روزی راهنمای ما (منظور ابوسعید ابوالخیر است)، با گروهی از همراهان خود به آسیابی رفت. اسب خود را از حرکت باز نگه داشت و لحظهای توقف کرد. سپس به همراهان خود گفت: میدانید این آسیاب چه میگوید؟ میگوید شناخت حقیقی در همین جایی است که من در آن هستم. دور خود میچرخم و دائم به درون خود و احوالات خود سفر میکنم و از خویش و افعال خویش، شناخت پیدا میکنم و هرچه نباید
درون من باشد را از خود دور میکنم.