Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,512
- 21,981
- مدالها
- 3
احمد شاکری با بیان اینکه ادبیات داستانی در سال گذشته تحت تاثیر دو عامل مهم یعنی «اپیدمی کرونا» - که چند سالی است در حوزه ادبیات و کتاب همانند دیگر حوزهها انقباض ایجاد کرده - و «دولت سیزدهم» قرار گرفت، همچنین میگوید: حوزه ادبیات اکنون نسخه تکرارشده و پرغلطی را سالها است تکرار میکند؛ نسخههایی چون راه انداختن جشنوارههای رنگارنگ و ادعای خروجی از آنها.
این نویسنده در پاسخ مکتوب خود به پرسش درباره ارزیابیاش از ادبیات و کتاب در سال ۱۴۰۰، نوشته است: مایلم پاسخ این پرسش را در حوزه ادبیات داستانی بیان کنم. ماهیت پرسشی که مطرح شد پژوهشی و نیازمند کاربست روشهای مناسب در ارزیابی مجموعه قابل توجهی از کنشها است. حوزه کتاب و ادبیات خود مشتمل بر زیرشاخهها و فروع متنوع و کنشگرها و ساحات متعددند که ارزیابی جامع از آنها بدون جمعبندی دادهها و میزان ضریب هر یک در کلیت کتاب و ادبیات ممکن نخواهد بود.
ضرورت ارزیابیهای جامع (فراگیر - عمیق - روشمند - مبنایی) در هر حوزهای از جمله ادبیات داستانی غیرقابل انکار است. تعبیر تا حدودی کلیشهای «آسیبشناسی» که در این حوزه به دلیل کثرت مشهورات غیرعلمی، جایگاه و اعتبار خود را از دست داده، برگرفته از این ضرورت است. حداقل از دو جهت عمده «آسیبشناسیها» و «ارزیابیها» نیازمند تحلیل و تدقیق است. نخست جامعیت یا فراگیری هر ارزیابی به تناسب گستره نتایج ادعاییاش و دیگری صحت ارزیابی چه به لحاظ روشی و چه از نظر مبنایی.
موضوعی که در ارزیابیها از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و نتیجه آن را تحت تاثیر خود قرار میدهد نگاهی است که به متعلق ارزیابی داریم. زمانی که از «ادبیات» یا «ادبیات داستانی» یاد میکنیم دقیقا چه چیزی را مد نظر قرار میدهیم. آیا ادبیات داستانی را کلیتی مشتمل بر اجزاء مرتبط که با یکدیگر رابطه انداموار دارند تصور میکنیم یا آن را به مثابه حلقههای پراکنده و غیرمرتبط یا با ارتباط حداقلی میدانیم؟ در نگاهی دقیقتر که میتواند روش و غایت ارزیابیها را تغییر داده و کارکردهای جدیدی برای چنین پژوهشهایی معرفی کند، ادبیات کلیتی متشکل از اجزاء (ارکان) متعدد است که به صورت یکپارچه عمل کرده و حرکت کلی را موجب میشود. از این کلیت میتوان به «هندسه معرفتی ادبیات داستانی» یاد کرد. یعنی مجموعه ارکانی که در پیوندی غیر قابل گسست کلیت واحدی را سامان میدهند. به بیان سادهتر انتقال ذهنی پرسششوندگان در مواجهه با پرسش از ارزیابی وضعیت ادبیات به «آثار تولیدشده ادبی» حاکی از نگاهی حداقلی درباره چیستی ادبیات داستانی، ترکیب اجزاء آن و سهمخواهی هر یک از اجزاء در کلیت است. اجزایی چون: تولید، نشر، تبلیغ، مدیریت، اقتباس، ترجمه، نقد، پژوهش، آموزش و توزیع. چنین نگاهی به عنوان ذهنیت رایج درباره حوزه ادبیات داستانی موجب شده تا نقش و سهم برخی ارکان دیگر نادیده گرفته شده یا جایگاه واقعی خود را نیابد. به عنوان نمونه و در نگاه فرایندی، تولید اثر داستانی توسط نویسنده حلقه میانیای از مجموعه رخدادهایی است که پیش و پس از آن قرار میگیرند. رکنی چون «آموزش» خاصه در طول دهههای اخیر نقش کاملا تعیینکنندهای در تولید آثار داستانی داشته است. به نحوی که رویکرد، وجوه فنی، مکتب ادبی، سبک نوشتاری، انتخاب موضوع، عیار درونمایه و وجوه متعدد دیگر داستانها به صورت مستقیم از محافل ادبی، کارگاههای تولید داستان، کلاسهای آموزش نظری و جلسات نقد متاثر است. این در حالی است که با وجود حضور و نقشآفرینی پررنگ ساحت آموزش و فراگیری آن در سراسر کشور، نه متولی خاصی برای رصد و هدایت و ارزیابی و تولید محتوای آن وجود دارد و نه معمولا در ارزیابیها سهمی برای آن به عنوان یکی از علل در شبکه علّی ارکان هندسه معرفتی ادبیات داستانی منظور میشود.
اما ادبیات داستانی در سال گذشته تحت تاثیر دو عامل مهم یعنی «اپیدمی کرونا» - که چند سالی است در حوزه ادبیات و کتاب همانند دیگر حوزهها انقباض ایجاد کرده - و «دولت سیزدهم» قرار گرفت. گزافه نیست اگر ادعا شود میزان خسارتهای واردشده از بابت «عدمالفعل»ها، «کمکاری»ها، «سوءمدیریت»ها و «غلطکاری»ها در حوزه هنر و ادبیات در دولت دوازدهم کمتر از «اقتصاد» نبوده است. بخشی از آسیبهای واردشده مستقیما به جهتدهیها، سیاستها و برنامههایی برمیگردد که در دولت دوازدهم دنبال میشد. اما در حوزه فرهنگ و ادبیات این اصل قابل دفاع است که نقشآفرینی «دولت»ها و سهامت آنها در ظهور بیرونی ارکان هندسه معرفتی ادبیات نسبی است. به تعبیری سهم دولتها گرچه غیر قابل انکار و قابل توجه است اما بخشی عمده از کنشهای فرهنگی به صورت ریشهداری از لایههای آشکار و پنهان و آبشخورهای مستقری تغذیه میکنند که با تغییر دولتها لزوما تغییر نمیپذیرد. به تعبیر بهتر کنشهای عمده صورتگرفته در حوزه ادبیات لزوما «چهارساله» یا دورههای «هشتساله» نیستند. بلکه با پیوستی که با هویت فردی و ملی برقرار میکنند همچون درختی در اعماق ساحتهای هویتبخش نفوذ کرده و ذهنیت کنشگران ادبی را درباره گذشته، حال و آینده انعکاس میدهند. تعیین و شناخت سهم دولتها در این کنشگری پیچیده، زمانبر و عمیق و بسیار بااهمیت است. شاید به همین دلیل باشد که بخشی از بدنه ادبیات داستانی کشور، چه در کلان جریان ادبیات داستانی متعهد و چه در ضلع مقابل یعنی کلان جریان ادبیات داستانی روشنفکری، با تغییر دولتها زیست خود را ادامه دادهاند. به نحوی که نه دولتهای لیبرال و غربزده توانستهاند جریان ادبیات داستانی متعهد را بیرنگ سازند و نه دولتهای مردمی و انقلابی توانستهاند جریان ادبیات داستانی روشنفکری را از دایره تقابل خارج کنند. لذا با آغاز به کار دولت سیزدهم به عنوان دولتی «انقلابی» این پرسش چه برای سیاستگذاران فرهنگی و ادبی و چه برای کنشگران ادبیات داستانی قابل طرح است که چه ظرفیتهایی برای «تغییر» در حوزه ادبیات داستانی وجود دارد و دولت سیزدهم با تمسک به چه اهرمهایی وارد میدان سخت تقابل فکری فرهنگی ادبیات داستانی شده است. میتوان چند اهرم مهم و تعیینکننده را که «دولت»ها در محدوده اختیارات و امکانات میتوانند از آنها بهره برند، نام برد: مدیران، سیاستها، راهبردها، مبانی، برنامهها و امکانات.
این نویسنده در پاسخ مکتوب خود به پرسش درباره ارزیابیاش از ادبیات و کتاب در سال ۱۴۰۰، نوشته است: مایلم پاسخ این پرسش را در حوزه ادبیات داستانی بیان کنم. ماهیت پرسشی که مطرح شد پژوهشی و نیازمند کاربست روشهای مناسب در ارزیابی مجموعه قابل توجهی از کنشها است. حوزه کتاب و ادبیات خود مشتمل بر زیرشاخهها و فروع متنوع و کنشگرها و ساحات متعددند که ارزیابی جامع از آنها بدون جمعبندی دادهها و میزان ضریب هر یک در کلیت کتاب و ادبیات ممکن نخواهد بود.
ضرورت ارزیابیهای جامع (فراگیر - عمیق - روشمند - مبنایی) در هر حوزهای از جمله ادبیات داستانی غیرقابل انکار است. تعبیر تا حدودی کلیشهای «آسیبشناسی» که در این حوزه به دلیل کثرت مشهورات غیرعلمی، جایگاه و اعتبار خود را از دست داده، برگرفته از این ضرورت است. حداقل از دو جهت عمده «آسیبشناسیها» و «ارزیابیها» نیازمند تحلیل و تدقیق است. نخست جامعیت یا فراگیری هر ارزیابی به تناسب گستره نتایج ادعاییاش و دیگری صحت ارزیابی چه به لحاظ روشی و چه از نظر مبنایی.
موضوعی که در ارزیابیها از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و نتیجه آن را تحت تاثیر خود قرار میدهد نگاهی است که به متعلق ارزیابی داریم. زمانی که از «ادبیات» یا «ادبیات داستانی» یاد میکنیم دقیقا چه چیزی را مد نظر قرار میدهیم. آیا ادبیات داستانی را کلیتی مشتمل بر اجزاء مرتبط که با یکدیگر رابطه انداموار دارند تصور میکنیم یا آن را به مثابه حلقههای پراکنده و غیرمرتبط یا با ارتباط حداقلی میدانیم؟ در نگاهی دقیقتر که میتواند روش و غایت ارزیابیها را تغییر داده و کارکردهای جدیدی برای چنین پژوهشهایی معرفی کند، ادبیات کلیتی متشکل از اجزاء (ارکان) متعدد است که به صورت یکپارچه عمل کرده و حرکت کلی را موجب میشود. از این کلیت میتوان به «هندسه معرفتی ادبیات داستانی» یاد کرد. یعنی مجموعه ارکانی که در پیوندی غیر قابل گسست کلیت واحدی را سامان میدهند. به بیان سادهتر انتقال ذهنی پرسششوندگان در مواجهه با پرسش از ارزیابی وضعیت ادبیات به «آثار تولیدشده ادبی» حاکی از نگاهی حداقلی درباره چیستی ادبیات داستانی، ترکیب اجزاء آن و سهمخواهی هر یک از اجزاء در کلیت است. اجزایی چون: تولید، نشر، تبلیغ، مدیریت، اقتباس، ترجمه، نقد، پژوهش، آموزش و توزیع. چنین نگاهی به عنوان ذهنیت رایج درباره حوزه ادبیات داستانی موجب شده تا نقش و سهم برخی ارکان دیگر نادیده گرفته شده یا جایگاه واقعی خود را نیابد. به عنوان نمونه و در نگاه فرایندی، تولید اثر داستانی توسط نویسنده حلقه میانیای از مجموعه رخدادهایی است که پیش و پس از آن قرار میگیرند. رکنی چون «آموزش» خاصه در طول دهههای اخیر نقش کاملا تعیینکنندهای در تولید آثار داستانی داشته است. به نحوی که رویکرد، وجوه فنی، مکتب ادبی، سبک نوشتاری، انتخاب موضوع، عیار درونمایه و وجوه متعدد دیگر داستانها به صورت مستقیم از محافل ادبی، کارگاههای تولید داستان، کلاسهای آموزش نظری و جلسات نقد متاثر است. این در حالی است که با وجود حضور و نقشآفرینی پررنگ ساحت آموزش و فراگیری آن در سراسر کشور، نه متولی خاصی برای رصد و هدایت و ارزیابی و تولید محتوای آن وجود دارد و نه معمولا در ارزیابیها سهمی برای آن به عنوان یکی از علل در شبکه علّی ارکان هندسه معرفتی ادبیات داستانی منظور میشود.
