جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

متفرقه معرفی اسب در کتاب زیبای سیاه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه طبیعت و جانداران توسط آریادخت با نام معرفی اسب در کتاب زیبای سیاه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 598 بازدید, 18 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه طبیعت و جانداران
نام موضوع معرفی اسب در کتاب زیبای سیاه
نویسنده موضوع آریادخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریادخت
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
8,036
مدال‌ها
3
معمولاً یا به‌طرف اسب‌ها سنگ پرت می‌کرد یا چیز تیزی پیدا می‌کرد و توی بدنشان فرو می‌کرد. نتیجه‌اش هم این بود که اسب‌ها رم می‌کردند و می‌تاختند.
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
8,036
مدال‌ها
3
بعد مسخره‌بازی و سربه‌سر گذاشتنش با کره‌اسب‌ها شروع می‌شد. البته ازنظر خودش این یک جور شوخی و تفریح بود
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
8,036
مدال‌ها
3
این شد که ارباب با یک پرش از روی پرچین‌ها پرید و بازوی دیک را گرفت، آن‌چنان سیلی‌ای توی گوشش خواباند که برق از کله‌اش پرید و فریادش به هوا رفت.
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
8,036
مدال‌ها
3
البته ما اهمیت زیادی به او نمی‌دادیم، چون می‌توانستیم چارنعل از دستش فرار کنیم. اما بعضی‌وقت‌ها سنگی به ما می‌خورد و دردمان می‌آمد.
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
8,036
مدال‌ها
3
روزی از روزها، او مشغول همین شوخی‌های همیشگی‌اش بود و خبر نداشت که ارباب توی مزرعهٔ کناری است، او داشت از دور همه چیز را تماشا می‌کرد!
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
8,036
مدال‌ها
3
با دیدن ارباب، همهٔ ما خیالمان جمع شد و به‌طرفش دویدیم. رفته بودیم که ببینیم چه اتفاقی دارد می‌افتد.
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
8,036
مدال‌ها
3
ارباب با عصبانیت فریاد می‌زد: «پسرک احمق! کره‌اسب‌ها را اذیت می‌کنی؟ این‌طور این زبان‌بسته‌ها را آزار می‌دهی؟ می‌دانم که اولین دفعه‌ات نیست،
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
8,036
مدال‌ها
3
اما مطمئنم که آخرین بارت است. حالا زود پولت را بگیر و بزن به چاک، نمی‌خواهم دیگر ریختت را توی مزرعه‌ام ببینم.»
 
موضوع نویسنده

آریادخت

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
5,152
8,036
مدال‌ها
3
این‌طور شد که ما دیگر هیچ‌وقت دیک را ندیدیم. ازآن‌به‌بعد دانیل پیر که مثل ارباب مرد محترمی بود، مراقبت از اسب‌ها را به عهده گرفت. حالا دیگر کاملاً راحت و آسوده شده بودیم.
 
بالا پایین