اگر این سوال را مدتی قبل از من می پرسیدند می گفتم دوست دارم پزشک شوم و سعی کنم با علم و تحقیق درمان بسیاری از بیماری های سخت مانند سرطان را کشف کنم از سوی دیگر یک دکتر درآمد عالی دارد اما بعدها متوجه شدم روحیه من به درد پزشکی نمی خورد، یک پزشک با خون، بریدن گوشت بدن و هزاران چیزی سروکار دارد که من حتی با فکر کردن به آن ها حال بدی پیدا می کنم.
به همین دلیل مجبور شدم کشف درمان بیماری های سخت را به دوستانم محول کنم و البته قید آن همه پول و درآمد عالی را هم بزنم!
مادرم از زمان کودکی من دوست داشت من آموزگار شوم. او همیشه می گفت معلمی شغل خوبی است زیرا علاوه بر خدمت به مردم از نظر بسیاری چیزها ایده آل است، شرایط خوبی دارد، تعطیلات تابستان دارد و کارمند دولت می شوم. به قول مادرم معلمی شغلی است که می توانی دنیا و آخرتت را یک جا بخری!
با صحبت های مادرم موافقم، شغل معلمی یکی از بهترین شغل های دنیاست اما برخلاف ظاهر آن که مادرم برداشت کرده است به نظر من یکی از سخت ترین شغل های دنیا هم می باشد.
اگر بخواهی معلم واقعی باشی و با عشق و علاقه درس بدهی باید صبر و از خودگذشتگی زیادی داشته باشی تا بتوانی دانش آموزان را به سوی جهانی روشن هدایت کنی اما من این خصوصیت فوق العاده را در خودم نمی بینم و فکر نمی کنم بتوانم معلم خوبی شوم.
به تازگی در ذهنم جرقه هایی دیگر زده شده، دوست دارم طراح لباس شوم. دلم می خواهد زیباترین طرح ها را به تن آدم ها بزنم و به نظرم کار جالب و هیجان انگیزی است این که نمایی تازه تر به ظاهر آدم ها ببخشم.
طراحی لباس کاری خلاقانه است که نیاز به ذوق و سلیقه فراوانی دارد، فکرش را بکنید اندام انسان ها تقریبا یکسان است و فرمول واضحی دارد، اگرچه مثلا سایز آن ها با هم متفاوت است اما شکل همه آن ها یکی است، همه دست و پا و سر و تنه و … دارند و یک طراح لباس می توان به این فرم ثابت هزاران ظاهر متفاوت ببخشد.
من احساس می کنم عاشق این کار هستم و دلم می خواهد نماهای تازه تر و متفاوت تری به انسان ها ببخشم، هزاران مدل زیبا با هزاران رنگ زیبا. این خیلی جذاب است و من می خواهم یک دنیا طرح زیبا به مردمم هدیه کنم.