نقد حرفهای
رمان: عصیانگر قرن
نوشته: فاطمه سادات هاشمینسب
@سادات.82
●۱. اجزا و عناصر:
۱. موضوع:
۱. خلاصه ایده:
ایده داستان، درباره دختریست بهنام کارول یا آدریانا که یک دورگه ببرینه است و ملکه سرزمین امگاورس. داستان با جنگی بین نیروهای کارول و گرگینهها آغاز میشود و تمایل کارول برای از بین بردن خود. او به لبه صخره میرود اما توسط آتش اژدهایی سوخته و میمیرد. مادرخواندهاش آتنا، روح و جسمش را به او میبخشد چرا که معتقد است کارول تنها امید امگاورس و مردمانش است و باید زنده بماند. کارول زنده میشود اما وقتی متوجه مرگ آتنا و ازخودگذشتگی او میشود دوباره تصمیم به نابودی خود میگیرد. بار دیگر به لبه صخره میرود تا خود را از آن پرت کند اما فردی شنلپوش را در کنار دریچهای نورانی میبیند که از او میخواهد با او همراه شود. کارول به همراه تاون از دریچه میگذرد و وارد دنیای قدمرا میشود. در آنجا با موجوداتی آشنا میشود که در امگاورس و دیگر سرزمینها منقرض شدهاند. در آخر با آنها همپیمان میشود و برای جنگ با هادس به امگاورس بازمیگردد. ورودش به امگاورس با اسارت یارانش توسط گرگینهها همراه میشود. او به همراه پیتر و هکتور و به کمک تاون با هایدرا بریل که اژدهایی با سیزده سر است و خود در زمان حیات در اسارت هادس بوده و خونآشامان همپیمان میشود و به جنگ هادس میرود.
کلیشه ایده اثر شما، با توجه به ژانر و محتوای داستان، دیالوگها، منولوگها، توصیفات و... حدود سی درصد است.
۲. درون مایه:
اثر شما طبق ژانر غالب یعنی ژانر فانتزی، باید نمودی از مسائل تخیلی، ماورایی، افسانهها و خارق عادت باشد که از همان ابتدا میتوان به خوبی این مورد را در داستان شما مشاهده کرد. داستان شما با اتفاقات و کشمکشهای بین شخصیتهای افسانهای، سرزمینهای خیالی، جنگ و جدال برای بقا و آرامش، سرشار از هیجان بود.
۳. پیرنگ:
پیرنگ، زاویهی دید، توصیفها، عنوان و... به ما نشان میدهد هدف از رمان نشان دادن اتفاقات غیر معمول، خلاقانه و فانتزیست که میتواند تمایل و تلاش برای بقا را بهخوبی بهنمایش بگذارد. انسان همیشه در انتظار دیدن و لمس موجودات افسانهای و ماورایی و سرزمینهای رویایی ویژه آنها بوده و تا امروز داستانهای فراوانی در این زمینه نوشته شده است که نشان میدهد ذهن انسان آنقدر خلاق است که میتواند تخیلات خود را با نوشتن وارد زندگی روزمره کند. نحوه قرارگیری اتفاقات و اوج و فرودهای داستان کاملا درست و بهجاست. مخاطب اینگونه آثار افرادی با سلیقه خاصی را در برمیگیرد.
۴.کشمکشها و تعلیق:
تعلیق: در سراسر رمان شما تعلیقهای کوچک و بزرگی وجود دارند. از همان ابتدا سوالات زیادی در ذهن خواننده شکل میگیرد. اینکه چرا کارول خودکشی میکند؟ قدمرا چگونه جاییست و چه اتفاقاتی قرار است در آنجا رقم بخورد؟ آیا بازگشتی وجود دارد؟ آیا متحدین به کارولینا وفا میکنند؟ چه بر سر امگاورس خواهد آمد؟ و...
باید درنظر داشته باشید که این سوالاتی که در ذهن خواننده ایجاد میشوند باید به جواب برسند در صورتیکه برخی از این سوالات بدون جواب ماندهاند که در رکن سیر رمان به آنها پرداختهایم.
