جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [ مها ] اثر «زهرا صادقی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Z.sadeqi با نام [ مها ] اثر «زهرا صادقی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 107 بازدید, 3 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [ مها ] اثر «زهرا صادقی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Z.sadeqi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Z.sadeqi
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Z.sadeqi

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
33
79
مدال‌ها
2
عنوان: مها
نویسنده: زهرا صادقی
ژانر: عاشقانه، هیجانی، طنز، اجتماعی، درام

عضو گپ نظارت (8) S.O.W
خلاصه: یه جاده، یه تصادف، و دو مسیر که نباید به هم می‌رسیدن...
همه‌چی از یه لحظه شروع شد؛ نه قراری بود، نه قصدی. فقط دل بود و دل‌دادگی.
و حالا، قصه‌ای رقم خورده که تا نفس آخر، کسی از سرانجامش خبر نداره...
مقدمه: یه تصادف.. یه نگاه...و یه اشتباه قشنگ که قشنگیش فقط چندماه دوام داشت.
اون روزی که نگاهمون باهم تلقی پیدا کرد، نمیدونستم دارم وارد جهنمی به اسم عشق میشم!
این داستان، داستانیه که با عشق شروع شد با درد ادامه پیدا کرد و شاید هیچ وقت تموم نشه...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

;FOROUGH

سطح
5
 
「 مدیر ارشد فرهنگ و هنر 」
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
10,029
16,086
مدال‌ها
7
1000017856.png
"باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.

«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

Z.sadeqi

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
33
79
مدال‌ها
2
▪︎مها▪︎
با سرعت به سمت پارکینگ رفتم، سوار پورشه مشکیم شدم و به سمت خونه مبینا روندم. وارد صفحه چتش شدم.
- من رسیدم. بیا پایین!
- دروغ نگو الدنگ، من دم درم.
با خنده کنارش وایستادم؛ دو تا بوق جانانه براش زدم. محل نداد. جلوتر رفتم، شیشه رو پایین دادم صدام رو کلفت کردم و گفتم:
- برسونیمت خوشتیپ!
با صدام به سمتم برگشت و چشم غره ای رفت.
- مزاحم نشو جناب من متاهلم!
با خنده گفتم:
- شوهرتون هوو نمیخواد؟
سوار ماشین شد، به سمت مقصد حرکت کردم. به پارتی توی ویلای مارال، توی لواسان دعوت شده بودیم. محکم زد پشت گردنم، آخی از درد گفتم و با اخم به سمتش برگشتم.
- چته؟ گوساله.
- من خیلی معذرت میخوام؛ بابت یک ساعت تاخیری که داشتم.
خندیدم و گفتم:
- تکرار نشه، لطفا!
پشت چشمی نازک کرد، نیشگونی از پهلوم گرفت. پرویی نثارم کرد.
دادی از درد کشیدم و جای نیشگونش رو مالیدم گفتم:
- مگه بد شد دیرتر اومدم. هوا خوردی، دلت باز شد.
- ببند تا نبستمش!
- این همه خشونت مناسب یه خانوم نیست ها !
یکی از اون نگاه‌های معروفش رو بهم انداخت. هرکس دیگه ای جای من بود، درجا زیپ دهنش رو می‌بست، اما منی که با این‌ نگاه بزرگ شدم. دیگه تاثیری روم نداشت. لبخند بزرگی بهش زدم. که مطمئنم چشمش به جمال معده گرام روشن شد. با همون لبخند زیبا ! گوشیم رو به ماشین وصل کردم. آهنگ خارجی فازداری گذاشتم. سرعتم‌‌ رو بیشتر کردم، همراه با اهنگ لب‌خونی می‌کردم و می‌رقصیدم. مبینا با هیجان و ترس دستگیره ماشین رو گرفت و گفت:
- یکم آروم تر برون. حیوون، الان تصادف می‌کنیم.
به سمتش برگشتم. تا جوابش‌رو بدم. نمیدونم چیشد، که توی یک لحظه به ماشینی برخورد کردیم. گیج و منگ، به مردی که از ماشین پیاده شد زل زدم.
به خودم اومدم، بهترین دفاع حمله است. پس اخم‌هام رو توی هم کشیدم. با قیافه طلب کاری از ماشین پیاده شدم. ماشین شون شاسی بلند بود. اتفاق خاصی نیوفتاده‌ بود. فقط یکم روش خش افتاده‌ بود. پسر خوشتیپ و جذابی بود. ابروهای پر مشکی، چشم‌‌های مشکی، انگار سگ داشت لامصب، با مژه‌های بلند، لبای خوش فرم، بینی متناسب با صورت و مو‌های مشکی که مدل اسپایکی بود، اما غلط می‌کنه نزدیک ماشین من میشه! تا من باهاش تصادف کنم.
- کی به شما گواهینامه داده. خانوم محترم؟!
- به ماشین‌ من زدی. طلبکار هم هستی؟! آقای محترم!
خنده هیستریکی کرد گفت:
- به ماشینت زدم؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Z.sadeqi

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
33
79
مدال‌ها
2
پارت دو
اومدم جوابش‌ رو بدم. که مبینا از ماشین، پیاده شد. به سمت ما اومد و کنارم وایستاد. رو به پسر گفت:
- ما وقتی برای کل کل با شما نداریم. بگید چقدر باید خسارت بدیم؟
پسر با نگاه تحقیر امیزی به مبینا زل زد. پوزخندی زد. انگار با پوزخندش، بدجور مبینا سوخت که به جلز و ولز افتاد.شروع کردن به دعوا کردن. هاج و واج به اون دو تا نگاه می‌کردم. سایه بزرگی روم افتاد. برگشتم تا ببینم کیه که محکم توی بغل یکی رفتم. به به چه عطر خوشبویی، چه بغل گرم و نرمی به به! سرم‌ رو بالا بردم. که نگام به دو تا چشمی که از فاصله نزدیک مستقیم توی چشمام زل زده بودن، قفل شد. نگاهش درست مثل رنگ چشم‌هاش یخی بود.
یه اخم کوچولو، گوشه‌ی ابروش نشسته‌بود. با فک قفل شده نگام می‌کرد. این دیگه کی بود؟! چرا این‌قدر ترسناکه؟! عجیب بود.. با اینکه ترسیده بودم. نمیتونستم نگاهم‌ رو ازش بردارم. نفس عمیقی کشید. نمیدونم کی پلک زدم و از کنارم رد شد و به سمت اونا رفت. بوی عطر تلخش رو هنوز حس میکردم. انگار از خلسه‌ای که توش بودم در اومدم. تازه لود شدم. به سمت اونا رفتم، با فلاکت و بدبختی، مبینایی که می‌خواست پسره رو بُکُشِ، تو ماشین بردم. پیش اون ها برگشتم.پسر چشم یخی در گوش چشم مشکیه چیزی داشت می‌گفت. به سمت ماشینشون می‌رفتن. صداشون کردم؛ که پسر مشکیه وایستاد. پسر ترسناکه بدون اینکه یه لحظه‌ام مکث کنه به راهش ادامه داد و نشست تو ماشین.
- بفرمایید بگید که چقدر باید خسارت بدم؟
بدون اینکه نگام بکنه، گفت:
- نیازی نیست، فقط عین آدم رانندگی کن.
چپید تو ماشینش. وا! مردم دیوونه شدن. خب تو که خسارت نمی‌خواستی چرا دعوا راه انداختی؟! مرد مومن! سمت ماشین رفتم که دیدم مبینا پشت فرمون نشست. نشستم، با خنده نگاهی بهش انداختم. مبینا با حرص گفت:
- مرض، به چی میخندی؟
- چرا یقه یارو رو چسبیده بودی؟
معلوم بود حسابی از پسر حرصش گرفته بود، با لحن شاکی و عصبی گفت:
- مرتیکه، واسه من پوزخند می‌زنه.
بلند خندیدم که مبینا با حرص توپید:
- مرض!
از حرص خوردنش لذت می‌بردم. با شیطنت گفتم:
- بزار پشت فرمون بشینم.
پشت چشمی نازک کرد و با لحن عصبی گفت:
- که تا اونجا ده تا ماشین دیگه رو آسفالت کنی؟ خندیدم. سری تکون دادم و صدای اهنگ رو بالا بردم. از پنجره به بیرون خیره شدم، ولی عجب چشایی داشت. عطرش، چقدر خوب بود. ته دلم می‌خواست، دوباره ببینمش. نمیدونم، چم شده بود.
- اون پسرِ که اومد جداتون کنه؟! عجب قیافه‌ای داشت!
- بهش می‌خورد مجرم تحت تعقیب باشه.
خندیدم و گفتم:
- خیلی جذاب بود!
- اون کله کچلش لابد؟!
اوهومی زمزمه کردم، با تاسف سری برام تکون داد.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین