- Oct
- 4
- 8
- مدالها
- 1
نام رمان: مو آبی من
نام نویسنده: یگانه.ز
ژانر:تخیلی_عاشقانه_طنز
عضو گپ نظارت: S.O.W (۹)
خلاصه: درمورد یه خانم دکتره که اتفاقی سر از یه سرزمین دیگه در میاره و با ورود خانم دکترمون به اون سرزمین اتفاقاتی میوفته که...
به نام خداوند جانو خرد
تمامی اشخاص اسم ها فامیلی ها مکان ها و....... ساخته ذهن نویسنده هست
این رمان از دو جهت گفته میشه
یک از زبان نویسنده که ادبی هست
دو از زبان اشخاص که عامیانه حرف میزنند هست
#پارت۱
#موآبی من
°°دریا°°
با خستگی از بیمارستان زدم بیرون و رفتم سمت خیابون(خیابان) کنار خیابون(خیابان) وایسادم و برای یه ماشین دست تکون دادم که وایساد و سوار شدم ادرس خونه رو دادمو سرمو به شیشه زدمو چشمامو از خستگی بستم.....
با صدا زدن های یکی(یه نفر) چشمامو باز کردم که دیدم رانندهِ هست کرایه ر و حساب کردمو رفتم سمت در حیاط..
با کلید درو باز کردمو رفتم داخل حیاط بعد با ده تا قدم بلند رسیدم پشت در سالن درو باز کردمو رفتم داخل...
مثل این با کلاسا یه بو کشیدم که یه پشه رفت تو دماغم اه اه اه اومدم کلاس بزارم گند زده شد بهش
اوف اوف حالا تاکی من باید عطسه کنم...
با صدای بلندی گفتم صدفـــــــــ اچههه ولی هیچ جوابی نشنیدم
تعجب کردم پا تند کردم رفتم سمت اتاقمون که دیدم رویه در با یه دست خط قشنگ نوشته بود جوجه دکتر اگه خواهرتو میخوای ساعت دوازده شب بیا به این ادرس....
ینی (یعنی) چی این اچههه
این دیگه کدوم ادمیه اچههه
دماغمو یکم ماساژدادم که عطسم قطع شه....
یکم دقت کردم ببینم ادرس کجاست شاید یکی از دوستای صدف میخواد سر به سرم بزاره چون امروز تولدمه....
وااا چرا ادرس جنگله مگه جا قطه(قطعه) که این ادرس جنگل داده....
لامذهب کی جرعت داره دوازده شب بره داخل اون جنگل نفرین شده تاریک..
البته نفرین شده نیست چون خیلی تاریکو درختاش هیچ برگی نداره همه بهش میگن جنگل نفرین شده بعد وسط جنگل کوه و سخره هس(هست)
ینیا(یعنیا) جلالعجایب خدا چی خلق کرده.....
منم که به کلی یادم رفت رو به موت بودم سریع رفتم هرچی نیاز بود جمع کردم وا از خونه زدم بیرون....
چون عجله داشتم ماشینم نداشتم همین که چشمم خورد به ماشین پسر همسایمون چشمام قلبی شد میگن کور از خدا چی میخواد دو چشم بینا میخواد همینه سریع رفتم سمت ماشین از شانس خوبم که این دفعه گرفته بود سویچ رو ماشین بود سوار شدمو پامو گذاشتم رو گاز چون تا اون جنگل شیش ساعت راه بود پامو بیشتر رو گاز فشار دادم ساعت الان پنج عصرِ اگه خدا بخواد مشگلی پیش نیاد زود میرسم.....
نام نویسنده: یگانه.ز
ژانر:تخیلی_عاشقانه_طنز
عضو گپ نظارت: S.O.W (۹)
خلاصه: درمورد یه خانم دکتره که اتفاقی سر از یه سرزمین دیگه در میاره و با ورود خانم دکترمون به اون سرزمین اتفاقاتی میوفته که...
به نام خداوند جانو خرد
تمامی اشخاص اسم ها فامیلی ها مکان ها و....... ساخته ذهن نویسنده هست
این رمان از دو جهت گفته میشه
یک از زبان نویسنده که ادبی هست
دو از زبان اشخاص که عامیانه حرف میزنند هست
#پارت۱
#موآبی من
°°دریا°°
با خستگی از بیمارستان زدم بیرون و رفتم سمت خیابون(خیابان) کنار خیابون(خیابان) وایسادم و برای یه ماشین دست تکون دادم که وایساد و سوار شدم ادرس خونه رو دادمو سرمو به شیشه زدمو چشمامو از خستگی بستم.....
با صدا زدن های یکی(یه نفر) چشمامو باز کردم که دیدم رانندهِ هست کرایه ر و حساب کردمو رفتم سمت در حیاط..
با کلید درو باز کردمو رفتم داخل حیاط بعد با ده تا قدم بلند رسیدم پشت در سالن درو باز کردمو رفتم داخل...
مثل این با کلاسا یه بو کشیدم که یه پشه رفت تو دماغم اه اه اه اومدم کلاس بزارم گند زده شد بهش
اوف اوف حالا تاکی من باید عطسه کنم...
با صدای بلندی گفتم صدفـــــــــ اچههه ولی هیچ جوابی نشنیدم
تعجب کردم پا تند کردم رفتم سمت اتاقمون که دیدم رویه در با یه دست خط قشنگ نوشته بود جوجه دکتر اگه خواهرتو میخوای ساعت دوازده شب بیا به این ادرس....
ینی (یعنی) چی این اچههه
این دیگه کدوم ادمیه اچههه
دماغمو یکم ماساژدادم که عطسم قطع شه....
یکم دقت کردم ببینم ادرس کجاست شاید یکی از دوستای صدف میخواد سر به سرم بزاره چون امروز تولدمه....
وااا چرا ادرس جنگله مگه جا قطه(قطعه) که این ادرس جنگل داده....
لامذهب کی جرعت داره دوازده شب بره داخل اون جنگل نفرین شده تاریک..
البته نفرین شده نیست چون خیلی تاریکو درختاش هیچ برگی نداره همه بهش میگن جنگل نفرین شده بعد وسط جنگل کوه و سخره هس(هست)
ینیا(یعنیا) جلالعجایب خدا چی خلق کرده.....
منم که به کلی یادم رفت رو به موت بودم سریع رفتم هرچی نیاز بود جمع کردم وا از خونه زدم بیرون....
چون عجله داشتم ماشینم نداشتم همین که چشمم خورد به ماشین پسر همسایمون چشمام قلبی شد میگن کور از خدا چی میخواد دو چشم بینا میخواد همینه سریع رفتم سمت ماشین از شانس خوبم که این دفعه گرفته بود سویچ رو ماشین بود سوار شدمو پامو گذاشتم رو گاز چون تا اون جنگل شیش ساعت راه بود پامو بیشتر رو گاز فشار دادم ساعت الان پنج عصرِ اگه خدا بخواد مشگلی پیش نیاد زود میرسم.....
آخرین ویرایش: