جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [من حق عاشق شدن ندارم؟] اثر «مطهره رزمجو کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط هدف : نویسندگی با نام [من حق عاشق شدن ندارم؟] اثر «مطهره رزمجو کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 162 بازدید, 4 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [من حق عاشق شدن ندارم؟] اثر «مطهره رزمجو کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع هدف : نویسندگی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
بسم الله الرحمن الرحیم
نام رمان: من حق عاشق شدن ندارم؟

نویسنده: مطهره رزمجو

ژانر: تراژدی، عاشقانه، معمایی

عضو گپ نظارت (۳)S.O.W

خلاصه: دختری به اسم قسم پسری به اسم شهاب که هردوی آنها در دعوا های خوانوادگی قربانی می‌شوند آیا واقعا قربانی می‌شوند ؟اما سرنوشت چیز دیگری می‌گوید...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,241
3,453
مدال‌ها
5
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
(پارت اول)

توی راه‌روی بیمارستان قدم می‌زدم منتظر به اتاق عمل! چشم دوخته بودم دل‌شوره و اضطراب امانم را بریده بود نگاهی به مادرم که مثل ابر بهاری گریه می‌کرد انداختم زیر لب دعاهایی که بلد بودم رو خوندم دکتر از اتاق عمل بیرون آمد یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم به سمت دکتر رفتم چادرم رو روی سرم مرتب کردم و با صدایی که به زور شنیده می‌شد گفتم:
- آقای دکتر حال پدرم خوبه؟
دکتر مکثی کرد و گفت:
- لطفاً بیاین اتاقم یه چیزهایی هست باید بدونید.
با تردید و اضطرابی که از صبح با من بود پشت سر دکتر وارد اتاق شدم با اشاره ی دکتر روی صندلی نزدیک به میزش نشستم.
دکتر گفت:
- دخترم پدرتون خیلی مرد قوی هستن و تونستن زیر عمل به این سختی مقاومت کنن اما چون عمل قلبشون سنگین بوده ایشون رفتن توی کما احتمال به هوش آمدنشون خیلی زیاده اما خب کوچک‌ترین هیجان و عصبی شدن باعث ایست قلبی پدرتون میشه که اون موقع هم دیگه کاری از دست ما ساخته نیست انشالله تا چند روز دیگه پدرتون به هوش میاد توکلتون به خدا باشه دعا کنید.
لبخند زدم و زیر لب تشکری کردم از اتاق آمدم بیرون به سمت مادرم که قرآن کوچیکی توی دستش بود زیر لب ایات قرآن رو زمزمه می‌کرد رفتم دستم رو، رو شونه‌اش گذاشتم و گفتم:
- مامان جان عمل با موفقیت انجام شد حالا پاشو برو یه آبی به دست و صورتت بزن بعد هم برو خونه یه‌کم استراحت کن من این‌جا هستم... .
مامان رو به زور فرستادم خونه بعد رفتم قسمت سی‌سی‌یو پشت شیشه خیره شدم به مردی که عاشقانه دوستش داشتم مردی که توی پدر بودن سنگ تموم گذاشته بود پدری که آغوشش پراز آرامش بود... .
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
(پارت دوم )
وارد نمازخونه شدم بعد از خوندن نماز شکر بهخواب رفتم با احساس سرمای شدیدی از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم ساعت دو بعد از ظهر بود به سمت اتاق دکتر حرکت کردم باید با دکتر حرف بزنم اجازه بده پدرم رو ببینم
دکتر مرد مهربونی بود... .
دکتر گفت:
- بفرمایید.
وارد اتاق شدم سرم رو انداختم پایین گفتم:
- آقای دکتر میشه لطفا اجازه بدید پدرم رو ببینم آخه دلم طاقت نمیاره از پشت شیشه ببینمش.
دکتر لبخندی زد و گفت:
- باشه دخترم این‌جوری هم بهتر شاید بتونه توی روند هوشیاری شون کمک کنه باهاش صحبت کنید بهشون بگید که چه‌قدر به بودنشون محتاج هستید چه‌قدر سلامتیشون
برای خانوادتون مهمه دستی به صورت خسته‌اش کشید گفت:
- هماهنگ می‌کنم هروقت خواستید برید پیش پدرتون تشکری کردم به سمت اتاق بابا را افتادم وقتی وارد اتاق بابا شدم با دیدن بابا زیر این همه دستگاه بغض بدی به گلوم چنگ می‌انداخت رفتم کنار تختش نشستم و شروع کردم حرف زدن با بابا:
- بابایی چشم‌هات رو وا کن دلم برات تنگ شده... مامان امروز خیلی گریه کرد برات دعا کرد تا زودتر خوب بشی بابایی دلم برا چشم‌های خوشگلت تنگولیده یادمه همیشه می‌گفتی اگه لاتی حرف بزنم دیگه بغلم نمیکنی بابا جون من و مامان قاسم خیلی به بودنتون کنارمون محتاجیم شما دل‌گرمی من و مامان و قاسم هستین بابا یه بار دیگه چشم‌هات رو باز کن قاسم دیروز ازم پرسید چرا بابا چش‌هاش رو بسته به خدا بابایی قاسم گفته اگه بابایی چشم‌هاش رو باز کنه دیگه اذیت نمی‌کنم هر چی بابا بگه میگم چشم.
بابا یه بار دیگه با اون صدای خوشگلت صدام کن بگو قسم من هم با خوش‌حالی بگم جانم بابا
دستی به صورتم کشیدم رد اشک هارو پاک کردم که برم با صدایی که شنیدم سر جام میخکوب شدم
بابا:
- قسم.
توان حرکت نداشتم چی می‌شنیدم... .
برگشتم و با دیدن چشم‌های نیمه باز بابا سریع دویدم بیرون دکتر کنار پرستار ایستاده بود و چیزهایی رو توی برگه می‌نوشت با تموم انرژی که داشتم جیغ کشیدم و صدا زدم.
- دکتر... .
دکتر با ترس بهم خیره شده بود... .
داد زدم چشم‌هاش رو باز کرد دکتر سریع به سمت اتاق رفت من هم از حال رفتم ...
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: MARYM.F

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین