جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نمایشنامه [مگر اینجا شهر هرت است؟!] اثر «کوثر ولی پور کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نمایشنامه و فیلمنامه توسط Kosarvalipour با نام [مگر اینجا شهر هرت است؟!] اثر «کوثر ولی پور کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 212 بازدید, 3 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته نمایشنامه و فیلمنامه
نام موضوع [مگر اینجا شهر هرت است؟!] اثر «کوثر ولی پور کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Kosarvalipour
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Kosarvalipour
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,096
مدال‌ها
4
بنام او و بیاد او و به امید او:)))
نمایشنامه
عنوان: مگر شهر هرت است اینجا؟!
ژانر: تاریخی، طنز
نویسنده: کوثر ولی‌پور
خلاصه:
این نمایشنامه روایت روزی از روزهایی را می‌کند که شهر حالت طبیعی خود را از دست داده و مردم معترض اند؛ در این حال گفتگوی شاه با وزیر و فرزندش و پاسخ‌های فرزندش و اتفاقات آینده را به تصویر می‌کشد.
 
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,096
مدال‌ها
4
صحنه اول:
محمدرضا شاد کتی را روی شانه‌اش انداخته و بر روی تخت خود نشسته است. فرح وارد صحنه می‌شود.
شاه: سلام بر همسر زیباروی من؛ قدم رنجه فرمودید!
فرح عینک مدل بالایش را بعنوان دکوری زده است کمی پایین می‌دهد و با قیافه‌ای خنده‌دار و متاسف از بالای آن نگاهی به شاه می اندازد.
- خاک تو سرت مرد؛ خواهرم هم رفت خارج، صفاسیتی؛ دی شروع شده هنوز تو منو نبردی خارج برف‌بازی کنم!
شاه با تعجب فرح را از نگاه می‌گذراند.
- زن! تو مثلاً فهمیده‌ای؛ با کمالات و باشعوری؛ مگر اینجا شهر هرت است همینطوری ولش کنیم برویم خارج؟ آن موقع همین مردم قصرمان را تصرف می‌کنند؛ گردنبند خوشگله‌ت رو پاره می‌کنند... .
فرح با غیض فریاد می‌زند:
- بس است! خر نمی‌شوم. یا همین هفته من را می‌بری پاریس برف‌بازی کنم یا سه طلاقه ات می‌کنم.
هنگامی که می‌خواهد از در خارج شود دماغش محکم به دماغ وزیر شاه برخورد می‌کند.
- ای دماغت بشکند که دماغ عملی‌ام را شکاندی!
از آن طرف شاه داد می‌زند:
- خفه فرح، گند زدی به نمایشنامه، آن موقع مگر دماغ عملی وجود داشت؟
فرح هنگام خروج با عصبانیت می‌گوید:
- به درک! فدای سرم. تو هم با این نمایشنامه‌ی دوهزاریَت؛ هنوز پولم را هم نداده‌اند... .
کارگردان نمایشنامه وارد صحنه می‌شود.
- فرح بانو شماره کارت بدهید در اسرع وقت تقدیمتان می‌کنم.
 
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,096
مدال‌ها
4
صحنه دوم:
شاه دوباره همان سر و وضع را دارد اما این بار با وزیرش بحث می‌کند.
- علی حضرت جسارت مرا عفو بفرمایید ولی مردم از جلوی در قصر تکان نمی‌خورند. می‌گویند زبانم لال زبانم لال مرگ بر شاه!
سپس همچن زن‌ها، دستش را گاز می‌گیرد و با افاده «ایش»ی می‌گوید و زیرلب می‌گوید:
- خدا مرگم بده!
شاه عصبانی از این وضعیت فریاد می‌زند:
- غلط کرده‌اند! مگر اینجا شهر هرت است که این‌گونه جلوی قصر جولان بدهند؟ همه شان را بکشید!
وزیرش با طمانینه می‌گوید:
- قربان قد و بالایتان شوم، یکی دو نفر نیست که، اگر بکشیم از فردا جمعیت تهران یک سومش هم نمی‌ماند. از طرفی، ذخیره ی مهماتمان هم روبه اتمام است بجز موارد ضروری استفاده نمی‌کنیم، نمی‌توان بی‌گدار به آب زد.
شاه با تعجب: چرا آن وقت؟
وزیر: فدای وجود مبارکتان قربان، این آمریکای ملعون... .
کارگردان مجدداً وارد صحنه می‌شود و داد می‌زند: ابله ما آن موقع با آمریکا زد و بند داشته‌ایم، آن موقع شاه و وزرا به دور سر آمریکا می‌گشتند!
وزیر: خجالت بکش مرد، حیا کن! چه زد و بندی؟ علی حضرت هرچه کرده‌اند برای مردم این آب و خاک بوده است.
شاه با فریاد: ببندید هردویتان! مثلاً وسط نمایشیم!
کارگردان با تأسف از صحنه خارج می شود.
- داشتم می‌گفتم قربانتان گردم، آمریکا به ما سلاح نمی‌دهد، می‌ترسد بر علیه خودش کاری کنیم... .
شاه: غلط می‌کند... چیز یعنی خیلی هم کار خوبی می‌کند لابد صلاح ما در این است؛ مگر اینجا شهر هرت است که بدون صلاحدید آمریکا اداره شود ؟!
وزیر: بهرحال نمی‌توان کاری کرد؛ باید با مردم مدارا کنیم.
شاه: غلط کرده‌ای، مگر اینجا شهر هرت است که با مردم مدارا کنیم ؟!
وزیر به حالت زاری روی زمین می‌نشیند.
شاه: چه می‌کنی؟
- دارم از خدا می‌خواهم مرا خیار کند تا از دستتان خلاص شوم!
شاه: غلط کرده‌ای، مگر اینجا شهر هرت است که از خدا می‌خواهی تو را خیار کند؟
وزیر به حالت نمایشی زار می‌زند.
- ای خداااااااااااا.
- زهرمار؛ مگر اینجا شهر هرت است که مثل بچه‌ها نشسته‌ای زر زر می‌کنی؟! جمع کن خودت را! این هم وزیر ما؛ آن‌طرف وزرای کشورهای دیگر در کمال کلاس و ابهت شراب می‌خورند و مسـ*ـت می‌کنند و عقل از دست می‌دهند، این هم نشسته مثل پسر بچه‌ها زار زار می‌کند!
 