اما ادبیات داستانی در سال گذشته تحت تاثیر دو عامل مهم یعنی «اپیدمی کرونا» - که چند سالی است در حوزه ادبیات و کتاب همانند دیگر حوزهها انقباض ایجاد کرده - و «دولت سیزدهم» قرار گرفت. گزافه نیست اگر ادعا شود میزان خسارتهای واردشده از بابت «عدمالفعل»ها، «کمکاری»ها، «سوءمدیریت»ها و «غلطکاری»ها در حوزه هنر و ادبیات در دولت دوازدهم کمتر از «اقتصاد» نبوده است. بخشی از آسیبهای واردشده مستقیما به جهتدهیها، سیاستها و برنامههایی برمیگردد که در دولت دوازدهم دنبال میشد. اما در حوزه فرهنگ و ادبیات این اصل قابل دفاع است که نقشآفرینی «دولت»ها و سهامت آنها در ظهور بیرونی ارکان هندسه معرفتی ادبیات نسبی است. به تعبیری سهم دولتها گرچه غیر قابل انکار و قابل توجه است اما بخشی عمده از کنشهای فرهنگی به صورت ریشهداری از لایههای آشکار و پنهان و آبشخورهای مستقری تغذیه میکنند که با تغییر دولتها لزوما تغییر نمیپذیرد. به تعبیر بهتر کنشهای عمده صورتگرفته در حوزه ادبیات لزوما «چهارساله» یا دورههای «هشتساله» نیستند. بلکه با پیوستی که با هویت فردی و ملی برقرار میکنند همچون درختی در اعماق ساحتهای هویتبخش نفوذ کرده و ذهنیت کنشگران ادبی را درباره گذشته، حال و آینده انعکاس میدهند. تعیین و شناخت سهم دولتها در این کنشگری پیچیده، زمانبر و عمیق و بسیار بااهمیت است. شاید به همین دلیل باشد که بخشی از بدنه ادبیات داستانی کشور، چه در کلان جریان ادبیات داستانی متعهد و چه در ضلع مقابل یعنی کلان جریان ادبیات داستانی روشنفکری، با تغییر دولتها زیست خود را ادامه دادهاند. به نحوی که نه دولتهای لیبرال و غربزده توانستهاند جریان ادبیات داستانی متعهد را بیرنگ سازند و نه دولتهای مردمی و انقلابی توانستهاند جریان ادبیات داستانی روشنفکری را از دایره تقابل خارج کنند. لذا با آغاز به کار دولت سیزدهم به عنوان دولتی «انقلابی» این پرسش چه برای سیاستگذاران فرهنگی و ادبی و چه برای کنشگران ادبیات داستانی قابل طرح است که چه ظرفیتهایی برای «تغییر» در حوزه ادبیات داستانی وجود دارد و دولت سیزدهم با تمسک به چه اهرمهایی وارد میدان سخت تقابل فکری فرهنگی ادبیات داستانی شده است. میتوان چند اهرم مهم و تعیینکننده را که «دولت»ها در محدوده اختیارات و امکانات میتوانند از آنها بهره برند، نام برد: مدیران، سیاستها، راهبردها، مبانی، برنامهها و امکانات.