- Aug
- 479
- 5,045
- مدالها
- 2

در حال تایپ - [نبض تنهایی] اثر«سونیا جلالت کاربر انجمن رمان بوک»
پارت بیست و هشتم: آدرا لبخندی زد و کمی جلوتر رفت. دستش را زیر باران گرفت و به آسمان نگاه کرد. ارکستر و نوازندهها دست برنداشتند و هنوز موسیقی مینواختند. اریک پشت آدرا ایستاد و با لبخند محوی که روی لبهایش نشسته بود گفت: - میدونی بانوی جوان، موقعی که بارون میباره آدمها دو دسته میشن. آدرا با...
