با صدای مامان که داشت مریم مریم میگفت، از عالم خواب شیرینی که داشتم میدیدم، به دنیای بیداری و هوشیاری اومدم.
مامان: مریم! مریم بیدار شو! ساعت هشته، تو هنوز خوابی!
- سلام. فقط پنج دقیقه.
مامان: علیک سلام. چیچی و پنج دقیقه؟ دو ساعته خوابیدی، شب شد تو هنوز خوابی. الان بابا و داداشهات میان خونه و تو هنوز خوابی؟ برای شام هم کمک من که ندادی، گرفتی خوابیدی... مریـــم!
یک دفعه با کشیده شدن پتو با شدت، نفهمیدم چی شد که خودم با پتو که به هم پیچیده شده بودیم از روی تخت نرم به روی سرامیکهای سخت کف اتاق افتادیم.
- آخآخ کمرم.
مامان: ای وای چی شد؟ خوبی؟ آخه دختر کی پتو را اینجوری به دور خودش میپیچه؟ سرت که به زمین نخورد؟
- آخه مادر من. قربونت برم. بیدار شدم، چیکار به پتو داری که بکشی. فکر کنم انتقام اینکه امروز اصلا کمکت ندادم و با ضربه فنی کردنم گرفتی؟
مامان: حالا مگه چی شده؟ خوبه از قلّه کوه به زمین نیفتادی! آخه نیم متر ارتفاع که چیزی نیست. الانم که خداروشکر صحیح و سالمی پاشو دست و صورت بشور بیا کمک من تا پدر و داداشهات نیومدن، میز رو بچینیم.
- چشمچشم.
با رفتن مامان از اتاقم سمت آیینه قدی گوشه اتاقم رفتم. با بالا زدن لباسم به کمرم که درد گرفته بود از این ضربه فنی مامان نگاه کردم ببینم چه بلایی سرش اومده بود. ولی هیچی نبود نه سرخی نه التهابی هیچی! اصلا انگار این کمر نبوده که از ارتفاع به قول مامان نیم متری افتاده روی سرامیکهای کف اتاق. باز هم خداروشکر که آسیبی ندیده.
بعد مرتب کردن تختم و جمع کردن پتو افتاده روی زمین، اونم به خاطر حساسیتی که داشتم به تمیزی و مرتب بودن همه چیز که از مامان گلم این خصلت رو به ارث برده بودم. یعنی تنها افراد تمیز و حساس به تمیزی و مرتب بودن تو خونه ما فقط من و مامانیم، آقایون از این قاعده مستثنیاند. به شدت شلخته و نامرتب البته تو خونه، بیرون خونه که ماشالا تمیز و شیک و مرتبند. یک جا خوندم که آقایون در حریم خصوصی خودشون راحت و اونطور که دوست دارند، هستن. ولی در اجتماع بسیار تمیز و شیک و مرتب که این متن خیلی شامل آقایون خونه ما میشد. البته من بقیه مردها رو نمیدونم چهطوری هستن. بعد شستن دست و صورتم و عوض کردن لباس خوابم با پیراهن آستین بلند سبز رنگم با دامن هم رنگش که تا روی مچ پاهام بود. یکی از حساسیتهای منه که اصلاً نمیتونم تو خانه شلوار تو خونهای بپوشم. چون به شدت خارش میگیرم و حساسیت پوستی دارم. پس تو خونه همیشه دامنهای بلند تا مچ پام میپوشم که البته سخته، چون باید همیشه حواست باشه که با وجود چهار تا مرد تو خانه در نشستن و برخواستن دامنت بالا نره و پاهات معلوم نشه. البته تا چند ماه اول سخت بود بعد عادت کردم و دیگه ناخودآگاه حواسم هست. برای خواب هم اصلاً نمیتونم شلوار بپوشم. همیشه با یک پیرهن خواب بلند تا روی زانو خوابیدم ولی خب خداروشکر نمیدونم مامانم با چه روشی و با چه کلماتی بابا و داداشهام را توجیح کرده که بدون اجازه توی اتاقم نیان. و واقعاً هم خیلی رعایت میکنن .