موضوع نویسنده

Kosarvalipour

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
4,147
9,096
مدال‌ها
4
صحنه سوم:
شاه عصبانی در قصر قدم می‌زند که فرزندش را درحالی که نشسته و تفکر می‌کند می بیند.
- تو چرا اینجا نشسته ای؟ مگر شهر هرت است؟!
فرزند: پدر جان دارم تفکر می‌کنم.
شاه: الهی این وزیر اسکول فدای فرزند فرزانه‌ام بشود که این‌قدر تفکر می‌کند؛ چه می‌کنی جان پدر؟!
فرزند: پدر جان به همسر آینده ام فکر میکنم.
شاه: غلط کرده ای، مگر اینجا شهر هرت است که به همسر آینده‌ات فکر کنی؟! مگر من به تو نگفتم که به شغل آینده ات فکر کن؟ احمق تو جانشین من هستی باید از الان برای سلطنت برنامه ریزی کنی!
- پدر من نمی‌دانم می‌خواهم چکاره شوم!
شاه: غلط کرده ای، مگر اینجا شهر هرت است که نمی‌دانی باید چه کاره شوی؟! بنظر من کارمند بانک باشی بهتر است؛ هم حقوقش سر ماه است، هم بیمه دارد، هم هر وقت پول بخواهی به تو می‌دهند.
فرزند: پدر جان چه می‌گویی ما که هروقت اراده کنیم پول مردم را می دزدیم دیگر به وام چه نیازی ست؟ بعدش هم مگر من جانشین شما نیستم؟! پس کارمند بانک این وسط دیگر چه صیغه ای است؟
شاه نیشش را تا بناگوش باز می‌کند.
- صیغه ی محرمیت!
سپس که متوجه جدیت ماجرا و شوخی ناپسندش می‌شود با خود زمزمه می‌کند:
- غلط می‌کنم، مگر اینجا شهر هرت است که این‌گونه شوخی‌های جلف بکنم؟
فرزند با تبسم: پدر جان در این سرزمین خاندان سلطنتی هر غلطی که بخواهند می‌کنند، مگر نه همین خود پدر شما که به زور اسلحه و پا روی گلوی مردم گذاشتن آنها را مجبور می‌کردید ناموس شان را بی حجاب به بیرون بفرستند ؟!
شاه سیلی به گوش فرزندش می‌زند.
- گت جهنم اول به شور به لیاقت اولاد! (برو گمشو پسر بی‌لیاقت بی‌شعور)
حسن ختام:
آری دوستان طبق گفته های منابع موثق ما، این فرزندجان محمد رضا شاه هنوز هم نتوانسته است که شغل آینده اش را انتخاب کند؛ و در همه حال همچون بوم محنت بر سر مردم جهان چتر می‌شود. مثلاً همین چند وقت پیش، رفت که به اسراییل مشاوره بدهد و از آنها مشاوره بگیرد، یکاری کرد اسراییل بعد ۷۵سال دارد کن فیکون می‌شود! البته هرازگاهی یک حرف احمقانه ای هم از ایشان می شنویم که بابت خنداندن این ملت از او کمال تشکر را داریم.
زنده باد انقلاب شجاعانه اسلامی!
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین