WITCH
سطح
0
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمانبوک
- Jun
- 376
- 2,908
- مدالها
- 2
مرگ کلیشه در دیالوگها
دیالوگ همیشه یکی از حساسترین بخشهای نوشتن داستان است. همانقدر که میتواند شخصیتها را زنده و واقعی کند، همانقدر هم ممکن است با چند جملهی سطحی و تکراری تمام جان داستان را خفه کند. بدترین آسیبی که یک نویسنده میتواند به متن خود بزند، این است که اجازه دهد شخصیتهایش شبیه آدمهای کارتونی یا سریالهای تکراری حرف بزنند. جملاتی مثل «من بدون تو نمیتوانم زندگی کنم»، «هیچ وقت تسلیم نمیشوم» یا «سرنوشت این را خواست» شاید در نگاه اول دراماتیک به نظر برسند، اما حقیقت این است که هیچ ک.س در دنیای واقعی اینطور حرف نمیزند. وقتی خواننده با چنین دیالوگهایی روبهرو میشود، به جای اینکه جذب صحنه شود، ناخودآگاه لبخند تمسخرآمیزی میزند و حس میکند نویسنده حوصله نداشته و از جملات آمادهی ذهنش استفاده کرده است. دیالوگ کلیشهای مثل یک غذای فستفودی است که سیر میکند، اما هیچ طعمی از خودش به جا نمیگذارد.