کشمکشها همان موانع و تقابلهاییست که برای شخصیتهای اصلی داستان پیش میآیند که شامل کشمکشهای بیرونی و درونی هستند.
کشمکشهای بیرونی در داستان شما برحسب ژانر و سیر رمانتان مناسب هستند و خواننده مدام با اتفاقات مختلف تحت تاثیر قرار میگیرد. داستان شما با محیطی تخیلی و شخصیتهایی افسانهای، کشمکشهای خوبی را ایجاد کرده است.
در رمان شما ما بیشتر شاهد کشمکشهای بین شخصیتها با یکدیگر هستیم که شامل کشمکشهای کارولینا بهعنوان قهرمان داستان با دیگر شخصیتهای داستان است، همچنین کشمکش بین شخصیتها و اتفاقاتی که بهوقوع میپیوندند مثل جنگ، ورود به قدمرا یا خروج از آن، خودکشی کارول و... همچنین با اتفاقات ماورایی مثل تلهپورت کردن و یا دریچههایی که برای انتقال از دنیایی بهدنیای دیگر باز میشوند هستیم که همگی در نوع خود جذاب هستند.
کشمکشهای درونی هم در رمان شما بهخوبی پرداخته شدهاند و شخصیتهای داستان در مواقع مختلف، در حالات مختلف و نسبت به کنشها و واکنشهایی که در داستان رخ میدهند با افکار، احساسات و عواطف خود درگیر هستند.
۵. فضاسازی:
رمان شما فضاسازی کافی را ندارد. فضاسازی شامل توصیفات مکان، احساسات، صداها، شخصیتپردازیها و کشمکشهاییست که مطابق با ژانر داستان شما هستند. فضاسازی باید بهگونهای باشد که خواننده اثر بتواند در هر لحظه خود را در فضای داستان شما تصور کند. داستان شما با ژانر فانتزی اگرچه با شخصیتها و مکانهای تخیلی و افسانهای همراه بود اما از هیچکدام از آنها توصیفی که لازم است ارائه ندادهاید.
۶. دیالوگها و مونولوگها:
دیالوگها و مونولوگها تناسب خوبی با هم دارند. متفاوت بودن دیالوگ شخصیتها باهم رعایت شده است و همچنین معمولا در دیالوگها و منولوگها علائم نگارشی رعایت شده و دیالوگها و منولوگها اطلاعات کافی را به خواننده میدهند.
در یک مورد دیده میشود که دیالوگ و منولوگ از هم جدا نشدهاند که باید ویرایش شود.
- زود باشید. دنبال جمجمه بگردین. هکتور و پیتر سر تکان دادند.
۷. لحن:
رمان شما از مونولوگهای ادبی و دیالوگهای محاوره تشکیل شده است و این امر در سراسر رمان به چشم میخورد و پرش لحن دیده نمیشود اما در جملاتی از منولوگهای ادبی کلماتی محاوره آوردهاید.
امکان نداشت که آتنا دیگر توی وجودش نباشد.
توی: درون، داخل
چجوری ممکن بود؟
چجوری: چطور، چگونه
آنکه آتنا کسی که توی تمام لحظات زندگیاش باهاش بوده...
توی: در _ باهاش: با او
نباید ازش انتظاری داشت.
ازش: از او
او نیز آنها را زیاد منتظر نذاشت
نذاشت: نگذاشت
بقیه از آنکه چطور همچین قدرت ویژهای لایق پنهان کاری است
همچین: چنین
حال میداد بنشینند و یک غذای لذیذ در کنار برکه بخورند.
حال میداد: جان میداد، بسیارخوب بود، خوش میگذشت
پس زندگی دوباره همچین حسی داشت.
همچین: چنین
هادس با چشمهای ورقلمبیده...
چشمهای ورقلمبیده: چشمهای گشاد شده
۸. زاویهدید:
داستان تا اینجا که نوشته شده است زاویه دید راوی یا سوم شخص را دارد و تغییری در آن رخ نداده است. با توجه به میزان وقایع و کشمکشهای بیرونی، بهنظر میرسد زاویه دید سوم شخص انتخاب مناسبی بوده است. اما این را هم باید در نظر داشتهباشید که استفاده از زاویه دید راوی این اجازه را به نویسنده نمیدهد که بتواند گاهی خود را داخل اتفاقات داستان وارد کند و از دیدگاه خود چیزی بگوید. مثلا:
سرش را بلند کرد، در نگاهش ردی از اشک و بغض ندیدم. تنها اطمینان و خشم بود.
یا
خوشحالم که میتوانم بنویسم: و آنها به خوبی و خوشی تا آخر عمر در کنار هم زندگی کردند.
۹. حقیقت مانندی محتوا:
باور پذیری اثر در شخصیتها، حالات و اتفاقات مشکلی ندارد و از نظر باورپذیری در سطح مناسبی قرار دارد. هرچند در توصیفات بسیار ضعیف عمل کردهاید اما باقی موارد از نظر باور پذیری قابل درک و مناسب بودند.
۱۰. گرهگشایی:
گرهگشایی یا همان اوج گرفتن از پروبال دادن و روییدن یک حادثه که باعث ایجاد پیرنگ در اثر میشود پدید میآید. رمان شما با یک اوج خوب شروع میشود که جنگ بین متحدین کارول و هادس است، ناامیدی کارول و اقدام او به خودکشی از مهمترین وقایع داستان است. همچنین ورود او به قدمرا، دیدن موجوداتی که در دنیا منقرص شده بودند و بعد متحدشدن با آنها و بازگشت به امگاورس، همگی اتفاقاتی بودند که جذابیت و هیجان زیادی را برای مخاطب ایجاد میکردند.
اما اوج داستان تا اینجا جنگ دوباره با هادس است؛ کارولینا پس از بازگشت به امگاورس و با اسارت متحدانش یعنی ببرینهها، روباههای بنفش و شیرونها توسط گرگینهها، به فکر متحدان جدیدی میافتد تا بتواند بهجنگ با هادس برود و برای این امر از هایدرا و خونآشامها میخواهد تا به او کمک کنند.
داستان پر از اوج و فرودهای زیبا و هیجانانگیز است که همگی از جذابیت خوبی برخوردارند که اگر روی توصیفات و شخصیتپردازی کار میکردید بیشک داستانی بینظیر به خوانندگان خود تقدیم کرده بودید.
***
●۱.ملاک های اصلی نقد
۱. نام رمان:
عصیانگر قرن، از دو واژه
عصیانگر و
قرن تشکیل شده که واژه عصیانگر به معنی عاصی، سرکش، نافرمان و یاغیست و واژه قرن به معنی سده و دوره یا دوران است. عنوان به معنی یاغی دوره یا سده است، تکراری نیست و از جذابیت خوبی برای خواننده برخوردار است. هر دو واژه عنوان کلیشه کمی حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد دارند که کلیشهای نسبی محسوب میشود.
عنوان با ژانر انتخابی نویسنده یعنی فانتزی ارتباطی ندارد و بیشتر با ژانر تریلر همخوانی دارد. همچنین عنوان با خلاصه و مقدمه ارتباط خوبی دارد و لودهنده سیر داستان نیست.
۲. ژانر:
ژانر انتخابی نویسنده عزیز
فانتزی است که میتوان در سراسر رمان آن را مشاهده کرد. دنیاهایی ساخته و پرداخته ذهنی خلاق با موجوداتی برگرفته از اساطیر ایران و جهان که با اتفاقات ماورایی و مناسب، داستانی جذاب را بهوجود آوردهاند.
۳. جلد رمان:
تصویر جلد، تصویری از یک ببر است که بیشک به ببرینه بودن شخصیت کارول اشاره دارد. در تصویر جلد عنصر دیگری بهچشم نمیخورد و اگر کمی به جزئیاتی از محتوای رمان اشاره داشت داشت و ژانر فانتزی را هم نشان میداد میتوانست جلد مناسبی باشد.
فونت بهکار رفته زیباست و رنگ آن با تصویر همخوانی خوبی دارد. جمله درج شده در بالای جلد هم جملهایست که از بازگشت دوباره میگوید.
