روی‌ این موضوع کار می‌کنم، جدا از کارهای روزنامه، خودم هم دیگه دوست دارم آخر‌ این ماجراهای عجیب رو‌ بدونم چرا... .
شیدا قدمی سمتش برداشت‌ و انگشت کشیده‌اش راروی لب‌‌های قلوه‌ایش گذاشت و با لحن عصبی غرید:
- هیش! هیچی نگو‌. خب؟ شیلا همین ‌حالا تمومش کن و‌ این بحث رو‌ ادامه نده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Nafiseh.H

سطح
3
 
𝓃ℯ𝓋ℯ𝓇 𝓂𝒾𝓃𝒹.
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
May
2,215
20,907
مدال‌ها
5
دخترک خواست حرفی بزند که خواهر بزرگ‌تر انگشت کشیده و ظریفش را روی بینی عملی و عروسکی‌اش گذاشت، با لحنی ترس‌ناک زمزمه کرد:
- هیش! هیچی نمیگی!
شیلا با لب‌هایی آویزان و سری خم شده راه اتاقش را در پیش گرفت، چرا خواهرش نمی‌فهمید بزرگ‌ شده است؟ چرا خواسته‌هایش را درک نمی‌کرد؟
از وقتی یاد داشت همیشه چون معلم سرخانه به اخلاق و رفتارهایش گیر می‌داد، نمی‌گذاشت استقلال داشته باشد، به دوست‌هایش، طرز لباس پوشیدنش... حتی رفت و آمد‌هایش؛ دستی به موهای کوتاهش کشید و به بالا هدایت‌شان کرد، با یاد آوری روزی که موهایش را با شیشه‌های آینه برید کج‌خند کنج لب‌هایش نشست، چشم‌هایش را بست تا بیشتر از این ذهن آشفته‌اش را اذیت نکند.
شیلا باید به این سفر می‌رفت... .
باز هم تصویر آن دختر جلوی چشم‌هایش نقش بست، دخترک هراسان می‌خواست چیزی را بگوید، همه‌جا تاریک بود... نور دایره مانند باریکی که اجسادی را نشان می‌داد... آن صدای لرزان و سپس جیغ گوش خراشی که به ویدیو پایان می‌داد.
چشم‌هایش را محکم‌تر روی هم فشار داد، غرق شدن یک خانواده‌ی ۶ نفری در دریا؛ یعنی محو شدن ۶ انسان از روی زمین.
یا به عبارتی دیگر، نام ۶ انسان دیگر هم از لیست قربانی‌های عزرائیل خط خورده بود؛
چشم‌هایش را محکم روی هم فشار داد، باز هم‌صدای جیغ آن دخترک... در دلش مظفری را لعنت کرد که با نشان دادن این ویدیوی لعنتی آرامش را بر او حرام کرده بود!
***
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین