جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار ناظم حکمت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط رازآفرین با نام ناظم حکمت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 47 بازدید, 2 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع ناظم حکمت
نویسنده موضوع رازآفرین
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط رازآفرین
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,124
8,409
مدال‌ها
2
برف جاده را بست

تو نبودی

در مقابل تو زانو زدم

با چشمانی بسته

به چهره‌ات دقیق شدم


کشتی‌ها نمی‌گذرند

هواپیماها در پرواز نیستند

تو نبودی

در مقابل‌ات به دیوار تکیه دادم

با دهانی بسته

حرف زدم،

تو نبودی

تو را با دست خود لمس کردم

دست‌های من روی چهره‌ام بود.
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,124
8,409
مدال‌ها
2
بچه‌ها!

روزهای خوب را خواهیم دید

روزهای آفتابی را خواهیم دید،

موتورها را

در آبی آب‌ها براه خواهیم انداخت، بچه‌ها

و در آبی‌های روشن خواهیم راند.


آخرین چرخ دنده‌ها را ( آیا ) بکار انداخته‌ایم

شماره انداز، صدای موتور …

آی … بچه‌ها، چه‌کسی می‌داند

چه معرکه‌ای‌ست

۱۶۰ مایل را با بوسه پیمودن!

ببینید!

اکنون برای ما

جمعه‌ها، در بازارها باغچه‌های پر گل هست

در جمعه‌های تنهایی، در بازارهای تنهایی …

ببینید!

اکنون ما

همچون شنیدن قصه‌ی یک پری تماشا می‌کنیم

مغازه‌ها را در معابر روشن.

ببینید!

این‌ها ۷۷ ردیف مغازه‌ی یکدست شیشه‌ای است!

ببینید!

اکنون ما گریانیم

جواب می‌دهیم:

کتابی با جلد سیاه ( قانون ) باز می‌شود ؛ زندان است.

با تسمه‌ها بازوانمان را به بند می‌کشند

استخوان‌ها می‌شکنند؛ خون است.

ببینید!

اکنون در سفره‌ی ما

هفته‌ای یک تکه گوشت می‌آید

و بچه‌های ما،

اسکلت‌هایی رنگ‌پریده

از کار به خانه بازمی‌گردند.

بدانید!

اکنون ما؛ ایمان داریم

که روزهای خوب را خواهیم دید، بچه‌ها.

روزهای آفتابی را خواهیم دید.

موتورها را در آبیِ آب‌ها براه خواهیم انداخت

و در روشن ترینِ آبی‌ها،

خواهیم راند.
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,124
8,409
مدال‌ها
2
ناگهان بُغضی از درون‌ام برمی‌خیزد و گلوی‌ام را می‌فشارد

ناگهان نوشته‌ام را ناتمام می‌گذارم و از جا می‌پرم

ناگهان در سرسرای هُتلی، خواب می‌بینم

ناگهان درختی در پیاده‌رو به پیشانی‌ام می‌خورد

ناگهان گرگ نومید و خشم‌گین و گرسنه رو به ماه زوزه می‌کشد

ناگهان ستاره‌ها روی تاب باغچه‌‌ای فرود می‌آیند و تاب می‌خورند

ناگهان مُرده‌ام را در گور می‌بینم

ناگهان در مغزم آفتابی مه‌آلود

ناگهان به روزی که آغاز کرده‌ام چنان چنگ می‌اندازم که گویی هرگز پایان نخواهد یافت


و هر بار تویی که پیش چشم‌ام می‌آیی.
 
بالا پایین