۴. خلاصه:
خلاصه به زبان ادبی نوشته شده است و جذابیت خوبی برای خواننده دارد اما کمی لودهنده است(خود را فدا کردم تا جنگ تمام شود و دیدید که چگونه در یک افنجار ناپدید گشتم. پنج سال گذشته است و اکنون زمان بازگشت من به این سرزمین نفرین شده فرا رسیده است.) این جملات بهراحتی سیر داستان را در اختیار خواننده قرار میدهد و میتواند بر جذابیت آن تاثیر بگذارد.
خلاصه با ژانر فانتزی ارتباطی ندارد و مانند عنوان با ژانر تریلر هماهنگی بیشتری دارد. حجم خلاصه در حد استاندارد (۳ تا ۹ خط) است و با عنوان، مقدمه و محتوای رمان ارتباط خوبی دارد.
۵. مقدمه:
متنیست به زبان ادبی که توسط خود نویسنده نوشته شده، کلیشهای ندارد و از جذابیت خوبی برای خواننده برخوردار است. هرچند کمی کوتاه است و نویسنده عزیز میتوانست با اضافه کردن یکی دوجمله توصیفی دیگر، بهزیبایی و جذابیت آن اضافه کند و کمی از کلماتی که به ژانر فانتزی که تنها ژانر انتخابیست، مرتبط است در آن بگنجانید. بههرحال مقدمه باید بیش از ۳ خط و کمتر از ۹خط باشد. مقدمه با ژانر همخوانی ندارد اما با محتوای داستان ارتباط دارد.
_۲. ایده رمان به صورت دقیق
۱. بررسی ایده از جهت کلیشه ای نبودن:
در هر ایدهای یک سری کلیشهها خودنمایی میکنند اما نویسنده با قلم توانا و جایگذاری درست و بهجای اتفاقات، توانسته است به خوبی وجههای تخیلی و معمایی به رمانش ببخشد و آن را از کلیشهها دور کند. مقدار کلیشهی داستان بسیار کم است که این مورد عادی است.
۲. بررسی سیر رمان:
سیر رمان متعادل است اما با اینحال مواردی دیده میشود که میتواند برای خواننده سردرگمی ایجاد کند.
همانطور که در آغاز هم گفته شد حضور ناگهانی چند شخصیت آنهم بدون توصیف و معرفی کافی و ماهیت جنگی که مشخص نبود، میتواند خواننده را دچار سردرگمی کند. درست است که جلد دوم رمان است و ادامه اتفاقاتی که در جلد قبلی رخ داده اما بهتر این است که برای یادآوری نکاتی را در خلال داستان خود بیاورید تا خواننده متوجه شود چه چیز در حال اتفاق است.
در ابتدای داستان شاهد خودکشی کارول هستیم که نه دلیلش معلوم است و نه تا انتهای داستان دلیلش مشخص میشود.
همچنین شخصیت دیانا که در همان پارتهای اولیه حضور داشت اما بعد بیآنکه مخاطب بداند چه بر سر او آمده از داستان حذف شد.
یا در جایی عنوان کردهاید که آدارایل یک شفاگر است اما هنگامی که فردریک با تنی زخمی و روبهمرگ به قدمرا میرود، او را طبیب خواندهاید که بهتر است مشخص شود ماهیت وجودی آدارایل شفاگر است یا طبیب.
بهتزده به آسمان بنفش بالای سرش خیره شد(پارت ۷)
لیلیت خندید، به آسمان نیلی رنگ نگاه کرد و با شادی گفت
پارت ۸)
در ابتدای ورود کارول به قدمرا آسمانش را بنفشرنگ توصیف کردید و بعد در پارت بعد آن را نیلیرنگ خواندهاید که این مورد باید تصحیح شود.
ققنوسی زیبا، از بالای دهکده گذشت و در کنار کارولینا فرود آمد. یاسمن خسته کنارش نشست، به او تکیه داد و گفت:
در اینجا بهاشتباه یاسمن را ققنوس خواندهاید در حالیکه او سیمرغ بود.
علت مرگ اژدها هایدرا
که بیهیچ توضیحی آوردهاید و خواننده در پارتهای بعدی متوجه میشود او مرده در حالیکه مقدمهای که دلیل بر حال بد او و مرگ قریبالوقوعش نیاورده بودید.
فلس روح را جلوی هایدرا رها کرد و خود بلند شد. خواست برود که هایدرا بلند گفت:
بهجای نام کارولینا نام هایدرا را آوردهاید در حالیکه در آن زمان هایدرا مرده بود
خونآشامها وحشیانه میکشتند، گرگینهها میدریدند و گرگینهها پاره میکردند.
احتمالا منظور از گرگینه دوم گرگها هستند
_۳. توصیفات(کامل):
۱. توصیف شخصیت کاراکتر:
به توصیف شخصیت که شامل شخصیتپردازی درونی یا رفتاری و همچنین بیرونی و ظاهریست گفته میشود. شخصیتپردازی رکن مهمیست که باعث جذب خواننده و همذاتپنداری او با شخصیتهای داستان میشود. توصیفات شخصیتها چه بیرونی و چه درونی باید غیرمستقیم و به دور از کلیشه باشند.
شخصیتپردازی بیرونی بهجز چند مورد کوتاه و جزئی و اکثرا به صورت مستقیم، توصیفی درباره شخصیتهای رمان که تعدادشان هم نسبتا زیاد است، وجود ندارد.
چند مورد اشاره به رنگ مو و چشم وجود دارد که اکثرا غیرمستقیم و بدون کلیشه اما کوتاه و ناکافی بودند:
با حیرت به چشمهای نارنجی درخشانش خیره شد.
و
"دستی بر لباس حریر بلند صورتی رنگش کشید،"
و یا گاهی توصیفی کوتاه اما مستقیم آوردهاید:
دختر زیباروی با آن موهای بنفش، از حرکت ایستاد.
توصیفاتی هم هستند که کمی طولانیترند اما باز هم مستقیم و کلیشهای هستند:
یک موجود کاملاً سیاه با چشمهای نارنجی درخشان که زخمی و بیحال کنار تاون ایستاده بود. چشمهایش آنقدر بیجان بودند که انگار هرآن ممکن بود از دست برود.
که میتوانستید اینطور بنویسید:
بدن لرزان پوشیده از موهای سیاهش پر بود از زخمهای عمیق و بازی که هنوز ازشان خون میچکید. دیگر در چشمان نارنجیاش درخششی نمانده بود و جلوه مرگ، آنها را کدر کرده بود.
شخصیت پردازی درونی را خوب انجام دادهاید. میتوان از میان دیالوگها و توصیفات رفتار و کشمکشهای درونی، به شخصیت درونی قهرمانان داستان پی برد. مثلا شخصیت کارولینا که در عینحال که دختری مهربان و عاطفیست اما شخصیتی محکم، مبارز و حتی در زمان جنگ وحشی دارد.
"او اهل علم و جستوجوی چیزهای جدید بود. جنگ، تنها کلمهای بود که با آن بینهایت ناآشنا و غریب بود. بابد چه میکرد؟ باید چه کند... ."
این جملات مربوط به توصیف شخصیت پیتر است هرچند که توصیفاتی مستقیم هستند. شما در روند داستانتان بارها به همین خصوصیات پیتر وقتی در صحبتهایش کارولینا را به خواندن کتابی دعوت میکرد و همچنین آرامشی که در میان رفتارهایش پیدا بود اشاره کرده بودید.
۲ـ توصیفات مکان:
در متن داستان شما بسیار کم و بهندرت دیده میشود که اکثرا هم مستقیم و کلیشهای هستند و یا در حد اشارهای کوتاه و بدون جزئیات.
برای مثال:
"روهن روی یک صندلی نشسته بود، دورش نیز چند صندلی دیگر قرار داشت"
توصیفی کوتاه و مستقیم از جلسهای که در خانه روهن برگزار میشود و تنها به وجود چند صندلی اشاره شده است. میتوانستید توصیفاتی بیشتر و غیرمستقیم بیاورید. مثلا:
روهن روی صندلی چوبی قدیمی، درست در راس میز بزرگ مستطیل شکل نشسته بود و منتظر بود تا بقیه هم روی صندلیها بنشینند...
