جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی رمان معرفی رمان سرافینا و شنل سیاه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط .Belinay. با نام معرفی رمان سرافینا و شنل سیاه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 217 بازدید, 0 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع معرفی رمان سرافینا و شنل سیاه
نویسنده موضوع .Belinay.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط .Belinay.
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,085
مدال‌ها
2
نام اثر: سرافینا و شنل سیاه
نویسنده: رابرت بیتی
مترجم: شبنم حیدری‌پور
انتشارات: انتشارات پرتقال
دسته‌بندی: داستان کودک و نوجوانان

درباره کتاب سرافینا و شنل سیاه​

سرافینا در راهروی تنگ و وحشتناک یک عمارت شاهد یک حادثه عجیب و ترسناک است. یک مرد قدبلند با یک شنل سیاه یک دختریچه را که سعی دارد از دستش خلاص شود، به وسیله شنل سیاهش می‌بلعد. دختربچه بیچاره ناپدید می‌شود. سرافینا حسابی از این ماجرا می‌ترسد؛ اما تصمیم می‌گیرد شجاع باشد و پرده از راز مرد شنل‌پوش بردارد اما او نگران است مبادا در این راه راز بزرگ خودش فاش شود. سرافینا در زیرزمین یک عمارت بزرگ، مخفیانه و دور از چشم دیگران زندگی می‌کند اما تا به حال دلیلش را نفهمیده است...

خواندن کتاب سرافینا و شنل سیاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این داستان رازآلود هستند.

بخشی از کتاب سرافینا و شنل سیاه​

سرافینا با عجله، پیش پدرش توی کارگاه رفت و بازوی او را گرفت. نفسش بالا نمی‌آمد و نمی‌توانست کلمه‌ها را مفهوم ادا کند. آب دهانش را به‌سختی قورت داد و گفت: «بابا! دیدی گفتم یه دختر توی عمارت گم شده! آقای وندربیلت دستور داده کل خونه رو بگردن!» لحن حرف‌زدنش، با غرور و اضطراب بود. سعی می‌کرد به پدر یادآوری کند که شب گذشته چه دیده است. مطمئن بود که پدر، حالا متوجه می‌شود او خیال‌پردازی نمی‌کرده و داستان نمی‌بافته.

پدر بدون اینکه به چیزی توجه کند، پرسید: «دارن خونه رو می‌گردن؟» بلافاصله با عجله شروع کرد به جمع‌کردن وسیله‌هایی که توی کارگاه پخش کرده بودند؛ ظرف‌های غذا را جمع کرد و تیغ اصلاح صورتش را از روی میز کارگاه برداشت. بعد، تشک سرافینا را به پشت قفسهٔ ابزارها کشید و آن را پنهان کرد. نباید هیچ ردی از زندگی آن‌ها، در آنجا باقی می‌ماند.

سرافینا با گیجی پرسید: «پس دختری که من دیدم، چی می‌شه؟» نمی‌توانست بفهمد چرا پدر هیچ علاقه‌ای به شنیدن حرف‌هایش ندارد.

پدر درحالی‌که سرگرم جمع‌کردن وسیله‌ها بود، گفت: «سِرا! بچه‌ها که یهویی غیبشون نمی‌زنه!»

قلب سرافینا از شدت ناراحتی به درد آمد. پدر هنوز حرف‌های او را باور نمی‌کرد....
 
بالا پایین