جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه معرفی اسب در کتاب زیبای سیاه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه طبیعت و جانداران توسط آریادخت با نام معرفی اسب در کتاب زیبای سیاه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 278 بازدید, 18 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه طبیعت و جانداران
نام موضوع معرفی اسب در کتاب زیبای سیاه
نویسنده موضوع آریادخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریادخت
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
7,975
مدال‌ها
3
معمولاً یا به‌طرف اسب‌ها سنگ پرت می‌کرد یا چیز تیزی پیدا می‌کرد و توی بدنشان فرو می‌کرد. نتیجه‌اش هم این بود که اسب‌ها رم می‌کردند و می‌تاختند.
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
7,975
مدال‌ها
3
بعد مسخره‌بازی و سربه‌سر گذاشتنش با کره‌اسب‌ها شروع می‌شد. البته ازنظر خودش این یک جور شوخی و تفریح بود
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
7,975
مدال‌ها
3
این شد که ارباب با یک پرش از روی پرچین‌ها پرید و بازوی دیک را گرفت، آن‌چنان سیلی‌ای توی گوشش خواباند که برق از کله‌اش پرید و فریادش به هوا رفت.
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
7,975
مدال‌ها
3
البته ما اهمیت زیادی به او نمی‌دادیم، چون می‌توانستیم چارنعل از دستش فرار کنیم. اما بعضی‌وقت‌ها سنگی به ما می‌خورد و دردمان می‌آمد.
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
7,975
مدال‌ها
3
روزی از روزها، او مشغول همین شوخی‌های همیشگی‌اش بود و خبر نداشت که ارباب توی مزرعهٔ کناری است، او داشت از دور همه چیز را تماشا می‌کرد!
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
7,975
مدال‌ها
3
با دیدن ارباب، همهٔ ما خیالمان جمع شد و به‌طرفش دویدیم. رفته بودیم که ببینیم چه اتفاقی دارد می‌افتد.
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
7,975
مدال‌ها
3
ارباب با عصبانیت فریاد می‌زد: «پسرک احمق! کره‌اسب‌ها را اذیت می‌کنی؟ این‌طور این زبان‌بسته‌ها را آزار می‌دهی؟ می‌دانم که اولین دفعه‌ات نیست،
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
7,975
مدال‌ها
3
اما مطمئنم که آخرین بارت است. حالا زود پولت را بگیر و بزن به چاک، نمی‌خواهم دیگر ریختت را توی مزرعه‌ام ببینم.»
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
7,975
مدال‌ها
3
این‌طور شد که ما دیگر هیچ‌وقت دیک را ندیدیم. ازآن‌به‌بعد دانیل پیر که مثل ارباب مرد محترمی بود، مراقبت از اسب‌ها را به عهده گرفت. حالا دیگر کاملاً راحت و آسوده شده بودیم.
 
بالا پایین