- Oct
- 1,366
- 7,101
- مدالها
- 3
اسم داستان:
من اما با تو
داستان ها شنیده ام از چال گونه ها داستان ها خوانده ام از چشم آبی ها اما هرگز این یکی را نه خوانده بودم نه شنیده بودم گمان میکنم که شماهم نه خوانده اید و نه شنیده اید
چقد عاشق پاتوق هایمان در کافه ی دریا با دیزاین آکواریم هستم آنجا بود که برای اولین بار تو را دیدم روی میز و صندلی شماره ی ۲۱ وقتی با گوشی سرگرم بودی چقد آن لحظه وقتی دیدت زدم خودم را سرزنش کردم آخر دیدن زدن کجا و من کجا؟! همان لحظه ای کا خواستم سرم را برگردانم خندیدی نه تنها لب هایت بلکه چشمانت هم خندید من به مانند رمان ها عاشق چال گونه ات نشدم عاشق صدای رسای خندیدنت نشدم عاشق همان چشمانی شدم که موقع خندیدن هم میخندن عاشق همان چین های دور چشمت شدم همیشه روی میز و صندلی شماره ی ۳ منشستم اما برای آنکه تو را که نه بلکه چشمهای چشمهای میخندن را ببینم روی میز شماره ی ۲۰ نشستم دقیقا میز روبه رویت به خودم تنه زدم که کارم اشتباه و زشت است اما خب چشمان تو زیبا بودن هر کسی میدید غرق در چین زیبای دور چشمت میشد من همانی هستم وقتی از چال گونه حرف میزنن و میگویند که چال گونه زیباست من در دل میگویم اما چین های دور چشم موقع خندیدنت زیباتر است
از آن روز که تورا دیدم دیگر کافه رفتنم از فقط پنجشنبه رفتن به یک روز درمیان رفتن تغییر کرد به کافه دریا میآمدم فقط به حکم دیدن چین های دور چشمت وفتی که میخندی آخر مگر داریم یکی بخندد چشمش هم بخندد و دور چشمش این چین ها چشم را احاطه کنند؟! و زیبایش کنند؟!
گاهی با خود میگویم تو مجرمی هستی که مرا مسـ*ـت کرده ای و مسـ*ـت این چین های دور چشمت که زیبایی این چشمان قهوه ای را چند هزار برار میکند
یا شاید چیز خورم کرده ای که اینگوه من به تو زل میزنم و وقتی تو سرت را از گوشی برمیداری و دنبال نگاه سنگین روی ت میگردی و من نگاهم را میدزدم گاهی فک میکنم تو شک کرده ای به من و میدانی که کسی که نگاه سنگینش رویت است من هستم از روی میزت بلند میشوی و به کنار میز من میایی و صندلی روبه روی من رو میکشی بیرون روی اون میشینی و بعد زل میزنی تو چشام میگی:
-چرا دزدکی ادم رو دید میزنی؟!
چشام اندازه ی هندوانه میشود و با بهت میگم:
- من اگه دزدکی دید میزدم طرف میفهمه تو دزدکی هم دید میزنی طرفت نمیفهمد
سر را نزدیکم میکنی و آرم زمزمه کردی :
- پس الان آشکار دیدت میزنم
از این حاظر جوابیت خوشم نیومد ولی گفت:
- دید زدن مردم چه آشکار چه دزدکی کار زشتیه
بلند میخندی و اما این خندیدنت نقطه ضعف من است چین های دور چشمت از نزدیک زیباتر هستن دوباره سرت رو نزدیکم میکنی و میگی:
- پس من این کار زشت رو انجام میدم
ان روز اولین روزی بود که تو آمدی و اعتراف کردی له اینکه توهم من رو دید میزدی روز بعد دوباره به آن کافه آمدم به طرف میزم رفتم و توهم اومدی رو همون میز نشستی آرام لب زدی:
دوسِت دارم
شنیدم ولی خودن رو زدم به نشنیدن و گفتم:
+چی گفتی؟
دستت رو به طرف وسایل روی میز بردی و رسا گفتی:
-هيچی ميگم دستت نخوره به اينا
دلخور گفتم:
+نه حواسم هست
فهمیدی دلگیر شدن برای همین خودت را مشغول مرتب کردن وسایل روی میز کردی و گفتی:
-الان اين وسيلهها رو از جلوی راه برميدارم كه خلوت بشه
آرام لب زدم:
+منم دوسِت دارم
نمیدانم توهم شنیدی و خودت را زدی به نشنیدن که اذیتم کنی یا چی ولی گفتی:
-ها؟
با لبخند گفتم:
+هيچی ميگم حواست باشه دست خودتم نخوره بهشون...
پریدی وسط حرفم و گفتی:
-منم
گنگ گفتم:
+تو هم چی؟
آرام و رسا لب زدی و اعتراف کردی
-منم حواسم هست!
(این دیالوگ آخر برگرفته از یه نفر هستن اگر مربوط به انجمن هستن تو نمایه ام اعلام کننن تگشون کنم)
من اما با تو
داستان ها شنیده ام از چال گونه ها داستان ها خوانده ام از چشم آبی ها اما هرگز این یکی را نه خوانده بودم نه شنیده بودم گمان میکنم که شماهم نه خوانده اید و نه شنیده اید
چقد عاشق پاتوق هایمان در کافه ی دریا با دیزاین آکواریم هستم آنجا بود که برای اولین بار تو را دیدم روی میز و صندلی شماره ی ۲۱ وقتی با گوشی سرگرم بودی چقد آن لحظه وقتی دیدت زدم خودم را سرزنش کردم آخر دیدن زدن کجا و من کجا؟! همان لحظه ای کا خواستم سرم را برگردانم خندیدی نه تنها لب هایت بلکه چشمانت هم خندید من به مانند رمان ها عاشق چال گونه ات نشدم عاشق صدای رسای خندیدنت نشدم عاشق همان چشمانی شدم که موقع خندیدن هم میخندن عاشق همان چین های دور چشمت شدم همیشه روی میز و صندلی شماره ی ۳ منشستم اما برای آنکه تو را که نه بلکه چشمهای چشمهای میخندن را ببینم روی میز شماره ی ۲۰ نشستم دقیقا میز روبه رویت به خودم تنه زدم که کارم اشتباه و زشت است اما خب چشمان تو زیبا بودن هر کسی میدید غرق در چین زیبای دور چشمت میشد من همانی هستم وقتی از چال گونه حرف میزنن و میگویند که چال گونه زیباست من در دل میگویم اما چین های دور چشم موقع خندیدنت زیباتر است
از آن روز که تورا دیدم دیگر کافه رفتنم از فقط پنجشنبه رفتن به یک روز درمیان رفتن تغییر کرد به کافه دریا میآمدم فقط به حکم دیدن چین های دور چشمت وفتی که میخندی آخر مگر داریم یکی بخندد چشمش هم بخندد و دور چشمش این چین ها چشم را احاطه کنند؟! و زیبایش کنند؟!
گاهی با خود میگویم تو مجرمی هستی که مرا مسـ*ـت کرده ای و مسـ*ـت این چین های دور چشمت که زیبایی این چشمان قهوه ای را چند هزار برار میکند
یا شاید چیز خورم کرده ای که اینگوه من به تو زل میزنم و وقتی تو سرت را از گوشی برمیداری و دنبال نگاه سنگین روی ت میگردی و من نگاهم را میدزدم گاهی فک میکنم تو شک کرده ای به من و میدانی که کسی که نگاه سنگینش رویت است من هستم از روی میزت بلند میشوی و به کنار میز من میایی و صندلی روبه روی من رو میکشی بیرون روی اون میشینی و بعد زل میزنی تو چشام میگی:
-چرا دزدکی ادم رو دید میزنی؟!
چشام اندازه ی هندوانه میشود و با بهت میگم:
- من اگه دزدکی دید میزدم طرف میفهمه تو دزدکی هم دید میزنی طرفت نمیفهمد
سر را نزدیکم میکنی و آرم زمزمه کردی :
- پس الان آشکار دیدت میزنم
از این حاظر جوابیت خوشم نیومد ولی گفت:
- دید زدن مردم چه آشکار چه دزدکی کار زشتیه
بلند میخندی و اما این خندیدنت نقطه ضعف من است چین های دور چشمت از نزدیک زیباتر هستن دوباره سرت رو نزدیکم میکنی و میگی:
- پس من این کار زشت رو انجام میدم
ان روز اولین روزی بود که تو آمدی و اعتراف کردی له اینکه توهم من رو دید میزدی روز بعد دوباره به آن کافه آمدم به طرف میزم رفتم و توهم اومدی رو همون میز نشستی آرام لب زدی:
دوسِت دارم
شنیدم ولی خودن رو زدم به نشنیدن و گفتم:
+چی گفتی؟
دستت رو به طرف وسایل روی میز بردی و رسا گفتی:
-هيچی ميگم دستت نخوره به اينا
دلخور گفتم:
+نه حواسم هست
فهمیدی دلگیر شدن برای همین خودت را مشغول مرتب کردن وسایل روی میز کردی و گفتی:
-الان اين وسيلهها رو از جلوی راه برميدارم كه خلوت بشه
آرام لب زدم:
+منم دوسِت دارم
نمیدانم توهم شنیدی و خودت را زدی به نشنیدن که اذیتم کنی یا چی ولی گفتی:
-ها؟
با لبخند گفتم:
+هيچی ميگم حواست باشه دست خودتم نخوره بهشون...
پریدی وسط حرفم و گفتی:
-منم
گنگ گفتم:
+تو هم چی؟
آرام و رسا لب زدی و اعتراف کردی
-منم حواسم هست!
(این دیالوگ آخر برگرفته از یه نفر هستن اگر مربوط به انجمن هستن تو نمایه ام اعلام کننن تگشون کنم)
آخرین ویرایش: