جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دیالوگ نویسی [نباید می‌آمدیم] اثر «الهام فرجی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دیالوگ نویسی توسط - گیتی - با نام [نباید می‌آمدیم] اثر «الهام فرجی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 776 بازدید, 9 پاسخ و 17 بار واکنش داشته است
نام دسته دیالوگ نویسی
نام موضوع [نباید می‌آمدیم] اثر «الهام فرجی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع - گیتی -
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,461
36,833
مدال‌ها
14
Negar_۲۰۲۲۰۱۰۸_۱۶۱۱۵۸.png
عنوان: نباید می‌آمدیم
نویسنده: الهام فرجی
***
مقدمه:
مادر!
به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر می‌شود
و رودخانه، سرچشمه
و آذرخش‌ها، به ابر
و چگونه برگ‌های پاییز دوباره به شاخه‌ها
باز می‌گردد

تا من به تو بازگردم...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,461
36,833
مدال‌ها
14
+ به چی فکر می‌کنی؟
_ به هیچی... .
+ نمی‌دونستم میشه انقدر عمیق به هیچی فکر کرد!
_ می‌دونی...!
فکر کردن برای مسائل کوچیکه.
وقتی غم‌هات زیاد باشن، نمی‌دونی به کدومشون فکر کنی...
نمی‌دونی باید کدومشون رو تو اولویت قرار بدی...
اون وقته که دیگه فکر کردن رو کنار می‌ذاری.
اون وقته که به هیچی میرسی.
من الان دقیقا اونجام...!
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,461
36,833
مدال‌ها
14
+ تا حالا عاشق شدی؟
_ آره... .
+ کجاست الان؟
_ نمی‌دونم.
+ اوووو لابد همون کلیشه‌ی معروف.
از تو بهترون پیدا کرد و قالت گذاشت!
+ نه...من رفتم... .
_ چی! این دیگه چه مدلشه!
+ آدم خوبی بود. سرش به تنش می‌ارزید.
اصیل و نجیب زاده‌ی واقعی... .
_ مکث نده بین حرفات بدم میاد!
+ خب ...همین!
+ همین؟! چون یارو خوب بود رفتی؟!
+ آره چون خیلی خوب بود رفتم.
رفتم که نمونه تو منجلاب زندگیه من.
کسی که خندیدن بلد نیست، چطور می‌تونه یکی دیگه رو بخندونه؟
من طبیعی نیستم. روحم مریضه. گاهی پارانوئید میشم گاهی مازوخیسمی...
اون رو هم مریض می‌کردم...حالش رو بد می‌کردم.
رفتم که فقط درد دوری عذابش بده...نه که هر روز نزدیک باشم
و با بودنم زجرکشش کنم.
_ تو دیوونه‌ای... .
+ آره من یه دیوونم...یه دیوونه‌ی واقعی.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,461
36,833
مدال‌ها
14
+ دخترداییت استوری گذاشته.
_ دیدمش.
+ تو که گفتی منم اونجا بودم. پس چرا تو عکس نیستی؟
_ من عکاس بودم.
+ باز پتروس فداکار شدی!
_ گاهی وقتا دلم خیلی می‌گیره... .
+ از چی؟
_ از این‌که تو عکسای خونوادگی عکاس نباشم.
دلم می‌خواد عضو خونواده باشم.
نه یه مرده‌ی متحرک که
مهمونی به مهمونی،
جشن به جشن،
مراسم به مراسم
یادشون بیاد که من هنوز زنده‌م... .
+ خب از عکاس بودن دست بردار.
_ مشکلم همینه.
من نه از نزدیکی خوشم میاد
و نه تاب دوری رو دارم
و این همه تضاد یه روزی خفم می‌کنه...!
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,461
36,833
مدال‌ها
14
+ دکتر که می‌گفت زخمات همه خوب شدن.
ریفلاکس هم نداری دیگه. چرا هی گریه می‌کنی میگی درد دارم؟
_ من درد ندارم. بهانه‌ی قانع‌کننده برای گریه کردن دارم.
+ بهانه‌ی قانع‌کننده‌ برای گریه کردن؟ این دیگه چیه؟!
_ بعضی روزاها بی‌جهت دلم گرفته‌ست.
البته بی‌جهت هم نه! هزار و یک دلیل که هیچ کدوم از نظر مامانم ارزش ندارن،
جمع میشن، غده می‌شن و راه نفسم رو می‌گیرن.
اون وقته که تا حد خون‌کردن چشمام گریه می‌کنم و آروم می‌شم.
+ خب اینا چه ربطی به معده درد داره؟
_ خب معلومه. وقتی مامانم می‌پرسه چرا گریه کردی؟
جواب میدم معدم درد گرفت. مامانم قانع میشه.
طبیعیه که معده‌ی آدم درد بگیره.
اما اینکه دخترش یهویی یادش اومده یکی سیزده سال پیش
یه حرفی زده و دلش رو شکسته و اونم داره برای همین گریه می‌کنه،
قبول کن طبیعی نیست... .
+ هنوز سره حرفم هستم. تو دیوونه‌ای...!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,461
36,833
مدال‌ها
14
+ تو خیلی آدم عجیبی هستی!
_ عجیب؟! چرا؟!
+ یارو یه زمانی بهترین رفیقت بود.
بعد اون همه رفاقت بهت خ*یانت کرد و رفت.
وقتی دوباره همو دیدین اونم بعد چندماه تو هیچی نگفتی و سکوت کردی!
خب آدم حداقل دوتا داد می‌زنه
چهارتا فش میده!
مگه میشه اینجوری؟!
_ تو تموم این چندماه من باهاش حرف زدم.
تو ذهنم باهاش حرف زدم.
سرزنشش کردم. گریه کردم. تموم خاطراتمون رو مرور کردم.
صدبار ازش سوال کردم چرا؟
و هر صدبار خودم جواب خودم رو به یه شکلی دادم.
انقدر توی ذهنم باهاش حرف زدم که وقتی دیدمش حرفی برای گفتن نداشتم.
حرفام تموم شده بود.
می‌خواستمم نمی‌تونستم چیزی بگم.
من همه‌ی مسائل رو خودم با خودم حل کردم... .
اینطوری نگام نکن! من عجیب نیستم!
فقط یاد گرفتم، حرف زدن همه چیز رو حل نمی‌کنه!
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,461
36,833
مدال‌ها
14
+ گاهی وقتا به‌شدت بهت حسودی می‌کنم.
_ حسودی ؟! چرا ؟!
+ چون راحت می‌تونی با نبود آدم‌ها کنار بیای
و راحت هم می‌تونی کنارشون بذاری.
_ این‌طور نیست... .
+ اگه این‌طور نیست، این همه آدمی که کنارشون گذاشتی چه معنی می‌دن؟
_ من آدم خسته‌کننده‌ایم. فقط دو روز اول آشنایی براشون جذابم.
هر چی که میگذره و منو بیشتر می‌شناسن،
میل به ترک‌ کردنم توشون بیشتر میشه.
برای همین اول خودم میرم که هم غرورم رو از دست ندم
و هم فکر این‌که چقدر غیرقابل تحملم اذیتم نکنه.
+ چطوری با این موضوع کنار میای؟
_ من با هیچی کنار نمی‌یام.
فقط کنارشون می‌ذارم تا روی هم تلمبار بشن
و مثل بمب ساعتی یه روزی تو گلوم بترکن... .
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,461
36,833
مدال‌ها
14
+ امروز عینک نزدی. رنگ چشمات رو خیلی دوست دارم.
_ تو فکر می‌کنی حق العین وجود داره؟
+ حق العین؟! نشنیدم تا حالا! چی هست؟!
_ مثل حق النفس. بنظرم حق العین اگه داشته باشیم خیلی بده!
+ حقی که در مقابل چشم بر گردن داریم! قبول کن مسخرست!
_ امیدوارم نداشته باشیم...چون من هیچ جوابی براش ندارم.
دیروز رفتم چشم پزشکی.
دکتر می‌گفت تو شیش ماه چیکار کردی با چشمات دختر!
بنظرت گریه کردن هم چشم رو ضعیف می‌کنه؟
خیلی بد کردم به خودم ...خیلی بد کردم به چشمام...
عینکم رو یه گوشه انداختم.
من خیلی دیدم این شدم...دیگه نمی‌خوام ببینم... .
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,461
36,833
مدال‌ها
14
+ از وقتی یادمه بی‌دلیل از ارتفاع می‌ترسیدم.
حتی فکر کردنش هم برام وحشتناکه. تو از چی میترسی؟
_ من از جواب دادن.
+ جواب دادن؟ خدایی تو چند تخته‌ت کمه‌ها! یه‌بار نشد مثل آدم جواب بدی!
_ باور کن! بعضی ترس‌ها نه اکتسابی‌ان نه انتسابی. یه چیز مابین این دوتا.
+ خب اینی که گفتی یعنی چی؟
_ من شجاع بودم. از دفاع‌کردن از خودم نمی‌ترسیدم. جواب حرف ناحق رو می‌دادم.
اما یه روز که چشم باز کردم دیدم مدام درحال سرزنشم.
چرا بی‌احترامی کردی؟ اون ازت بزرگتر بود.
خجالت نمی‌‎کشی با یه بچه دهن‌به‌‌دهن میشی؟
اون دوستته. حالا عصبی بود یه چیزی هم گفت تو چرا دهنتو نبستی؟
یارو اندازه‌ی کل هیکل تو تدریس کرده. چرا سعی می‌کنی متقاعدش کنی اشتباه می‌کنه؟
چندبار اول برام مهم نبود. گوش نکردم. ولی هی تکرار شد و تکرار...
خسته شدم. لب باز نکردم. حتی جایی که بهم ظلم می‌شد قبول می‌کردم و نمی‌پرسیدم چرا.
+ اعتراف سختیه ولی این اولین باریه که با تموم وجود درکت می‌کنم...!
 

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
3,727
20,874
مدال‌ها
9
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]

 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین