جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب می ترسی یا می خندی؟

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط شاهدخت با نام می ترسی یا می خندی؟ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 135 بازدید, 0 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع می ترسی یا می خندی؟
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,887
39,332
مدال‌ها
25
کد کتاب :49166
مترجم :امیر مهدی حقیقت
شابک :978-6222741044
قطع :وزیری
تعداد صفحه :164
سال انتشار شمسی :1401
سال انتشار میلادی :1992
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :2
قسمت هایی از کتاب می ترسی یا می خندی؟ (لذت متن)
خیلی خیلی وقت پیش، در جای خیلی دوری در چین، یک روز اژدهایی از وسط کوهستان پروازکنان پایین آمد و روی بام خانه ی یک بازرگان پولدار نشست. بازرگان و زن و بچه و خدمتکارهایش، که از ترس زهره ترک شده بودند، از پشت پنجره نگاه کردند. زیر پایشان را که نگاه کردند، دیدند سایه ی بال های اژدها روی زمین پهن شده. سرشان را که بالا آوردند، پنجه های بزرگ زرد اژدها را دیدند که توی سقف بالای سرشان فرو رفته بود. زن بازرگان جیغ کشید: وای حالا چه کار کنیم؟ بازرگان گفت: شاید تا فردا صبح خودش برود. برویم بخوابیم و دعا کنیم. اهالی خانه با ترس و لرز رفتند توی رختخواب، ولی از شب تا صبح، هیچ کدام شان پلک هم نزدند. همان جور سرجایشان دراز کشیده بودند و به صدای بال های چرمی اژدها که به دیوارهای پشت تخت شان می کوبید و به صدای ساییده شدن شکم فلس دارش به کاشی های بام بالای سرشان، گوش می کردند
 
بالا پایین