و
"باد شدت بیشتری گرفت، آنقدر که سریع ابرهای سیاه را به کرانه آسمان آورد. آبی رنگ آسمان محو شد و سیاهی ابرها جایشان را گرفت. دیگر منطقه تاریک شده بود. عجیب بود، زیرا تازه سر ظهر بود"
توصیفی کاملتر و غیرمستقیم از لحظهای که حرفهای کارولینا منوط به بازگشتش به امگاورس در آنجا پیچید.
و
"تا چشم کار میکرد بیابان بیانتها بود"
این توصیف کوتاه تنها توصیفیست که از ورود کارولینا و افرادش به صحرای بورگا انجام دادهاید. صحرا میتواند توصیفات وسیعتری داشته باشد چرا که خصوصیات قابل رویت زیادی دارد. مثل شن و ماسههای طلایی رنگ و روان، بادی که هوهوکنان میان شنها میپیچد و ذراتش را در هوا میپراکند، خورشیدی که پرقدرت میتابد و گرمای سوزانی ایجاد میکند، خار و خاشاک، تپهماهورهای شنی و...
۳. توصیف احساسات:
بسیار کم و ناکافی بود. توصیف احساساتی که برای حالات مختلف شخصیتها در واکنش به اتفاقات مختلف شکل میگیرند، خواننده را به همزادپنداری با شخصیتها وامیدارد. بهگونهای که میتواند خود را بهجای شخصیتها بگذارد و با آنها غم، شادی، عشق، اضطراب، نفرت، یاس و... تجربه کنند
برای مثال:
"کارولینا در را بست، با بیرون آمدن از خانه نفس عمیقی کشید. هوای تازه قلب تپندهاش را آرام کرد. نگران اطراف را کاووش کرد، به جز لیلیت و یاسمن که آنطرف داشتند حرف میزدند، آشنایی را ندید."
در ابتدا توصیف نسبتا خوبی از تاثیر آب و هوا بر روی کارولینا آوردهاید اما جمله بعدی شما تنها بیان احساس نگرانیست بیآنکه نگرانی را در رفتار کارولینا توصیف کنید. میتوانستید اینگونه جمله خود را بنویسید:
"کارولینا در را بست، با بیرون آمدن از خانه نفس عمیقی کشید. هوای تازه قلب تپندهاش را آرام کرد اما نگرانی آنقدر در جانش خلیده بود که ناخودآگاه نگاه دودوزنش را در اطراف چرخاند، به جز لیلیت و یاسمن که آنطرف داشتند حرف میزدند، آشنایی را ندید. آرامش که بار دیگر به جانش بازگشت، نفسش را محکم بیرون داد."
۴. توصیفات حالات:
در توصیفات حالات هم چندان خوب عمل نکردهاید. بیان حالاتی چون خشم، هیجان، ترس، ناراحتی، شادی و... در هر فرد میتواند آثار و واکنشهایی داشته باشد که در کنار توصیف احساسات میتوانند تکمیلکننده توصیفی از وضعیت شخصیتها باشد.
"دیانا با شنیدن صدای انفجار، در شوک فرو رفت."
توصیفی کوتاه و تنها در حد بیان حالت شوک به دیانا که میتوانست کاملتر باشد. همانطور که در بالا هم گفتم، بیان یک حالت نمیتواند توصیفی از آن باشد. بهتر بود حالت شوک را در دیانا توصیف میکردید.
دیانا با شنیدن صدای بلند انفجار، لرزشی شدید به تنش افتاد، بیحرکت ایستاد در حالیکه چشمانش به طاق ابروهایش چسبیده بودند و قلبش یکی در میان میکوبید.
۵. توصیفات زمان:
رمان در زمان حال رخ میدهد اما یک پرش زمانی ۵ساله نسبت به سرزمین امگاورس و چند ماهه نسبت به سرزمین قدمرا دارد که با فلشبکی درست و بهجا توضیح داده شده است.
۶. توصیفات آوا و صدا:
میتوان گفت بسیار کم بود. رمان شما با توجه به ژانر، محتوای رمان، کشمکشها، شخصیتهای افسانهای فراوان که نیمه حیوان هستند و مکانها بهصورت بالقوه امکان توصیفات بیشتری از صداها و آواها را میدهد.
برای مثال:
"جُرمیغ که از درد دیگر نمیتوانست تحمل کند، بر روی صندلی کوبیده شد. صدایش درد داشت."
اینکه صدایی درد داشته باشد یک حسامیزیست که باید توسط مخاطب حس شود اما بیان کردن حس با توصیف حس کاملا فرق دارد. میتوانستید این جمله را اینگونه بیاورید:
"جُرمیغ که از درد دیگر نمیتوانست تحمل کند، بر روی صندلی کوبیده شد. صدای ناله بلندی از میان دندانهای بهم چفت شده از دردش بیرون زد، چهرهاش در هم و کبود شد و کلمات جویدهجویده و مقطوع از دهانش خارج شدند."
و
"با فریاد بلند سیمرغ که لرزی بر اندام کارول انداخت..."
به فریاد بلند سیمرغ جزئیات بیشتری بدهید تا ترس و لرزی که بر تن کارول میافتد ملموستر شود. مثلا پیچیدن صدا و انعکاس آن که میتواند ایجاد ترس کند.
●۳.بررسی ساختار رمان:
۱. شروع:
داستان از جایی شروع میشود که کارول، ملکه سرزمین امگاورس و تنها ببرینهای که باقی مانده، پس از جنگ با موجوداتی که مشخص نیست چه هستند و از کجا آمدهاند، در آتش اژدهایی میسوزد و کشته میشود. آتنا، الهه جنگ، که کارول را بزرگ کرده، برای زنده شدن او خود را فدا کرده و روحش را به او هدیه میکند زیرا که معتقد است همه موجودات به وجود او امیدوارند و او باید باشد تا جنگ بهپایان برسد. اما کارول بعد از زنده شدن، وقتی متوجه میشود آتنا چه کرده، میرود تا خود را از صخره پرت کند تا زندگی بدون آتنا را تحمل نکند اما روی صخره، انسانی که شنلی بهتن دارد را در کنار دایرهای و معلق در هوا میبیند که او را بهسوی خود میخواند. کارول بیتوجه به او خود را از صخره پرت میکند و با مرگ او جنگ بهپایان میرسد.
آغاز کلیشه چندانی ندارد و باتوجه به ادامه داستان شروع خوبی بهنظر میرسد که میتواند در ذهن خواننده سوالاتی را هم ایجاد کند. مثلا: این جنگ بین چه کسانیست و چرا روی داده است؟ با اینکه آتنا خود را فدای زنده ماندن کارول میکند، چرا کارول خود را به کشتن میدهد؟ تاون کیست و بهچه علت بهدنبال کارول آمده است؟ علت خوشحالی دیگران از مرگ کارول چیست؟ و آتنا چرا ناپدید میشود؟ این سوالها تعلیقهای خوبی را ایجاد کردهاند اما آغاز رمان شما کمی سردرگمکننده نیز هست و از آنجا که داستان ادامه جلد اول رمان شماست، بهتر بود برای یادآوری خوانندگان قبلی و یا حتی خوانندگان جدیدی که تنها جلد دوم را میخوانند، ابهامات را برطرف میکردید. برای مثال شخصیتهای زیادی بدون توصیف و شخصیتپردازی و مقدمهچینی برای حضورشان وارد فضای داستان میشوند بیآنکه بدانیم کیستند و چه مشخصاتی دارند. یا جنگی که نمیدانیم بین چه کسانی دارد اتفاق میافتد و دلیلش چیست و چرا با مرگ کارول تمام میشود؟
همچنین آغاز داستان شما خالی از توصیفات و صحنهپردازی لازم است.توصیف مکان و آوا تقریبا وجود ندارد و به یکی دو اشاره بسیار کوتاه به صخره و جنگل ختم میشود که توصیف بهحساب نمیآیند.
و توصیف صدا تنها به یک بار ختم میشود که اشاره به سرو صدای افرادیست که در حال جنگند.
همچنین توصیف احساسات که بهنطر میرسد کفایت اتفاقات و کشمکشهایی که شخصیتها با آنها درگیرند را نمیکند.
برای مثال:
هرچند با دیدن دایرهای نورانی و عجیب در جلوی صخره، سر جایش میخکوب شد. متعجب به آن خیره ماند؛ حیران به انسانی خیره بود که کنار دایره با یک شنل بر سرش ایستاده بود و آنها را نظاره میکرد.
تنها اشاره به صخره، یک دایره نورانی و یک شخص شنلپوش، نمیتواند تصورات خواننده را از فضای داستان شما بسازد. جزئیات در توصیفات آن هم بهشکلی که غیرمستقیم و بدون کلیشه باشد میتواند آغاز داستان شما را برای مخاطبتان ملموس کند. مثلا این صحنه را میتوانستید اینطور بنویسید:
آنچه میدید، آنقدر شگفتآور بود که برای لحظاتی بر غم از دست دادن آتنا که قلبش را میان پنجه بیرحمش میفشرد، صحه گذاشت. میان فریادهای غران جنگجویان خسته و زخمی که از دور و نزدیک بهگوش میرسید، آنسوی صخره بزرگ سنگی، درست میان زمین و آسمان، نوری هفترنگ و درخشان، دایرهای عجیب را تشکیل داده بود که انسانی بلندقد و پوشیده در شنلی مشکیرنگ که چهرهاش را زیر کلاه بزرگش مخفی کرده بود، میان ذرات نور ایستاده بود.
در این منولوگ، هم توصیف احساسات، هم مکان، هم آوا و هم شخصیتپردازی بیرونی وجود دارد.
همچنین میزان کشمکشهای درونی باتوجه به میزان بالای اتفاقات و کشمکشهای بیرونی و حجم شخصیتها ناکافی هستند که بهتر است رویش کار کنید. آوردن این حجم از اتفاقات و شخصیت آن هم تنها در دو پارت نشاندهنده این امر است که آغاز رمان شما سیر سریعی دارد. که با آوردن توصیفات لازم و کشمکشهای درونی مناسب این مورد رفع خواهد شد.
آغاز با محتوای رمان ارتباط خوبی دارد و با ژانر فانتزی و تریلر مرتبط است.
۲. میانه:
داستان با پرش زمانی ۵ ساله در سرزمین امگاورس و چند ماهه در قدمرا ادامه پیدا میکند. فلشبکی به گذشته و نحوه ورود کارول به قدمرا زده میشود که او به همراه تاون برای نجات جانش به قدمرا، سرزمینی ساخته شده توسط تاون و متفاوت با امگاورس که محل زندگی برخی از موجودات افسانهایست که روزگاری در سرزمین خود درحال انقراض بودهاند، وارد میشود. کارول در آنجا نام خود را با ترکیب دو نام اصلی خود یعنی کارول و آدریانا، به کارولینا تغییر میدهد. او متوجه میشود که تنها بازمانده ببرینهها نیست و ببرینههای زیادی در قدمرا زندگی میکنند.
داستان با اتفاقات و کشمکشهای بیرونی زیادی پیش میرود که برای مخاطبین ژانر فانتزی بسیار جذابند. ورود او به گله ببرینهها، آشناییاش با لیلیت و یاسمن که روباه بنفش و تنها سیمرغ باقیمانده در دنیاست و همچنین پیتر خجولی که ببرینه است، و بعد با حضور فردریک زخمی و اخباری که از امگاورس به گوشش میرسد، به این فکر میافتد که برای انتقام و از بین بردن هادس و ایجاد آرامش در امگاورس برای زندگی دیگر موجودات، به آنجا بازگردد و با گرگینهها و هادس بجنگد.
آنچه در روند داستان مشخص است عشق بین کارولینا و پیتر است که اگرچه نوبنیاد است اما میتوانست اگر کمی پررنگتر شود به جذابیت داستان شما بیفزاید.
هیچ نقطه ضعفی مبنی بر سقوط رمان، بزرگنمایی و مبالغه بیشازحد در بیان رویدادها، سطحی رد شدن از رویدادها و بیهوده نگاشتن دیده نمیشود.
کاراکترها در مسیر مشخص حرکت میکنند. مسائل حاشیهای مانعی ایجاد نکرده و نقطههای گرهگشا در بهترین قسمتها قرار گرفتهاند.