هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
دخترک تحت تعقیب است و هر لحظه ممکن است با خطر قریب الوقوعی روبرو شود.
هولدر نمیتواند اورا نجات دهد و زندگی اش تحت الشعاع این حادثه قرار میگیرد و احساس گناه و پشیمانی او را رها نمیکند. هرچه جست و جو میکند پیداکردن دخترک سخت تر میشود. او معتقد است که پیدا کردن او موجب آرامشش خواهد شد. با این حال هلدر نمیدانست که پس از رسیدن به دخترک چه لحظات دردناکی در انتظارش است. هنگامی که کاملا ناامید میشود اتفاقی می افتد که او و خانواده اش را تحت تاثیر قرار میدهد و این انگیزه ای میشود برای نجات دخترک و در عین حال رستگاری خودش. اما تنها در عالم عشق است که دردها التیام میابند.
وقت زیادی نمانده. رازی که سالهای طولانی با اوون همراه بوده و کسی از آن خبر نداشته، در حال فاش شدن است. آبورن باید تصمیم بگیرد: عشق یا آرامش؟ زیرا علاقهی او به اوون هیچگاه با خوشی و آسایش همراه نخواهد شد و حتی اگر به وصال یکدیگر برسند، آبورن باید سایهی یک راز سربهمهر را بر سر خانه و زندگیاش تحمل کند. او هیچگاه تصورش را نمیکرد بعد از زندگی پر مصیبت و مشکلاتی که پشت سر گذاشته، عاشق مردی مرموز شود که گذشتهاش سیاه و مبهم است. چند سال پیش، تمام زندگیاش را بهخاطر یک عشق اشتباه باخته و دیگر نمیخواهد چنین اشتباهی را تکرار کند، اما احساسات عاشقانه دقیقاً همانجایی که نباید وجود داشته باشند، از بن تا دندان مسلح میشوند و به قلب انسان حمله میکنند. آبورن میخواهد تمام زندگیاش بر روی نظم و حساب باشد و بدون عقل و منطق به کسی دل نبازد اما حالا در گالری نقاشی اوون ایستاده و بهجز معشوقش، هیچچیز دیگری را نمیبیند؛ حتی راز مخوف او را.
دو شخصیت اصلی تیت و مایلز هستند. وقتی تیت کالینز با خلبانی به نام مایلز آرچر آشنا میشود، حتی در نظر ندارد که این ملاقات، میتواند عشق در نگاه اول باشد. در حقیقت آنها حتی رابطه دوستی هم برقرار نمیکنند. تنها اتفاق عجیب و نقطه مشترک این دو علاقهای ناگهانی، دو طرفه و غیر قابل انکار است. به محض این که هر کدام از آنها احساس و درخواست خود را بیان میکنند، متوجه میشوند که انگار درست برای هم ساخته شدهاند. هردو به توافق میرسند که عشق و عاشقی در میان نیست. و مشکلی نخواهد بود تا زمانی که تیت دو قانون که مایلز به او گفته، رعایت کند. او نباید هیچوقت درباره گذشته مایلز بپرسد و همچنین به عنوان قانون دوم نباید توقع آیندهای مشترک را داشته باشد. در ابتدا این برنامه ریزی عالی به نظر میرسد اما با گذشت زمان متوجه میشوند که نمیتوانند به قوانین و شرایط پایبند باشند.
اشکهایی که در سکوت جاری شدند
عشق میان «کوین» و «گراهام» به واسطه ی ازدواجشان در معرض تهدید قرار گرفته است. خاطرات، اشتباهات و رازهایی که هر دوی آن ها در طول این سال ها به وجود آورده اند، اکنون میان آن ها فاصله انداخته است. اما تنها چیزی که ممکن است قدرت نجات این عشق را داشته باشد، احتمالا دقیقا همان چیزی است که ازدواج آن ها را با مشکل مواجه کرده است. کتاب «اشک هایی که در سکوت جاری شدند» یا «همه ی خوبی هایت»، رمانی ژرف درباره ی زوجی است که آینده ی احتمالیشان، به عهدهای بسته شده در گذشته گره خورده است. این رمان از مخاطبین خود می پرسد: آیا عشقی پرالتهاب با آغازی بی نقص می تواند همیشه در زندگی دو انسان نه چندان بی نقص دوام آورد؟
«فلن» روز قبل از نقل مکان به آن سوی کشور، با رمان نویسی جوان به نام «بن» آشنا می شود. آشنایی نه چندان به موقع آن ها باعث می شود «فلن» آخرین روزش در لس آنجلس را در کنار «بن» بگذراند، و به این ترتیب، زندگی پر فراز و نشیبش به منبع الهامی برای «بن» در خلق رمانش تبدیل شود. این دو در طول زمان و روابط گوناگون خود، هر سال در همان روز با یکدیگر ملاقات می کنند. تا این که یک روز «فلن» شک می کند که آیا «بن» در حال گفتن حقیقت بوده یا فقط واقعیتی بی نقص را از خودش ساخته تا پیچ و خم نهایی داستانش را به وجود آورد. آیا رابطه ی «بن» با «فلن»—و همینطور رمانش—را می توان یک داستان عاشقانه در نظر گرفت؟
«چارلی» و «سیلاس» از اول زندگیشان با هم بودند. آنها خاطرات زیادی با یکدیگر ساختند و در چهارده سالگی به هم دل دادند و هریک از این دو، حسی متفاوت را در رابطهشان تجربه میکردند. اما در این میان چیزی احساس چارلی و سیلاس را به طور کل تغییر میدهد و حسی متفاوت به سراغشان میآید. انگار که همه چیز را فراموش کرده باشند... ادامهٔ داستان درمورد نحوهٔ حل این مسئله توسط این دو نفر است. آنها باید بدانند که چطور رابطهشان به اینجا کشیده شده و چه چیزی عطر غریبگی را به میان عشق سوزان آنها پاشیده است. این موضوع آنها را به اعماق خاطراتشان و افکاری که از آنها بسیار دور شده بودند، میکشاند و باعث بروز احساسات عجیبی میشود.
پس از گذراندن پنج سال زندان برای یک اشتباه غم انگیز، کنا روآن به شهری بازمی گردد که همه چیز در آن به هم ریخته بود، به امید اینکه دوباره با دختر چهار ساله اش متحد شود. اما بازسازی پل هایی که کنا سوزانده است غیرممکن است. هر ک.س در زندگی دخترش مصمم است که کنا را کنار بگذارد، مهم نیست چقدر برای اثبات خود تلاش می کند. تنها کسی که در را به طور کامل به روی او نبسته، لجر وارد، صاحب بار محلی است. اما اگر کسی بخواهد بفهمد که چگونه لجر به آرامی به بخش مهمی از زندگی کنا تبدیل میشود، هر دو خطر از دست دادن اعتماد همه افراد مهم برایشان را خواهند داشت.
این دو علیرغم فشاری که در اطرافشان وجود دارد با هم ارتباط برقرار می کنند، اما با افزایش عشق آنها، خطر نیز افزایش می یابد. کنا باید راهی برای تبرئه اشتباهات گذشته خود بیابد تا آینده ای را با امید و شفا بسازد.
«لوئن» نویسنده ای نه چندان موفق است که از نظر مالی در وضعیت بدی قرار دارد. اما یک پیشنهاد کار جذاب، همه چیز را تغییر می دهد. «جرمی کرافورد»، همسر نویسنده ی پرفروش «وریتی کرافورد»، «لوئن» را استخدام کرده تا کتاب های باقی مانده در مجموعه ای موفق را که همسرش نمی تواند به اتمام برساند، کامل کند. «لوئن» به خانه ی «کرافورد» می رود و آماده می شود تا یادداشت ها و طرح های «وریتی» در سال های مختلف را بررسی کند، با این امید که اطلاعات کافی برای آغاز کارش را به دست آورد. اما چیزی که «لوئن» انتظارش را ندارد، پیدا کردن خودزندگینامه ای ناتمام است که «وریتی» قصد داشته آن را از همه پنهان نگه دارد. صفحات این خودزندگینامه پر است از اعترافات شوکه کننده، از جمله خاطره ی «وریتی» از شبی که خانواده اش برای همیشه تغییر کرد.
لیلی، هیچ وقت زندگی ساده ای نداشته، اما این موضوع هرگز او را از تلاش برای رسیدن به زندگی مطلوبش، بازنداشته است. او مسیری طولانی را از محله ی کودکی اش در مین طی کرده و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، به بوستون نقل مکان کرده و کار و تجارت خودش را راه انداخته است. پس از ملاقات با یک جراح مغز و اعصاب جذاب به نام رایل کینکید، همه چیز در زندگی لیلی، رویایی و فوق العاده جلوه می کند. رایل، قاطع، یک دنده، گاهی اوقات خودرأی و همچنین، حساس و نابغه است و با لیلی بسیار خوب رفتار می کند. لیلی، نمی تواند فکر رایل را از سرش بیرون کند، درحالی که رایل از روابط عاطفی بیزار است. با این که رایل، قانون نداشتن رابطه ی عاطفی را به خاطر لیلی کنار می گذارد، اما لیلی نمی تواند در مورد علت اصلی وجود این بیزاری و نفرت از روابط عاشقانه در ذهن رایل، کنجکاوی نکند. کتاب و کسی نماند جز ما، با ترکیب یک داستان عاشقانه ی جذاب و کاراکترهای بسیار ملموس و قابل همذات پنداری، رمانی گیراست که برای مدت ها در ذهن مخاطبین باقی خواهد ماند.
لیلی ناچار است با پیامدهای جدایی و ارتباط گریزناپذیر با رایل که پدر فرزند اوست، دستوپنجه نرم کند، گرچه هنوز آسیبهای روانی ناشی از بدرفتاریهای رایل در وجودش باقی است. او ناچار است با این واقعیت روبهرو شود که خشم همیشگی رایل و حسادتهای وی بر زندگی آیندهاش خدشه وارد خواهد کرد. این کتاب، شهامت آغاز زندگی دوباره را پس از سپریکردن آشفتگیهای زندگی خشونتآمیز به شما میبخشد و ضرورت ادامهدادن را مطرح میکند. کالین هوور درست و غلط را در ذهن مخاطب به چالش میکشد و او را بر آن میدارد با شخصیتهای ضدقهرمان داستان همدلی کند. هوور توانسته است این واقعیت را اثبات کند که در زندگی، هیچک.س واقعا ضدقهرمان نیست. شخصیتهای ضدقهرمان این رمان، قربانی آموزش یا رفتار و شرایط نامناسب گذشتهشان بودهاند و نفرتداشتن از آنها کار سادهای نیست.