جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نقد شورا نقد شورا | ال تایلر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نقد شورا توسط Tara Motlagh با نام نقد شورا | ال تایلر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 166 بازدید, 5 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته نقد شورا
نام موضوع نقد شورا | ال تایلر
نویسنده موضوع Tara Motlagh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط S.NAJM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,476
44,014
مدال‌ها
7
عنوان: اِل تایلر
نویسنده: سارابهار
ژانر: فانتزی، معمایی
عضو گپ نظارت: (1)S.O.W

خلاصه:
دو گونه، هر دو اسیرِ طلسمی تاریک!
لایکنتروپ‌هایی که در هیچ‌ یک از شب‌های ماهِ کامل تبدیل به گرگِ درون‌شان نمی‌شوند و خون‌آشام‌هایی که با برخوردِ نور آفتاب و حتی نورِ کم‌سوی مهتاب، می‌سوزند!
در این بین، همه‌چیز به‌دست مخلوقی عجیب‌الخلقه از هم می‌پاشد.
نفرین نمی‌شکند هیچ که حتی نفرینی عظیم‌تر زاده می‌شود... .

لینک اثر
 
  • بزن قدش
واکنش‌ها[ی پسندها]: S.NAJM
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,476
44,014
مدال‌ها
7
Notes_240517_235637_16b.jpg


بسم الله الرحمن الرحیم‌
نویسنده عزیز ضمن درود و عرض وقت‌بخیری خدمت شما:
@S.NAJM

سپاس‌گذاریم بابت اعتماد شما از نقد آثار خود در انجمن رمان بوک
منتقد رمان شما: @Raaz67

*لطفا تا قبل از قرار‌گیری نقد توسط منتقد در این تایپک چیزی ارسال نکنید!
*همچنین پس از ارسال نقد این تاپیک به مدت دو روز باز خواهد بود تا شما نظر خود را نسبت به نقد اعلام نمایید!
*در صورتی که از نقد خود ناراضی بودید یا شکایتی از تالار نقد داشتید، می‌توانید شکایت خود را در تاپیک زیر ثبت کنید تا مورد بررسی قرار گیرد!
🔷️تایپک جامع انتقادات، پیشنهادات و شکایات

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد:
@Tara Motlagh
@Raaz67
 

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,332
18,307
مدال‌ها
7
به نام نویسنده روزگار
عنوان: از دو واژه‌ی ال+ تایلر تشکیل شده‌است که‌ اِل یک کلمه سامی شمال غربی به معنای خدا یا الهه است که (به عنوان اسم خاص) به هر کدام از چندین خدای خاور نزدیک باستان اشاره دارد. و تایلر واژه‌ای در زبان انگلیسی به معنای دربان مهمان‌سرا می‌باشد که از سده ۱۴ میلادی در مقام نام خانوادگی مورد استفاده قرار گرفته‌است و ترکیب آن به معنی خدای دربان مهمان‌سرا می‌باشد و همچنین می‌توان از این منظور که نام شخصیت اصلی رمان اِل آندریا تایلر است این عنوان با محتوا هم‌خوانی دارد و می‌توان مرتبط با محتوا دانست. کلمه‌ی اِل در دو رمان به نام‌های ال الا اثر‌ میگوئل و ال آی به قلم پونه سعیدی وجود دارد و تنها ۲۰ درصد با کلیشه همراه است و عنوان تکراری نمی‌باشد. عنوان تا حدودی جذابیت و کنجکاوکنندگی لازم را برای خواننده دارد چرا که از نام شخصیت اصلی گرفته شده‌است. اما نویسنده می‌توانست با توجه به محتوا و ژانرهای خود عنوان بهتر و قشنگ‌تر با جذابیت و اسرارآمیزی بیشتری انتخاب کند. عنوان با ژانر فانتزی به دلیل معنی کلمه‌ی اِل که معنی الهه و خدا می‌دهد تا حدودی‌ مرتبط است، اما با معمایی ارتباطی ندارد که البته با انتخاب نام شخصیت خیلی کم پیش می‌آید که با همه‌ی ژانرها مرتبط باشد. اما نویسنده عزیز پیشنهادم برای جذابیت بیشتر و جذب شدن خواننده این است که عنوان بهتری با توجه به محتوا و ژانر‌ها و خلاصه و مقدمه انتخاب کنید. عنوان با خلاصه نیز به دلیل این جمله (در این بین، همه‌چیز به‌دست مخلوقی عجیب‌الخلقه از هم می‌پاشد. نفرین نمی‌شکند هیچ که حتی نفرینی عظیم‌تر زاده می‌شود... .) که به همان شخصیت اصلی و حتی ارتباط با معنی اِل مرتبط است. اما با مقدمه بسیار کم. آن هم تنها به دلیل چیزی که از شخصیتی دارد صحبت می‌کند می‌توان مرتبط دانست.

ژانرها: از فانتزی و معمایی تشکیل شده‌است. ژانر فانتزی را می‌توان از همان ابتدا از وجود اِل آندریا در سرزمین شوم و فکر خوردن خون شاهرگ کول و عنوان کردن عجیب‌الخلقه بودن و داشتن نیرو و قدرت مافوق طبیعی و جادویی آندریا و صحبت از جادو و پیر شدن مردمان سرزمین کول در جوانی و کمک از تایلر و نشان دادن بال‌های بزرگ و سیاهش اشاره کرد که مربوط به ژانر فانتزی است. اما ژانر معمایی متاسفانه به چشم نمی‌آمد. در ژانر معمایی مسئله راز باید بیش از حد جلوه‌گر باشد و همان‌طور که عناصر داستان به‌سمت برملا کردن پیش می‌روند از سویی دیگر برخی عناصر سعی در مخفی نگه داشتن آن داشته‌باشند. علت پیر شدن مردمان سرزمین کول را اگر راز این رمان بدانیم هیچ نیرو یا عنصر دیگری آن را به‌سمت پنهان شدن پیش نمی‌برد؛ یعنی مداخله آنچنانی و هیجان‌انگیز برای پنهان کردن و برملا نشدنش پیش نمی‌برد. یعنی تلاش‌های کول و آندریا باید به قدری در برملا کردن و مخفی شدن آن توسط دیگر عناصر صورت می‌گرفت که این تعقیب و گریز و کشمکش به صورت واضح مشخص می‌بود که متاسفانه نبود و ژانر انتخابی نادرست است و به نظر می‌رسید با توضیح به ابراز حس حسادت زنانه‌ی تایلر در دنیای کول برای منشی‌ کول یعنی خانم مینر و جذب چشمان سبز کول شدن که ممکن است ارتباط عاطفی شکل گیرد که اگر این طور باشد باید عاشقانه‌اش را رفته‌رفته بیشتر کنید و ژانر عاشقانه را جایگزین کنید. ژانر فانتزی با خلاصه و مقدمه نیز مرتبط بود، اما با ژانر معمایی خیر.

جلد: جلد رمان تصویر دختری است با چشمان قرمز آتشین‌ با موی باز و پریشان که دو طرفش بال بزرگ آتشینی باز است و آتش پشت‌ او شعله کشیده‌است که با محتوا و میانه و عنوان که شخصیت اصلی است و ژانر فانتزی مرتبط است اما با ژانر معمایی ارتباطی‌ ندارد. تصویر با جمله‌(آنچه باعث تغییر می‌شود امید نیست! ناامیدی‌ست. ) که با فونت زیبایی نگارش شده است جمله‌ انگیزشی را مطرح می‌کند و تا حدودی می‌توان به محتوای رمان به خاطره درخواست کول برای نجات مردمش از آندریا و ناامیدی تایلر از نتوانستنش برای مراقبت از قبیله‌اش مرتبط دانست. جمله ارتباطی با ژانرها ندارد و بیشتر با ژانر درام همراه است.

خلاصه: باید اندازه مناسبی داشته‌باشد که بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که پنج خط بود. خلاصه از دو گونه که اسیر طلسم تاریکی هستند، می‌گوید. یکی لایکنتروپ‌ها که در هیچ یک از شب‌های ماه کامل تبدیل به گرگینه نمی‌شوند و خون آشامانی که در نور خورشید، حتی کم می‌سوزند که در میان آن‌ها همه‌چیز به دست مخلوقی عجیب‌الخلقه تغییر می‌کند و نه تنها باعث شکستن نفرین نمی‌شود؛ بلکه باعث نفرینی عظیم می‌شود. خلاصه تا حدودی بازگوکننده وقایع بود و اسرارآمیزی مبهمی‌اش کم بود اما با عنوان کردن مخلوق عجیب‌الخلقه که باعث چه نفرینی می‌شود و منظور نویسنده چیست کمی کنجکاوکنندگی را در خواننده ایجاد می‌کند و تا حدود کمی اسرارآمیز به نظر می‌رسد، اما کاش با استفاده از آرایه‌های ادبی این اسرارآمیزی و مبهم بودن و سوالات و چالشات را برای خواننده بیشتر می‌کردید. خلاصه با بدنه و محتوا و ژانرها در ارتباط بود. اما معمایی بودنش اندک است. خلاصه تنها به شخصیتی که عجیب‌الخلقه است و در مقدمه به باز کردن بال‌هایش اشاره دارد، مرتبط است اما چندان هم مرتبط نبود‌. مقدمه و عنوان هم ارتباط چندانی نداشت و بهتر است به‌ سمت و سویی از محتوا را درون آن وارد کنید. نویسنده عزیز لطفاً خلاصه‌ای خلق کنید تا مرتبط با ژانرها و بقیه عناصر گفته شده‌باشد.

مقدمه: باید اندازه استاندارد داشته‌باشد و بین سه تا نه خط باشد که تقریباً دوازده خط بود. مقدمه‌ای که شما انتخاب کردید بیشتر به بیان احساسات درونی فردی است که در دل سیاهی به دنبال ستاره‌ای می‌گشت که درونش احساس کرده‌بود اما انگار وجود نداشت یا به دلیل سایه افکندن سیاهی، پیدا نبود که از پرواز کردن به سوی روشنایی و خورشید با باز کردن بال‌هایش صحبت می‌کند که شاید نیاز است چیزی در دلش بمیرد تا چیزی در درونش آغاز به زندگی کند که ارتباط کمی به محتوا و عنوان به دلیل نام شخصیت که به دنبال صلح و کمک به کول و محافظت از افراد قبیله‌اش دارد، می‌توان مرتبط دانست. اما با ژانر معمایی چندان ارتباط نداشت و بیشتر با ژانر درام همخوانی داشت و به دلیل آوردن بال و پرواز به سوی خورشید می‌توان تا حدودی به ژانر فانتزی مرتبط دانست. مقدمه در بالا اشاره کردم که تا حدودی با خلاصه در ارتباط بود. نویسنده‌ی عزیز پیشنهاد می‌کنم با بازی با کلمات، مقدمه‌ای خلق کنید که مرتبط به ژانرها و ارتباط بیشتری با محتوا و میانه‌ و عنوان رمان داشته‌باشد. مقدمه با این اوصاف کنجکاوی نسبتاً خوبی را به همراه داشت اما به دلایلی که ذکر کردم از گیرایی و جذابیتش کاسته شده‌بود.

آغاز: آغار از جایی شروع می‌شود که تایلر چند موی پریشانش را با پشت دست عقب میزند و در حالی که سنجابی را شکار کرده، در حال گفت و گو با مردی به نام کول است که از او تقاضای کمک برای مردم سرزمین تریلند نامش که نه سال است زاد و ولد نداشته‌اند و در سنین پایین پیر می‌شوند و فکر می‌کند که طلسمی در کار است و ریشه‌ی مردمش دارد خشک می‌شود و از همین رو سازمان‌ِ ملل ایکس، اجازه خروج مردم کشورش را به خارج نمی‌دهد که مبادا ناقل ویروسِ پیری باشند و به نوعی قرنطینه و زندانی شده‌اند و چون او قلب مهربانی دارد و مردمش برایش اهمیت زیادی قائلند و ده سال پیش نیز جان کول را نجات داده و قدرت مافوق طبیعی دارد از او می‌خواهد که کمکش کند. اما ال آندریا با حس سرخوردگی که اگر قدرتی داشت می‌توانست مردم خودش را نجات دهد و چرا باید به مردمان یعنی انسان‌هایی که تا به حال ندیده، کمک کند از کمک کردن سر باز می‌زند اما کول بالاخره با گفتن دلایل بالا و جبران و دور کردن احساسات منفی او، او را راضی می‌کند و قرار بر این می‌شود که ظاهرش را با جادو و قدرتش تغییر دهد و همراه کول به سرزمین او وارد شود و باقی قضایا. اطلاعات تا حدودی در حد کافی بود و سوالاتی را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کرد که چرا مردم سرزمین کول اینگونه شده‌اند و آیا واقعاً جادویی در کار است و آیا ال آندریا می‌تواند به او کمک کند و عاقبت چه می‌شود. اما توصیف مکان و شخصیت پردازی با اینکه وجود داشت اما به صورت‌ کامل صورت نگرفته‌بود، همچنین توصیف صدا و آواها نیز کم بود و دست شما برای توصیف بسیار باز بود مثل صدای هوهوی باد میان درختان یا دیگر حیوانات و موجودات موجود و رعد و برق یا صدای باران و جنگلش. شما باید توصیفات را به صورت غیرمستقیم اضافه کنید تا قابل درک باشد و خواننده خود را در آن مکان و شخصیت‌ها تصور کند. مثلاً به توصیف غیرمستقیم همان جنگل و شخصیت‌پردازی می‌پرداختید مثل این (چند تارِ موی پریشانم را با پشتِ دست از روی صورتم عقب می‌رانم و درحالی‌که با نوکِ نیزه‌ام دخلِ سنجابی که شکار کرده‌ام را می‌آورم، نق می‌زنم:
- می‌دونی کول، داستانت جالبه ولی...
از روی تکه سنگی که نشسته است بلند می‌شود و به‌سمت من می‌آید. حرفم را می‌بُرد و می‌گوید: 👈‌چند تار موی لَخت و سیاه پریشانم را از روی صورت گندمی یا فلان رنگ یا حالتم به پشت گوش دراز و کشیده‌ام عقب میزنم و در حالی که با نوک تیز نیزه‌ی فلزی‌ام، دخل سنجاب کوچک قهوه‌ای‌رنگی که شکار کرده‌ام را می‌آورم، با کلافگی نق میزنم.
- می‌دونی کول، داستانت جالبه ولی...
از روی تکه سنگ سیاه خال‌خالی سفید که نشسته‌است بلند می‌شود و به‌سمت من می‌آید. حرفم را می‌بُرد و می‌گوید:)
شما توصیف داشتید اما در یک‌سری جاهایی که می‌توانستید به آن پر و بال بدهید دقیقاً مانند مثال بالا، نصفه رهایش کرده‌بودید. متاسفانه با شروع، چالش‌ها و سوالات لازم را ایجاد کرده‌بودید اما خالی بودن توصیفات در بعضی نقاط، مانع تجسم آن میشد. شما در آغاز، توصیف شخصیت‌پردازی داشتید مثل رنگ کفش چرم و شلوار سیاه و چشمان رنگ جنگل کول اما در مورد ال آندریا که شخصیت اصلی است، کوتاهی کرده‌بودید. مثلاً وقتی از بالش صحبت می‌کنید همان‌جا می‌توانستید توصیفش کنید یا همان مویی که در آغاز شروع کرده‌بودید و مثالش را زدم. توصیف آوایتان هم کم بود و به صدای جیغ چمن و علف‌ها که کول پا رویشان می‌گذارد بسنده کرده‌بودید که این وصف درستی نیست چون در جنگل بودید می‌توانستید از صدای بقیه حیوانات یا وزش باد و هوهوی پیچیدن باد در درختان یا صدای بال زدن پرنده یا خود ال آندریا موقع باز کردن بال‌هایش انجام دهید. همچنین توصیف‌ التماس و خواهش کول یا حس سرخوردگی و غمگین بودن آندریا در لحظه‌ای که می‌گوید اگر می‌توانست مردم خودش را نجات میداد به خوبی می‌توانستید احساساتش را نشان دهید و به توصیفش بپردازید اما کوتاهی کرده‌بودید. شما باید به گونه‌ای خلق می‌کردید که خواننده آن موقعیت را به خوبی درک کند و همراه شخصیت همزاد پنداری کند و به خوبی حس کمک و یا سرخوردگی آندریا را متوجه شود‌.

میانه: کلیشه‌های خودش را داشت که آن هم اندک بود مثل متفاوت بودن آندریا و عبور از دریچه و حتی حسادت احتمالاً یکی از لایکنتروپ‌ها به آندریا که در اکثر رمان‌های فانتزی وجود دارد اما چیزی که از کلیشه بودنش کاسته بود، اتفاقات بعد از آن بود مثل علت حضور کول که رییس جمهور تریلند بود و تقاضای کول برای نجات مردمش که در سنین جوانی پیر می‌شوند و نه سال است که نمی‌توانند زاد و ولد داشته‌باشند و سازمان مملل ایکس آن‌ها را قرنطینه کرده و یا پیدا شدن آن کتیبه که جادو شده و در معدن دنیای انسان‌ها به دست یکی از معدنچی‌ها پیدا می‌شود، سوالات و چالش‌های خوبی را برای خواننده ایجاد کرده‌بود و از کلیشه‌هایش کاسته بود و به خوبی آن‌ها را پوشش داده‌بود و به نظر موضوع و ایده‌ی خوبی را رقم زده‌بودید. و پردازش به آن حتی با پرش به گذشته و حال در جای درست به خوبی انجام شده‌بود و اطلاعات و شخصیت‌‌هایی که وارد می‌شد، درست و به موقع بود و باعث سردرگمی‌ خواننده نمی‌شد. چرا که شما برای هم مسیر کردن کول با آندریا و ادامه رمان، با مقدمه‌چینی درست و پرش به گذشته، کول را معرفی و علت بودنش را آشکار کرده‌بودید اما در توصیف یک‌سری جاها کم‌کاری کرده‌بودید که در ارکان خودش توضیح خواهم داد تا بهتر متوجه شوید. نقاط اوج و فرود تا حدودی داشتید مثل درگیری آندریا با لایکنتروپ‌ها بر سر شکار کول و حتی قربانی کردن و کشته شدن تمام گرگینه‌ها و خون آشامان به دست الهاندرو یا حمله‌ی اِلف یا پیدا شدن کیسه‌ای که کتیبه در آن بوده به دست معدنچی‌ها و غیره. اگر پیدا شدن کیسه که کتیبه‌ای در آن جادو شده و وارد شدن آندریا با ظاهر انسانی در دنیای کول برای نجات مردمش که در جوانی پیر می‌شوند و نمی‌توانند زاد و ولد داشته‌باشند و فهمیدن آندریا که مشکل اصلی خودش است را که با بازگشت و عبور از جنگل پاک را نقطه اوج بدانیم بهتر است ادامه‌‌اش را با هیجان بیشتری عنوان کنید. البته که با دست کردن داخل کیسه دست سوزانده میشد و خودش یک هیجانی وارد کرده‌بود اما کاش هیجان و شور انگیزی‌اش را بیشتر کرده‌بودید مثلاً وقتی آندریا دستش را وارد می‌کند حالت شگفتی و هیجان این لحظه را از زبان کول و بن بیشتر می‌کردید که واقعی‌تر به نظر برسد و دلهره‌ای را به مخاطب وارد کنید. نقاط اوج و گره گشای اصلی رمان باید به گونه‌ای شورانگیز و هیجان‌آور باشند که خواننده را به وجد آورند و دچار بهت و ذوق و یا حتی استرس و خشم‌ و ترس کند؛ به گونه‌ای که خواننده با شخصیت همزاد پنداری کند.

لحن و بافت: دیالوگ محاوره و مونولوگ ادبی بودند اما در یک‌سری جاها پرش لحن داشتید مثل:
در لحن عامیانه: قبیله‌ام👈قبیله‌م.

✏در لحن ادبی: دندون👈 دندان
تغییر لحن و تبدیل را به رو در مونولوگ مثل: کول که سکوت مرا دید دست‌هایش رو زد زیر بغلش و پرسید:👈 کول که سکوت مرا دید دست‌هایش را زیر بغلش زد و پرسید:
یا اینجا
سه قرنِ که درد، غم و حسرت شدیدی رو در شب‌های ماه‌کامل، چون نمی‌تونن تبدیل بشن تحمل می‌کنن
یا اینجا
بشر و آینه‌ها و وسایلی که کول اون‌ها رو دوربین معرفی کرد، پنهان می‌کند. یا اینجا
از بعضی‌هاشون خوشم می‌آید 👈 از بعضی‌هایشان خوشم می‌آید.
و یا
می‌تواند باعث تیزیِ دندون‌ها شود👈 می‌تواند باعث تیزی دندان‌ها شود.
و یا
چون حفره‌ کوچیکی داره خیلی کم ازش خارج می‌شود.👈 چون حفره‌ی کوچکی دارد و خیلی کم از آن خارج می‌شود.

سیر رمان
: شخصیت‌پردازی‌ها و توصیفات کم در یک‌سری جاها باعث شده‌بود سیر را کمی به حالت نامتعادلی در آورد که می‌شود با یک ویرایش از آن حالت کم، کاسته شود و سیر به درستی پیش رود.

دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها: تناسب بین دیالوگ‌ و مونولوگ‌ها تا حدودی رعایت شده‌بود، اما یک‌سری پارت‌ها که البته تعدادشان زیاد نبود به صورت مونولوگ بود و در یک‌سری جاها دیالوگ‌ها به صورت پشت سر هم رد و بدل شده‌بود که اگر توصیفات را در حینی که شخصیت‌ها کاری انجام می‌دهند یا با دیدن وسایل خانه و جنگل به توصیف غیرمستقیم اجزای صورت یا مکان بپردازید اینگونه در یک‌سری جاها خالی از توصیفات نبود.

شخصیت پردازی: شما شخصیت‌پردازی انجام داده‌بودید اما در یکسری جاها یا به صورت مستقیم شده‌بود مانند(موهای کوتاه اما وحشی‌اش، رنگی بی‌نهایت سیاه داشتند، طوری که گویا سیاهیِ هر چیزی را اولین بار از رنگ‌موهای او گرفته اند! ) و یا اینجا( انسانی مذکر و میانسال با قدی متوسط و کله‌ای فاقد از یک تارِ مو که روی کُت و شلوارش، پیراهنی سفید که جلویش باز بود پوشیده بود جلو آمد) و یا به صورت ترکیب مستقیم و غیرمستقیم آورده‌بودید مانند (چشمانش آن‌چنان مرا درون خود می‌کشاند که نمی‌توانستم به جذابیتِ پوست سفید، دماغ قلمی و ته‌ریشش اعتنایی کنم.) و یا در یک‌سری جاها توصیف غیرمستقیمتان را نصفه و نیمه رها کرده‌بودید که من برایتان چند مثال میزنم و توصیف درست غیرمستقیم را هم برای شخصیت‌پردازی و هم مکان عنوان می‌کنم مانند(ابروهایم را بالا دادم که چیزی بگویم اما دستم را گرفت و از روی تخت بلند شدم و به آرامی و با احترام مرا به دنبال خودش از پله‌ها پایین برد.👈 ابروهای هلال یا هشتی قهوه‌ای یا مشکی نازک یا کلفتم را بالا دادم که چیزی بگویم اما کول دست تپل یا ظریفم را گرفت و از روی تخت سلطنتی چوبی یا استیل کرم یا طوسی‌رنگ یا (هر نگی) تک نفره بلند کرد و مرا با احترام از روی پله‌های چوبی پایین برد.) یا اینجا(تصورِ مکیدن آخرین قطره‌ی خونش باعث شد پوزخندی روی لب‌هایم نقش ببندد. به‌ بال‌هایم تکانی دادم.👈 تصور مکیدن آخرین قطره‌ی خون قرمزش باعث شد، پوزخندی روی لب‌های فلان حالت یا رنگم نقش ببندد و همزمان بال‌های سفید یا سیاهم را که چند تایی بال مشکی یا سفیدرنگ در لابه‌لایش زیبایی خاصی به آن داده‌بود را تکان دادم.) و یا اینجا(زبانش را روی لب‌هایش کشید و نفسش را با صدا بیرون داد.👈 زبانش را روی لب‌های نازک گوشتی یا صدفی یا (هر شکل دیگری) صورتی یا قرمزرنگش کشید و نفسش را با صدا بیرون داد.) شما بیشتر از وصف جنگی چشمان یا یشمی بودن چشمان کول صحبت کرده‌بودید به جای آن می‌توانستید به جای توصیف مستقیمی که مثال زدم، اینجا اشاره به رنگ پوست سفید یا موی کوتاه و سیاهش و دیگر اجزای بدنش یعنی ابرو و لب یا مژه‌ها یا خال و کک و مک و غیره اشاره و صحبت کنید تا هم توصیف غیرمستقیم شود و هم یک وصف چشم آنقدر تکرار نشود. من تا آخر پارت هنوز تصویر هیچ یک از شخصیت‌ها چون شخصیت‌ها چون الهاندرو، هافمن، بتای لایکنتروپ‌ها و بقیه شخصیت‌ها در ذهنم تداعی نشده‌بود و به‌شدت جای خالیشان به چشم می‌خورد. شما در جاهای دیگر که دستتان برای توصیف باز بود و می‌توانستید به راحتی به توصیف غیرمستقیم بپردازید، پرهیز کرده‌بودید که چندین نمونه برایتان مثال زدم. شما باید توصیفات را در تک‌تک اعضا و وسایل انجام دهید. با همین توصیفات جز به جز رمان زنده‌‌تر و قابل درک و تصور راحت‌تر می‌شود البته از حق نگذریم شما توصیف داشتید اما همانطور که در بالا گفتم یا کم بود و یا نصف رها شده‌بود و یا به صورت مستقیم بود و این موضوع تجسم را برای خواننده کم‌رنگ می‌کرد، اما صفات اخلاقی شخصیت‌ها با یک‌دیگر تناسب داشت مانند شخصیت نترس وصلح طلب ال آندریا.
شخصیت درونی:
شخصیت پردازی درونی را هم متاسفانه تا حدود کمی انجام داده‌‌بودید‌ و نتوانسته بودید به خوبی به آن بپردازید مثلاً در جای‌جای رمان برای وصف حال و احساسات و کنش‌های بیرونی برای آندریا از پوزخند استفاده کرده‌بودید، از میان دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها می‌توان تا حدود کمی به شخصیت درونی قهرمانان داستان پی برد. مثلاً با نکشتن کول و پیگیری نکردن مرگ پدر و مادرش مشخص می‌شود که آندریا آدم صلح طلبی است و بیشتر به فکر افراد قبیله است تا منافع خودش و همچنین مقتدر است. توصیف شخصیت درونی باید از میان کنش‌ها، واکنش‌ها، توصیف احساسات، نوع پوشش، برخورد شخصیت‌ها با شخصیت‌های دیگر و لحن آن‌ها در دیالوگ‌هایشان اتفاق بیفتد.‌

توصیف مکان: خیلی کم بود و به خوبی به آن نپرداخته‌بودید و اکثراً به صورت مستقیم یا دوباره نصفه رهایش کرده‌بودید مثل اینجا(با غرور از جلوی آینه‌ای بزرگ که بهش می‌گویند آینه‌قدی رد می‌شوم و به قامتِ جدیدم لحظه‌ای خیره می‌شوم 👈 با قدم‌های محکم که گویی دنیا مدیونم است با غرور از جلوی آینه‌ی قاب دور طلایی قدی که کنار میز چوبی آرایش است، رد می‌شوم و با چشمان قرمز آتشینم نگاهم را به اندام ظریف زنانه‌ام می‌اندازم و خیره به قامت جدیدم می‌شوم) توصیفات شما باید غیرمستقیم باشد که همین را برایتان مثال زدم و در آغاز هم نمونه‌اش را برایتان عنوان کردم. اینگونه توصیف غیرمستقیم انجام داده‌اید و جای خالیشان به چشم نمی‌خورد. شما باید تصور کنید که واقعاً شخصیت چگونه کارها را انجام می‌دهد و بیان کنید تا خواننده همگام با شما در ذهنش تصور کند و گویی با شخصیت حتی زندگی کند. اینگونه که با جزئیات توصیف کنید خواننده بهتر متوجه مکان می‌شود و به راحتی در ذهنش می‌تواند تجسم کند.
لوکیشن‌های شما مثل خانه کول، آزمایشگاه، جنگل و دیگر مکان‌ها فرصتی را برایتان فراهم کرده‌بودند که با توصیف به جا و به موقع می‌توانستید خواننده را متوجه موقعیت مکانی کنید. نویسنده‌ی عزیز حال و هوای رمانتان را با توصیف غیرمستقیم از این حالت مبهمی در تجسم کردن تغییر دهید تا جذابیت خود را از دست ندهد و روایت برای خواننده قابل باور و باور‌پذیر باشد که نمونه‌اش را برایتان مثال زدم. شما باید یک چنین توصیفاتی به صورت غیرمستقیم داشته باشید تا خواننده با شما همزاد پنداری کند و در آن موقعیت خود را حس کند و تصویر زنده‌ای از آنچه شما می‌گوید در ذهنش تجسم کند.

تصور صدا و آواها: به توصیف آوا متاسفانه به خوبی نپرداخته بودید و جای خالی‌شان وجود داشت. وصف آوا را می‌توانستید مثلاً در این جمله بیاورید(
بادِ سردی وزید و کول که پیراهنی بسیار نازُک به‌تن داشت لحظه‌ای لرزید. 👈 باد سردی با صدای هوهو در میان درختان سبز سر به آسمان کشیده، وزید و لرزش عجیبی را به بدن کول که پیراهن سورمه‌ای نازکی به تن داشت، انداخت.)‌ مثال توصیف آوا را در آغاز آوردم حتی می‌توانستید از صدای خرش‌خرش راه رفتن روی سنگ‌ها یا برگ‌های پاییزی یا هر چیز دیگری بیاورید.

توصیف احساسات: متاسفانه شما به خوبی نتوانسته‌بودید احساسات را بیان کنید. توصیف احساسات وجود داشت اما برای همزاد پنداری و درک خواننده بسیار کم بود. شما‌ احساس ترس را به خوبی به خواننده منتقل نمی‌کردید. حتی با یادآوری آندریا برای از دست دادن پدر و مادرش حس غم و ناراحتی به خوبی منتقل نمیشد یا حتی زمانی که از قتل عام شدن گرگینه‌ها و خون‌اشامان به دست الهاندرو گفته‌بودید. یا مثلاً حس حسادت و غروری که آندریا نسبت به‌ منشی کول داشت. شما نتوانسته‌بودید به خوبی احساسات آن‌ها را بیان کنید تا خواننده هم پای آن‌ها درد مشترکشان را حس کند و حتی از غم آن‌ها بغض و گریه کند. حتی در مورد ترس و واهمه کول از بقیه‌ی موجودات. نویسنده‌ی عزیز احساسات را به گونه‌ای به تصویر بکشید تا جای خالیشان به چشم نخورد و از جذابیت داستانتان نکاهد.

زاویه دید: در طول داستان نویسنده از اول شخص استفاده کرده‌بود و تا آخر به خوبی حفظ شده‌بود که خود نقطه قوت رمان بود.

کشمکش و تعلیق: تعلیق در واقع کمک آندریا که موجوی عجیب‌الخلقه از سرزمینی دیگر با موجودات هم قبیله‌ای خون آشام و گرگینه به مردی به نام کول است که از طریق دریچه‌ای که باور قلبی به این موجودات دارد وارد دنیای آن‌ها می‌شود و از او درخواست می‌کند تا به مردمش که نه سال است در سنین جوانی پیر می‌شوند و نمی‌توانند زاد و ول کنند و سازمان ملل ایکس آن‌ها را قرنطینه کرده تا این ویروس را که حس می‌کند سرزمینش جادو شده به دیگران منتقل نکند و آندریا با بازگشت به گذشته مشخص می‌شود که با وجود از دست دادن هم قبیله‌هایش که توسط الهاندرو که مخالف زنده نگه داشتن کول است و می‌خواهد با قربانی کردن او آزادی را به مردمانش برگرداند، او را نجات می‌دهد و با اینکه قدرت پاک کردن ذهن او را دارد و با وجود مخالفت باقی بزرگان قبایل اما او را راهی می‌کند و زمانی که با کول با استفاده از جادو خود را شبیه انسان می‌کند و وارد دنیای او برای کمک می‌شود پس از رفتن به آزمایشگاه متوجه کیسه‌ای می‌شود که معدنچی‌ها آن را پیدا کرده اما هر ک.س دست درون آن کند، می‌سوزد. اما آندریا با وجود قدرت خارق‌العاده به راحتی دست درون کیسه می‌کند و کتیبه‌ای که در ده سال پیش الهاندرو آن را برای قربانی کردن کول آورده‌بود را می‌بیند که توسط جادویی که به زبان تاریکی نوشته شده و از پیش تعیین و برنامه‌ریزی شده و ترکیبی جادوی سیاه و سفید است طلسم روی سرزمین کول افتاده که از دید او پنهان شده و آنجاست که متوجه می‌شود که دشمنی و جادو برای شخص آندریا در نظر گرفته شده و ربطی به سرزمین کول نداشته و برای جویا شدن علت آن دوباره راهی سرزمین شوم خود از طریق دریچه می‌شود که باز هم کول که رییس جمهور تریلند است با او همراه می‌شود و در پی رفتن از جنگل پاک که آندریا معتقد است پر از سیاهی و پلیدی است و نمی‌تواند وارد آن شود اما کول او را موجودی مهربان و به دور از پلیدی می‌بیند که در همین حین یک اِلف نیز به آن‌ها حمله می‌کند که آندریا از پس او برمی‌آید اما الف با گفتن کارت دیگر تمام است ذهن را درگیر سوالات می‌کند و سوالات و کنجکاوی‌های لازم را برای خواننده ایجاد می‌کند تا خواننده برای خواندن رمان ترغیب پیدا کند و تمایلش برای خواندن بیشتر شود که عاقبت آن دو چه می‌شود؟ دشمن اصلی آندریا چه کسی است؟ آیا آندریا و کول موفق به رد شدن از جنگل پاک می‌شوند؟ یا چرا در آن زمان که جادو رخ داده به جز پدر و مادر آندریا بقیه گرگینه‌ها زنده ماندند و چرا آندریا متفاوت‌تر از بقیه است و چرا کتیبه جادو شده و به دست چه کسی است و چرا در دنیای کول انداخته شده‌است و سوالات بسیاری که چالش‌های ذهنی خواننده است.

کشمش بیرونی: همان بحث‌های فیزیکی و دعواهای شخصیت‌ها باهم است که در رمان شما وجود داشت مثل دعوای آندریا تایلر با الهاندرو یا با الف یا با بتای لایکنتروپ‌ها یعنی تیموتی که به خوبی این کشمکش‌ها شکل گرفته‌بود اما همان‌طور که گفتم نیاز به بیان احساسات بهتری داشت. ای کاش با بیان احساسات بهتر و بیشتر این کشمکش‌ها را به سمت و سوی بهتری پیش می‌بردید یعنی اگر کمی چاشنی احساسات را بیشتر کنید و آب و تاب بیشتری دهید، این مسئله به راحتی حل ‌می‌شود. به طوری که باعث برانگیختن احساسات خواننده و چالش ذهنی خواننده نیز می‌گردد و نقطه اوج و هیجان انگیزتر می‌شود.اگر دوستانه بخواهم بگویم پیشنهادم این است روی این موضوع وقت بیشتری بگذارید.

کشمکش درونی: در واقع حالت درونی ذهنی شخصیت‌هاست مثل افکار ضد و نقیض آندریا و همچنین مشغله‌های فکری‌اش با خودش که شما به خوبی به چالش کشیده‌بودید به غیر از علاقه‌ای که اشاره‌ی کوچکی از حسادت زنانه و محو تماشای چشمان کول شدن بود اما از پس بقیه به خوبی بر آمده‌بودید. اگر قرار است علاقه‌ای شکل گیرد بهتر است این کشمکش درونی و جنگیدن با خود برای عاشق شدنشان را وارد کنید اگر نه که هیچ.

ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است. ایده را در بالا کامل توضیح دادم و گفتنش تکرار است. ایده به نظر می‌رسد با وجود کلیشه‌هایی که در آن دیده می‌شود اما جذاب نیز هست و به خوبی کلیشه‌هایش را پوشش داده‌است. اما اگر مواردی که در بالا ذکر کردم را ویرایش کنید رمانتان جذاب‌تر می‌شود و یکی از بهترین‌ رمان‌های فانتزی به حساب می‌آید.
ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی از علائم نگارشی تا حدودی رعایت شده‌بود.
🔴غلط املایی داشتید مانند: احواله‌اش،
همه‌‌یشان، هیچ‌طور، نشأنه تأیید
✏👈حواله‌اش، همه‌شان، هچگونه، نشانه‌ی تأیید.
🔴کلماتی باید فاصله کامل می‌گرفتند مثل:درمعرض، تورو، درحدی، تاحالا،
درکنار، بنابردلایلی، یانه.👈 در معرض، تو رو، در حدی، تا حالا، در کنار، بنا بر دلایلی، یا نه.
🔴بعضی جملات کلماتی در آن‌ها اشتباه بود مانند: هرکسی هم که باشو👈 هر کسی هم که باشد.
یا
بوی گرگ درونش رت می‌شناختم👈 بوی گرگ درونش را می‌شناختم.
🔴نیم‌ فاصله‌ها را رعایت نکره‌بودید مثل: آورده اند، گرفته اند، پرخشمم،
کشیده اند، آورده اند.، گذاشته‌ اند، کرده اند، بوده‌ اند، بی دفاع

🔴در جایی جای فعل عوض شده‌بود مثل: مرا به خودم آورد و چرخیدم سمتش👈مرا به خودم آورد که به سمتش چرخیدم.

🔴 در این جمله انگار کلمه‌ای جا انداخته شده است مانند: سفید با طرحی زیبا از جیبِ شلوارش بیرون کشید و مشغول پاک‌ کردن دست‌هایش شد. 👈دستمال سفید با طرحی زیبا از جیبِ شلوارش بیرون کشید و مشغول پاک‌ کردن دست‌هایش شد.
نقاط قوت: زاویه دید، عنوان، ایده و پیرنگ، کشمکش درونی و غیره.
نقاط ضعف: مقدمه، شخصیت پردازی، توصیف مکان، توصیف احساسات، لحن و بافت، سر رمان و غیره.
سخن آخر منتقد:
سارای عزیزم من معتقدم کسی که قلم دست می‌گیرد و می‌نویسد، نویسنده‌ی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@S.NAJM
 
آخرین ویرایش:

S.NAJM

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
66
281
مدال‌ها
2
به نام نویسنده روزگار
عنوان: از دو واژه‌ی ال+ تایلر تشکیل شده‌است که‌ اِل یک کلمه سامی شمال غربی به معنای خدا یا الهه است که (به عنوان اسم خاص) به هر کدام از چندین خدای خاور نزدیک باستان اشاره دارد. و تایلر واژه‌ای در زبان انگلیسی به معنای دربان مهمان‌سرا می‌باشد که از سده ۱۴ میلادی در مقام نام خانوادگی مورد استفاده قرار گرفته‌است و ترکیب آن به معنی خدای دربان مهمان‌سرا می‌باشد و همچنین می‌توان از این منظور که نام شخصیت اصلی رمان اِل آندریا تایلر است این عنوان با محتوا هم‌خوانی دارد و می‌توان مرتبط با محتوا دانست. کلمه‌ی اِل در دو رمان به نام‌های ال الا اثر‌ میگوئل و ال آی به قلم پونه سعیدی وجود دارد و تنها ۲۰ درصد با کلیشه همراه است و عنوان تکراری نمی‌باشد. عنوان تا حدودی جذابیت و کنجکاوکنندگی لازم را برای خواننده دارد چرا که از نام شخصیت اصلی گرفته شده‌است. اما نویسنده می‌توانست با توجه به محتوا و ژانرهای خود عنوان بهتر و قشنگ‌تر با جذابیت و اسرارآمیزی بیشتری انتخاب کند. عنوان با ژانر فانتزی به دلیل معنی کلمه‌ی اِل که معنی الهه و خدا می‌دهد تا حدودی‌ مرتبط است، اما با معمایی ارتباطی ندارد که البته با انتخاب نام شخصیت خیلی کم پیش می‌آید که با همه‌ی ژانرها مرتبط باشد. اما نویسنده عزیز پیشنهادم برای جذابیت بیشتر و جذب شدن خواننده این است که عنوان بهتری با توجه به محتوا و ژانر‌ها و خلاصه و مقدمه انتخاب کنید. عنوان با خلاصه نیز به دلیل این جمله (در این بین، همه‌چیز به‌دست مخلوقی عجیب‌الخلقه از هم می‌پاشد. نفرین نمی‌شکند هیچ که حتی نفرینی عظیم‌تر زاده می‌شود... .) که به همان شخصیت اصلی و حتی ارتباط با معنی اِل مرتبط است. اما با مقدمه بسیار کم. آن هم تنها به دلیل چیزی که از شخصیتی دارد صحبت می‌کند می‌توان مرتبط دانست.

ژانرها: از فانتزی و معمایی تشکیل شده‌است. ژانر فانتزی را می‌توان از همان ابتدا از وجود اِل آندریا در سرزمین شوم و فکر خوردن خون شاهرگ کول و عنوان کردن عجیب‌الخلقه بودن و داشتن نیرو و قدرت مافوق طبیعی و جادویی آندریا و صحبت از جادو و پیر شدن مردمان سرزمین کول در جوانی و کمک از تایلر و نشان دادن بال‌های بزرگ و سیاهش اشاره کرد که مربوط به ژانر فانتزی است. اما ژانر معمایی متاسفانه به چشم نمی‌آمد. در ژانر معمایی مسئله راز باید بیش از حد جلوه‌گر باشد و همان‌طور که عناصر داستان به‌سمت برملا کردن پیش می‌روند از سویی دیگر برخی عناصر سعی در مخفی نگه داشتن آن داشته‌باشند. علت پیر شدن مردمان سرزمین کول را اگر راز این رمان بدانیم هیچ نیرو یا عنصر دیگری آن را به‌سمت پنهان شدن پیش نمی‌برد؛ یعنی مداخله آنچنانی و هیجان‌انگیز برای پنهان کردن و برملا نشدنش پیش نمی‌برد. یعنی تلاش‌های کول و آندریا باید به قدری در برملا کردن و مخفی شدن آن توسط دیگر عناصر صورت می‌گرفت که این تعقیب و گریز و کشمکش به صورت واضح مشخص می‌بود که متاسفانه نبود و ژانر انتخابی نادرست است و به نظر می‌رسید با توضیح به ابراز حس حسادت زنانه‌ی تایلر در دنیای کول برای منشی‌ کول یعنی خانم مینر و جذب چشمان سبز کول شدن که ممکن است ارتباط عاطفی شکل گیرد که اگر این طور باشد باید عاشقانه‌اش را رفته‌رفته بیشتر کنید و ژانر عاشقانه را جایگزین کنید. ژانر فانتزی با خلاصه و مقدمه نیز مرتبط بود، اما با ژانر معمایی خیر.

جلد: جلد رمان تصویر دختری است با چشمان قرمز آتشین‌ با موی باز و پریشان که دو طرفش بال بزرگ آتشینی باز است و آتش پشت‌ او شعله کشیده‌است که با محتوا و میانه و عنوان که شخصیت اصلی است و ژانر فانتزی مرتبط است اما با ژانر معمایی ارتباطی‌ ندارد. تصویر با جمله‌(آنچه باعث تغییر می‌شود امید نیست! ناامیدی‌ست. ) که با فونت زیبایی نگارش شده است جمله‌ انگیزشی را مطرح می‌کند و تا حدودی می‌توان به محتوای رمان به خاطره درخواست کول برای نجات مردمش از آندریا و ناامیدی تایلر از نتوانستنش برای مراقبت از قبیله‌اش مرتبط دانست. جمله ارتباطی با ژانرها ندارد و بیشتر با ژانر درام همراه است.

خلاصه: باید اندازه مناسبی داشته‌باشد که بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که پنج خط بود. خلاصه از دو گونه که اسیر طلسم تاریکی هستند، می‌گوید. یکی لایکنتروپ‌ها که در هیچ یک از شب‌های ماه کامل تبدیل به گرگینه نمی‌شوند و خون آشامانی که در نور خورشید، حتی کم می‌سوزند که در میان آن‌ها همه‌چیز به دست مخلوقی عجیب‌الخلقه تغییر می‌کند و نه تنها باعث شکستن نفرین نمی‌شود؛ بلکه باعث نفرینی عظیم می‌شود. خلاصه تا حدودی بازگوکننده وقایع بود و اسرارآمیزی مبهمی‌اش کم بود اما با عنوان کردن مخلوق عجیب‌الخلقه که باعث چه نفرینی می‌شود و منظور نویسنده چیست کمی کنجکاوکنندگی را در خواننده ایجاد می‌کند و تا حدود کمی اسرارآمیز به نظر می‌رسد، اما کاش با استفاده از آرایه‌های ادبی این اسرارآمیزی و مبهم بودن و سوالات و چالشات را برای خواننده بیشتر می‌کردید. خلاصه با بدنه و محتوا و ژانرها در ارتباط بود. اما معمایی بودنش اندک است. خلاصه تنها به شخصیتی که عجیب‌الخلقه است و در مقدمه به باز کردن بال‌هایش اشاره دارد، مرتبط است اما چندان هم مرتبط نبود‌. مقدمه و عنوان هم ارتباط چندانی نداشت و بهتر است به‌ سمت و سویی از محتوا را درون آن وارد کنید. نویسنده عزیز لطفاً خلاصه‌ای خلق کنید تا مرتبط با ژانرها و بقیه عناصر گفته شده‌باشد.

مقدمه: باید اندازه استاندارد داشته‌باشد و بین سه تا نه خط باشد که تقریباً دوازده خط بود. مقدمه‌ای که شما انتخاب کردید بیشتر به بیان احساسات درونی فردی است که در دل سیاهی به دنبال ستاره‌ای می‌گشت که درونش احساس کرده‌بود اما انگار وجود نداشت یا به دلیل سایه افکندن سیاهی، پیدا نبود که از پرواز کردن به سوی روشنایی و خورشید با باز کردن بال‌هایش صحبت می‌کند که شاید نیاز است چیزی در دلش بمیرد تا چیزی در درونش آغاز به زندگی کند که ارتباط کمی به محتوا و عنوان به دلیل نام شخصیت که به دنبال صلح و کمک به کول و محافظت از افراد قبیله‌اش دارد، می‌توان مرتبط دانست. اما با ژانر معمایی چندان ارتباط نداشت و بیشتر با ژانر درام همخوانی داشت و به دلیل آوردن بال و پرواز به سوی خورشید می‌توان تا حدودی به ژانر فانتزی مرتبط دانست. مقدمه در بالا اشاره کردم که تا حدودی با خلاصه در ارتباط بود. نویسنده‌ی عزیز پیشنهاد می‌کنم با بازی با کلمات، مقدمه‌ای خلق کنید که مرتبط به ژانرها و ارتباط بیشتری با محتوا و میانه‌ و عنوان رمان داشته‌باشد. مقدمه با این اوصاف کنجکاوی نسبتاً خوبی را به همراه داشت اما به دلایلی که ذکر کردم از گیرایی و جذابیتش کاسته شده‌بود.

آغاز: آغار از جایی شروع می‌شود که تایلر چند موی پریشانش را با پشت دست عقب میزند و در حالی که سنجابی را شکار کرده، در حال گفت و گو با مردی به نام کول است که از او تقاضای کمک برای مردم سرزمین تریلند نامش که نه سال است زاد و ولد نداشته‌اند و در سنین پایین پیر می‌شوند و فکر می‌کند که طلسمی در کار است و ریشه‌ی مردمش دارد خشک می‌شود و از همین رو سازمان‌ِ ملل ایکس، اجازه خروج مردم کشورش را به خارج نمی‌دهد که مبادا ناقل ویروسِ پیری باشند و به نوعی قرنطینه و زندانی شده‌اند و چون او قلب مهربانی دارد و مردمش برایش اهمیت زیادی قائلند و ده سال پیش نیز جان کول را نجات داده و قدرت مافوق طبیعی دارد از او می‌خواهد که کمکش کند. اما ال آندریا با حس سرخوردگی که اگر قدرتی داشت می‌توانست مردم خودش را نجات دهد و چرا باید به مردمان یعنی انسان‌هایی که تا به حال ندیده، کمک کند از کمک کردن سر باز می‌زند اما کول بالاخره با گفتن دلایل بالا و جبران و دور کردن احساسات منفی او، او را راضی می‌کند و قرار بر این می‌شود که ظاهرش را با جادو و قدرتش تغییر دهد و همراه کول به سرزمین او وارد شود و باقی قضایا. اطلاعات تا حدودی در حد کافی بود و سوالاتی را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کرد که چرا مردم سرزمین کول اینگونه شده‌اند و آیا واقعاً جادویی در کار است و آیا ال آندریا می‌تواند به او کمک کند و عاقبت چه می‌شود. اما توصیف مکان و شخصیت پردازی با اینکه وجود داشت اما به صورت‌ کامل صورت نگرفته‌بود، همچنین توصیف صدا و آواها نیز کم بود و دست شما برای توصیف بسیار باز بود مثل صدای هوهوی باد میان درختان یا دیگر حیوانات و موجودات موجود و رعد و برق یا صدای باران و جنگلش. شما باید توصیفات را به صورت غیرمستقیم اضافه کنید تا قابل درک باشد و خواننده خود را در آن مکان و شخصیت‌ها تصور کند. مثلاً به توصیف غیرمستقیم همان جنگل و شخصیت‌پردازی می‌پرداختید مثل این (چند تارِ موی پریشانم را با پشتِ دست از روی صورتم عقب می‌رانم و درحالی‌که با نوکِ نیزه‌ام دخلِ سنجابی که شکار کرده‌ام را می‌آورم، نق می‌زنم:
- می‌دونی کول، داستانت جالبه ولی...
از روی تکه سنگی که نشسته است بلند می‌شود و به‌سمت من می‌آید. حرفم را می‌بُرد و می‌گوید: 👈‌چند تار موی لَخت و سیاه پریشانم را از روی صورت گندمی یا فلان رنگ یا حالتم به پشت گوش دراز و کشیده‌ام عقب میزنم و در حالی که با نوک تیز نیزه‌ی فلزی‌ام، دخل سنجاب کوچک قهوه‌ای‌رنگی که شکار کرده‌ام را می‌آورم، با کلافگی نق میزنم.
- می‌دونی کول، داستانت جالبه ولی...
از روی تکه سنگ سیاه خال‌خالی سفید که نشسته‌است بلند می‌شود و به‌سمت من می‌آید. حرفم را می‌بُرد و می‌گوید:)
شما توصیف داشتید اما در یک‌سری جاهایی که می‌توانستید به آن پر و بال بدهید دقیقاً مانند مثال بالا، نصفه رهایش کرده‌بودید. متاسفانه با شروع، چالش‌ها و سوالات لازم را ایجاد کرده‌بودید اما خالی بودن توصیفات در بعضی نقاط، مانع تجسم آن میشد. شما در آغاز، توصیف شخصیت‌پردازی داشتید مثل رنگ کفش چرم و شلوار سیاه و چشمان رنگ جنگل کول اما در مورد ال آندریا که شخصیت اصلی است، کوتاهی کرده‌بودید. مثلاً وقتی از بالش صحبت می‌کنید همان‌جا می‌توانستید توصیفش کنید یا همان مویی که در آغاز شروع کرده‌بودید و مثالش را زدم. توصیف آوایتان هم کم بود و به صدای جیغ چمن و علف‌ها که کول پا رویشان می‌گذارد بسنده کرده‌بودید که این وصف درستی نیست چون در جنگل بودید می‌توانستید از صدای بقیه حیوانات یا وزش باد و هوهوی پیچیدن باد در درختان یا صدای بال زدن پرنده یا خود ال آندریا موقع باز کردن بال‌هایش انجام دهید. همچنین توصیف‌ التماس و خواهش کول یا حس سرخوردگی و غمگین بودن آندریا در لحظه‌ای که می‌گوید اگر می‌توانست مردم خودش را نجات میداد به خوبی می‌توانستید احساساتش را نشان دهید و به توصیفش بپردازید اما کوتاهی کرده‌بودید. شما باید به گونه‌ای خلق می‌کردید که خواننده آن موقعیت را به خوبی درک کند و همراه شخصیت همزاد پنداری کند و به خوبی حس کمک و یا سرخوردگی آندریا را متوجه شود‌.

میانه: کلیشه‌های خودش را داشت که آن هم اندک بود مثل متفاوت بودن آندریا و عبور از دریچه و حتی حسادت احتمالاً یکی از لایکنتروپ‌ها به آندریا که در اکثر رمان‌های فانتزی وجود دارد اما چیزی که از کلیشه بودنش کاسته بود، اتفاقات بعد از آن بود مثل علت حضور کول که رییس جمهور تریلند بود و تقاضای کول برای نجات مردمش که در سنین جوانی پیر می‌شوند و نه سال است که نمی‌توانند زاد و ولد داشته‌باشند و سازمان مملل ایکس آن‌ها را قرنطینه کرده و یا پیدا شدن آن کتیبه که جادو شده و در معدن دنیای انسان‌ها به دست یکی از معدنچی‌ها پیدا می‌شود، سوالات و چالش‌های خوبی را برای خواننده ایجاد کرده‌بود و از کلیشه‌هایش کاسته بود و به خوبی آن‌ها را پوشش داده‌بود و به نظر موضوع و ایده‌ی خوبی را رقم زده‌بودید. و پردازش به آن حتی با پرش به گذشته و حال در جای درست به خوبی انجام شده‌بود و اطلاعات و شخصیت‌‌هایی که وارد می‌شد، درست و به موقع بود و باعث سردرگمی‌ خواننده نمی‌شد. چرا که شما برای هم مسیر کردن کول با آندریا و ادامه رمان، با مقدمه‌چینی درست و پرش به گذشته، کول را معرفی و علت بودنش را آشکار کرده‌بودید اما در توصیف یک‌سری جاها کم‌کاری کرده‌بودید که در ارکان خودش توضیح خواهم داد تا بهتر متوجه شوید. نقاط اوج و فرود تا حدودی داشتید مثل درگیری آندریا با لایکنتروپ‌ها بر سر شکار کول و حتی قربانی کردن و کشته شدن تمام گرگینه‌ها و خون آشامان به دست الهاندرو یا حمله‌ی اِلف یا پیدا شدن کیسه‌ای که کتیبه در آن بوده به دست معدنچی‌ها و غیره. اگر پیدا شدن کیسه که کتیبه‌ای در آن جادو شده و وارد شدن آندریا با ظاهر انسانی در دنیای کول برای نجات مردمش که در جوانی پیر می‌شوند و نمی‌توانند زاد و ولد داشته‌باشند و فهمیدن آندریا که مشکل اصلی خودش است را که با بازگشت و عبور از جنگل پاک را نقطه اوج بدانیم بهتر است ادامه‌‌اش را با هیجان بیشتری عنوان کنید. البته که با دست کردن داخل کیسه دست سوزانده میشد و خودش یک هیجانی وارد کرده‌بود اما کاش هیجان و شور انگیزی‌اش را بیشتر کرده‌بودید مثلاً وقتی آندریا دستش را وارد می‌کند حالت شگفتی و هیجان این لحظه را از زبان کول و بن بیشتر می‌کردید که واقعی‌تر به نظر برسد و دلهره‌ای را به مخاطب وارد کنید. نقاط اوج و گره گشای اصلی رمان باید به گونه‌ای شورانگیز و هیجان‌آور باشند که خواننده را به وجد آورند و دچار بهت و ذوق و یا حتی استرس و خشم‌ و ترس کند؛ به گونه‌ای که خواننده با شخصیت همزاد پنداری کند.

لحن و بافت: دیالوگ محاوره و مونولوگ ادبی بودند اما در یک‌سری جاها پرش لحن داشتید مثل:
در لحن عامیانه: قبیله‌ام👈قبیله‌م.

✏در لحن ادبی: دندون👈 دندان
تغییر لحن و تبدیل را به رو در مونولوگ مثل: کول که سکوت مرا دید دست‌هایش رو زد زیر بغلش و پرسید:👈 کول که سکوت مرا دید دست‌هایش را زیر بغلش زد و پرسید:
یا اینجا
سه قرنِ که درد، غم و حسرت شدیدی رو در شب‌های ماه‌کامل، چون نمی‌تونن تبدیل بشن تحمل می‌کنن
یا اینجا
بشر و آینه‌ها و وسایلی که کول اون‌ها رو دوربین معرفی کرد، پنهان می‌کند. یا اینجا
از بعضی‌هاشون خوشم می‌آید 👈 از بعضی‌هایشان خوشم می‌آید.
و یا
می‌تواند باعث تیزیِ دندون‌ها شود👈 می‌تواند باعث تیزی دندان‌ها شود.
و یا
چون حفره‌ کوچیکی داره خیلی کم ازش خارج می‌شود.👈 چون حفره‌ی کوچکی دارد و خیلی کم از آن خارج می‌شود.

سیر رمان
: شخصیت‌پردازی‌ها و توصیفات کم در یک‌سری جاها باعث شده‌بود سیر را کمی به حالت نامتعادلی در آورد که می‌شود با یک ویرایش از آن حالت کم، کاسته شود و سیر به درستی پیش رود.

دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها: تناسب بین دیالوگ‌ و مونولوگ‌ها تا حدودی رعایت شده‌بود، اما یک‌سری پارت‌ها که البته تعدادشان زیاد نبود به صورت مونولوگ بود و در یک‌سری جاها دیالوگ‌ها به صورت پشت سر هم رد و بدل شده‌بود که اگر توصیفات را در حینی که شخصیت‌ها کاری انجام می‌دهند یا با دیدن وسایل خانه و جنگل به توصیف غیرمستقیم اجزای صورت یا مکان بپردازید اینگونه در یک‌سری جاها خالی از توصیفات نبود.

شخصیت پردازی: شما شخصیت‌پردازی انجام داده‌بودید اما در یکسری جاها یا به صورت مستقیم شده‌بود مانند(موهای کوتاه اما وحشی‌اش، رنگی بی‌نهایت سیاه داشتند، طوری که گویا سیاهیِ هر چیزی را اولین بار از رنگ‌موهای او گرفته اند! ) و یا اینجا( انسانی مذکر و میانسال با قدی متوسط و کله‌ای فاقد از یک تارِ مو که روی کُت و شلوارش، پیراهنی سفید که جلویش باز بود پوشیده بود جلو آمد) و یا به صورت ترکیب مستقیم و غیرمستقیم آورده‌بودید مانند (چشمانش آن‌چنان مرا درون خود می‌کشاند که نمی‌توانستم به جذابیتِ پوست سفید، دماغ قلمی و ته‌ریشش اعتنایی کنم.) و یا در یک‌سری جاها توصیف غیرمستقیمتان را نصفه و نیمه رها کرده‌بودید که من برایتان چند مثال میزنم و توصیف درست غیرمستقیم را هم برای شخصیت‌پردازی و هم مکان عنوان می‌کنم مانند(ابروهایم را بالا دادم که چیزی بگویم اما دستم را گرفت و از روی تخت بلند شدم و به آرامی و با احترام مرا به دنبال خودش از پله‌ها پایین برد.👈 ابروهای هلال یا هشتی قهوه‌ای یا مشکی نازک یا کلفتم را بالا دادم که چیزی بگویم اما کول دست تپل یا ظریفم را گرفت و از روی تخت سلطنتی چوبی یا استیل کرم یا طوسی‌رنگ یا (هر نگی) تک نفره بلند کرد و مرا با احترام از روی پله‌های چوبی پایین برد.) یا اینجا(تصورِ مکیدن آخرین قطره‌ی خونش باعث شد پوزخندی روی لب‌هایم نقش ببندد. به‌ بال‌هایم تکانی دادم.👈 تصور مکیدن آخرین قطره‌ی خون قرمزش باعث شد، پوزخندی روی لب‌های فلان حالت یا رنگم نقش ببندد و همزمان بال‌های سفید یا سیاهم را که چند تایی بال مشکی یا سفیدرنگ در لابه‌لایش زیبایی خاصی به آن داده‌بود را تکان دادم.) و یا اینجا(زبانش را روی لب‌هایش کشید و نفسش را با صدا بیرون داد.👈 زبانش را روی لب‌های نازک گوشتی یا صدفی یا (هر شکل دیگری) صورتی یا قرمزرنگش کشید و نفسش را با صدا بیرون داد.) شما بیشتر از وصف جنگی چشمان یا یشمی بودن چشمان کول صحبت کرده‌بودید به جای آن می‌توانستید به جای توصیف مستقیمی که مثال زدم، اینجا اشاره به رنگ پوست سفید یا موی کوتاه و سیاهش و دیگر اجزای بدنش یعنی ابرو و لب یا مژه‌ها یا خال و کک و مک و غیره اشاره و صحبت کنید تا هم توصیف غیرمستقیم شود و هم یک وصف چشم آنقدر تکرار نشود. من تا آخر پارت هنوز تصویر هیچ یک از شخصیت‌ها چون شخصیت‌ها چون الهاندرو، هافمن، بتای لایکنتروپ‌ها و بقیه شخصیت‌ها در ذهنم تداعی نشده‌بود و به‌شدت جای خالیشان به چشم می‌خورد. شما در جاهای دیگر که دستتان برای توصیف باز بود و می‌توانستید به راحتی به توصیف غیرمستقیم بپردازید، پرهیز کرده‌بودید که چندین نمونه برایتان مثال زدم. شما باید توصیفات را در تک‌تک اعضا و وسایل انجام دهید. با همین توصیفات جز به جز رمان زنده‌‌تر و قابل درک و تصور راحت‌تر می‌شود البته از حق نگذریم شما توصیف داشتید اما همانطور که در بالا گفتم یا کم بود و یا نصف رها شده‌بود و یا به صورت مستقیم بود و این موضوع تجسم را برای خواننده کم‌رنگ می‌کرد، اما صفات اخلاقی شخصیت‌ها با یک‌دیگر تناسب داشت مانند شخصیت نترس وصلح طلب ال آندریا.
شخصیت درونی:
شخصیت پردازی درونی را هم متاسفانه تا حدود کمی انجام داده‌‌بودید‌ و نتوانسته بودید به خوبی به آن بپردازید مثلاً در جای‌جای رمان برای وصف حال و احساسات و کنش‌های بیرونی برای آندریا از پوزخند استفاده کرده‌بودید، از میان دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها می‌توان تا حدود کمی به شخصیت درونی قهرمانان داستان پی برد. مثلاً با نکشتن کول و پیگیری نکردن مرگ پدر و مادرش مشخص می‌شود که آندریا آدم صلح طلبی است و بیشتر به فکر افراد قبیله است تا منافع خودش و همچنین مقتدر است. توصیف شخصیت درونی باید از میان کنش‌ها، واکنش‌ها، توصیف احساسات، نوع پوشش، برخورد شخصیت‌ها با شخصیت‌های دیگر و لحن آن‌ها در دیالوگ‌هایشان اتفاق بیفتد.‌

توصیف مکان: خیلی کم بود و به خوبی به آن نپرداخته‌بودید و اکثراً به صورت مستقیم یا دوباره نصفه رهایش کرده‌بودید مثل اینجا(با غرور از جلوی آینه‌ای بزرگ که بهش می‌گویند آینه‌قدی رد می‌شوم و به قامتِ جدیدم لحظه‌ای خیره می‌شوم 👈 با قدم‌های محکم که گویی دنیا مدیونم است با غرور از جلوی آینه‌ی قاب دور طلایی قدی که کنار میز چوبی آرایش است، رد می‌شوم و با چشمان قرمز آتشینم نگاهم را به اندام ظریف زنانه‌ام می‌اندازم و خیره به قامت جدیدم می‌شوم) توصیفات شما باید غیرمستقیم باشد که همین را برایتان مثال زدم و در آغاز هم نمونه‌اش را برایتان عنوان کردم. اینگونه توصیف غیرمستقیم انجام داده‌اید و جای خالیشان به چشم نمی‌خورد. شما باید تصور کنید که واقعاً شخصیت چگونه کارها را انجام می‌دهد و بیان کنید تا خواننده همگام با شما در ذهنش تصور کند و گویی با شخصیت حتی زندگی کند. اینگونه که با جزئیات توصیف کنید خواننده بهتر متوجه مکان می‌شود و به راحتی در ذهنش می‌تواند تجسم کند.
لوکیشن‌های شما مثل خانه کول، آزمایشگاه، جنگل و دیگر مکان‌ها فرصتی را برایتان فراهم کرده‌بودند که با توصیف به جا و به موقع می‌توانستید خواننده را متوجه موقعیت مکانی کنید. نویسنده‌ی عزیز حال و هوای رمانتان را با توصیف غیرمستقیم از این حالت مبهمی در تجسم کردن تغییر دهید تا جذابیت خود را از دست ندهد و روایت برای خواننده قابل باور و باور‌پذیر باشد که نمونه‌اش را برایتان مثال زدم. شما باید یک چنین توصیفاتی به صورت غیرمستقیم داشته باشید تا خواننده با شما همزاد پنداری کند و در آن موقعیت خود را حس کند و تصویر زنده‌ای از آنچه شما می‌گوید در ذهنش تجسم کند.

تصور صدا و آواها: به توصیف آوا متاسفانه به خوبی نپرداخته بودید و جای خالی‌شان وجود داشت. وصف آوا را می‌توانستید مثلاً در این جمله بیاورید(
بادِ سردی وزید و کول که پیراهنی بسیار نازُک به‌تن داشت لحظه‌ای لرزید. 👈 باد سردی با صدای هوهو در میان درختان سبز سر به آسمان کشیده، وزید و لرزش عجیبی را به بدن کول که پیراهن سورمه‌ای نازکی به تن داشت، انداخت.)‌ مثال توصیف آوا را در آغاز آوردم حتی می‌توانستید از صدای خرش‌خرش راه رفتن روی سنگ‌ها یا برگ‌های پاییزی یا هر چیز دیگری بیاورید.

توصیف احساسات: متاسفانه شما به خوبی نتوانسته‌بودید احساسات را بیان کنید. توصیف احساسات وجود داشت اما برای همزاد پنداری و درک خواننده بسیار کم بود. شما‌ احساس ترس را به خوبی به خواننده منتقل نمی‌کردید. حتی با یادآوری آندریا برای از دست دادن پدر و مادرش حس غم و ناراحتی به خوبی منتقل نمیشد یا حتی زمانی که از قتل عام شدن گرگینه‌ها و خون‌اشامان به دست الهاندرو گفته‌بودید. یا مثلاً حس حسادت و غروری که آندریا نسبت به‌ منشی کول داشت. شما نتوانسته‌بودید به خوبی احساسات آن‌ها را بیان کنید تا خواننده هم پای آن‌ها درد مشترکشان را حس کند و حتی از غم آن‌ها بغض و گریه کند. حتی در مورد ترس و واهمه کول از بقیه‌ی موجودات. نویسنده‌ی عزیز احساسات را به گونه‌ای به تصویر بکشید تا جای خالیشان به چشم نخورد و از جذابیت داستانتان نکاهد.

زاویه دید: در طول داستان نویسنده از اول شخص استفاده کرده‌بود و تا آخر به خوبی حفظ شده‌بود که خود نقطه قوت رمان بود.

کشمکش و تعلیق: تعلیق در واقع کمک آندریا که موجوی عجیب‌الخلقه از سرزمینی دیگر با موجودات هم قبیله‌ای خون آشام و گرگینه به مردی به نام کول است که از طریق دریچه‌ای که باور قلبی به این موجودات دارد وارد دنیای آن‌ها می‌شود و از او درخواست می‌کند تا به مردمش که نه سال است در سنین جوانی پیر می‌شوند و نمی‌توانند زاد و ول کنند و سازمان ملل ایکس آن‌ها را قرنطینه کرده تا این ویروس را که حس می‌کند سرزمینش جادو شده به دیگران منتقل نکند و آندریا با بازگشت به گذشته مشخص می‌شود که با وجود از دست دادن هم قبیله‌هایش که توسط الهاندرو که مخالف زنده نگه داشتن کول است و می‌خواهد با قربانی کردن او آزادی را به مردمانش برگرداند، او را نجات می‌دهد و با اینکه قدرت پاک کردن ذهن او را دارد و با وجود مخالفت باقی بزرگان قبایل اما او را راهی می‌کند و زمانی که با کول با استفاده از جادو خود را شبیه انسان می‌کند و وارد دنیای او برای کمک می‌شود پس از رفتن به آزمایشگاه متوجه کیسه‌ای می‌شود که معدنچی‌ها آن را پیدا کرده اما هر ک.س دست درون آن کند، می‌سوزد. اما آندریا با وجود قدرت خارق‌العاده به راحتی دست درون کیسه می‌کند و کتیبه‌ای که در ده سال پیش الهاندرو آن را برای قربانی کردن کول آورده‌بود را می‌بیند که توسط جادویی که به زبان تاریکی نوشته شده و از پیش تعیین و برنامه‌ریزی شده و ترکیبی جادوی سیاه و سفید است طلسم روی سرزمین کول افتاده که از دید او پنهان شده و آنجاست که متوجه می‌شود که دشمنی و جادو برای شخص آندریا در نظر گرفته شده و ربطی به سرزمین کول نداشته و برای جویا شدن علت آن دوباره راهی سرزمین شوم خود از طریق دریچه می‌شود که باز هم کول که رییس جمهور تریلند است با او همراه می‌شود و در پی رفتن از جنگل پاک که آندریا معتقد است پر از سیاهی و پلیدی است و نمی‌تواند وارد آن شود اما کول او را موجودی مهربان و به دور از پلیدی می‌بیند که در همین حین یک اِلف نیز به آن‌ها حمله می‌کند که آندریا از پس او برمی‌آید اما الف با گفتن کارت دیگر تمام است ذهن را درگیر سوالات می‌کند و سوالات و کنجکاوی‌های لازم را برای خواننده ایجاد می‌کند تا خواننده برای خواندن رمان ترغیب پیدا کند و تمایلش برای خواندن بیشتر شود که عاقبت آن دو چه می‌شود؟ دشمن اصلی آندریا چه کسی است؟ آیا آندریا و کول موفق به رد شدن از جنگل پاک می‌شوند؟ یا چرا در آن زمان که جادو رخ داده به جز پدر و مادر آندریا بقیه گرگینه‌ها زنده ماندند و چرا آندریا متفاوت‌تر از بقیه است و چرا کتیبه جادو شده و به دست چه کسی است و چرا در دنیای کول انداخته شده‌است و سوالات بسیاری که چالش‌های ذهنی خواننده است.

کشمش بیرونی: همان بحث‌های فیزیکی و دعواهای شخصیت‌ها باهم است که در رمان شما وجود داشت مثل دعوای آندریا تایلر با الهاندرو یا با الف یا با بتای لایکنتروپ‌ها یعنی تیموتی که به خوبی این کشمکش‌ها شکل گرفته‌بود اما همان‌طور که گفتم نیاز به بیان احساسات بهتری داشت. ای کاش با بیان احساسات بهتر و بیشتر این کشمکش‌ها را به سمت و سوی بهتری پیش می‌بردید یعنی اگر کمی چاشنی احساسات را بیشتر کنید و آب و تاب بیشتری دهید، این مسئله به راحتی حل ‌می‌شود. به طوری که باعث برانگیختن احساسات خواننده و چالش ذهنی خواننده نیز می‌گردد و نقطه اوج و هیجان انگیزتر می‌شود.اگر دوستانه بخواهم بگویم پیشنهادم این است روی این موضوع وقت بیشتری بگذارید.

کشمکش درونی: در واقع حالت درونی ذهنی شخصیت‌هاست مثل افکار ضد و نقیض آندریا و همچنین مشغله‌های فکری‌اش با خودش که شما به خوبی به چالش کشیده‌بودید به غیر از علاقه‌ای که اشاره‌ی کوچکی از حسادت زنانه و محو تماشای چشمان کول شدن بود اما از پس بقیه به خوبی بر آمده‌بودید. اگر قرار است علاقه‌ای شکل گیرد بهتر است این کشمکش درونی و جنگیدن با خود برای عاشق شدنشان را وارد کنید اگر نه که هیچ.

ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است. ایده را در بالا کامل توضیح دادم و گفتنش تکرار است. ایده به نظر می‌رسد با وجود کلیشه‌هایی که در آن دیده می‌شود اما جذاب نیز هست و به خوبی کلیشه‌هایش را پوشش داده‌است. اما اگر مواردی که در بالا ذکر کردم را ویرایش کنید رمانتان جذاب‌تر می‌شود و یکی از بهترین‌ رمان‌های فانتزی به حساب می‌آید.
ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی از علائم نگارشی تا حدودی رعایت شده‌بود.
🔴غلط املایی داشتید مانند: احواله‌اش،
همه‌‌یشان، هیچ‌طور، نشأنه تأیید
✏👈حواله‌اش، همه‌شان، هچگونه، نشانه‌ی تأیید.
🔴کلماتی باید فاصله کامل می‌گرفتند مثل:درمعرض، تورو، درحدی، تاحالا،
درکنار، بنابردلایلی، یانه.👈 در معرض، تو رو، در حدی، تا حالا، در کنار، بنا بر دلایلی، یا نه.
🔴بعضی جملات کلماتی در آن‌ها اشتباه بود مانند: هرکسی هم که باشو👈 هر کسی هم که باشد.
یا
بوی گرگ درونش رت می‌شناختم👈 بوی گرگ درونش را می‌شناختم.
🔴نیم‌ فاصله‌ها را رعایت نکره‌بودید مثل: آورده اند، گرفته اند، پرخشمم،
کشیده اند، آورده اند.، گذاشته‌ اند، کرده اند، بوده‌ اند، بی دفاع

🔴در جایی جای فعل عوض شده‌بود مثل: مرا به خودم آورد و چرخیدم سمتش👈مرا به خودم آورد که به سمتش چرخیدم.

🔴 در این جمله انگار کلمه‌ای جا انداخته شده است مانند: سفید با طرحی زیبا از جیبِ شلوارش بیرون کشید و مشغول پاک‌ کردن دست‌هایش شد. 👈دستمال سفید با طرحی زیبا از جیبِ شلوارش بیرون کشید و مشغول پاک‌ کردن دست‌هایش شد.
نقاط قوت: زاویه دید، عنوان، ایده و پیرنگ، کشمکش درونی و غیره.
نقاط ضعف: مقدمه، شخصیت پردازی، توصیف مکان، توصیف احساسات، لحن و بافت، سر رمان و غیره.
سخن آخر منتقد:
سارای عزیزم من معتقدم کسی که قلم دست می‌گیرد و می‌نویسد، نویسنده‌ی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@S.NAJM
«به نام خدای قلم»

#عنوان.
از پیشنهادتون سپاسگزارم ولی ترجیحم اینه که عنوان این اثر تا پایان «اِل تایلر» باقی بمونه♡

#ژانرها.
درسته ژانر فانتزی تا جایی که پارت گذاشتم خوب خودشو نشون داده ولی در پارت‌های آینده که ازش تایپ کردم و معماها یکی پس از دیگری، ایجاد میشن و قراره پیچیدگی و رازآلودگی این اثر رو افزایش بده.
و در باب ژانر عاشقانه، خیر هیچ احساسی میان دو شخصیت ایجاد نمی‌شه، واکنش اِل به منشی کول، به دلیل این بود که از اون منشی احساس منفی دریافت می‌کرد، که در پارت‌های آینده هم به این مورد پرداخته میشه اِل تایلر مخلوقی پلیده و پلیدی ها رو به راحتی حس می‌کنه، از این رو فقط از دیدگاه کول، اون برخورد حسادت زنانه بود.
جذابیت چشمان سبز کول هریسون و موهای سیاهش که اِل معتقده سیاهی رو اولین بار از موهای کول برداشته اند، هم دلایل عاشقانه نخواهد داشت.
پس ژانر عاشقانه منتفیه و معمایی پر رنگ میشه.

#جلد.
ممنون از توصیف زیباتون♡
اون جمله (آنچه باعث تغییر می‌شود امید نیست، ناامیدی‌ست) هم در طول داستان درباره‌اش شفاف‌سازی خواهد شد.

#خلاصه.
چشم سعیم رو برای بهتر شدن خلاصه انجام میدم♡


#مقدمه.
اینم چشم سعی میکنم روش بیشتر کار کنم.

#آغاز.
درسته توی توصیفات ضعیفم((:
سعی می‌کنم روی اینم بیشتر کار کنم.

#میانه.
روی چشمم روی این مواردی که گفتین هم بیشتر کار می‌کنم.

#بافت.
من خیلییی تلاش کردم همه‌ی منولوگ ادبی باشه ولی چون دفعه اولمه از بافت ادبی استفاده میکنم یکم گیج میزنم، چشم ویرایشات لازم انجام میشه و در پارت‌های بعد دقتم رو بالاتر میبرم.

#سیر رمان.
تلاشم رو برای بهتر کردن این مورد میکنم♡

#دیالوگ و منولوگ.
روی این مورد هم بیشتر کار میکنم.

#شخصیت پردازی.
چشم روی مواردی که ذکر کردین بیشتر کار می‌کنم.

#شخصیت درونی.
روی اینم بیشتر کار میکنم(:

#توصیف مکان.
مثل همیشه توی توصیفات گند زدم/:
چشم سعی میکنم روشون بیشتر کارکنم♡

#توصیف آوا.
حتماً روشون کار میکنم.

#توصیف احساسات.
حتماً تلاشم رو بیشتر می‌کنم.


#کشمکش و تعلیق.
در این مورد هم مواردی بسیاری رو در نظر دارم تصحیح و بهتر کنم.

#کشمکش درونی.
در این باره هم تلاشم رو میکنم بهتر بنویسم.
و در باب علاقه اِل به کول، هیچ اتفاقی نمی افته.

#ایده و پیرنگ.
چشم حتماً.

#ایرادات نگارشی و اشتباهات تایپی.
خاک به گورم((: خیلی سعی کردم همه چی درست باشه هاااا ولی باز جا موندن.
تا جایی که چشم کار کنه همه رو ویرایش میکنم♡


سلام و درووود♡
خسته نباشید بابت وقتی که گذاشتین و زحمتی که کشیدین. دقت‌تون رو تحسین می‌کنم و خوشحالم در کنار کادر هوشمند و پیشرفته‌ای چون شما، به عنوان یه نو قلم، درحال تایپ آثارم هستم.
ممنون از نقد زیبا و دقیق شما. در تمامی لحظاتی که داشتم نقد رو می‌خوندم بیشتر کیف می‌کردم، دقتتون رو دوست دارم و با این نقد، چیزهای زیادی بهم آموزش دادین، که صد البته استفاده میکنم.
عزیزدلمین، بازم بابت زحمات‌تون بی نهایت سپاسگزارم.
ویرایشات رو در حد توان انجام میدم و بهتون اطلاع میدم که بررسی کنید.
خسته نباشید و خدا قوت♡
 

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,332
18,307
مدال‌ها
7
«به نام خدای قلم»

#عنوان.
از پیشنهادتون سپاسگزارم ولی ترجیحم اینه که عنوان این اثر تا پایان «اِل تایلر» باقی بمونه♡

#ژانرها.
درسته ژانر فانتزی تا جایی که پارت گذاشتم خوب خودشو نشون داده ولی در پارت‌های آینده که ازش تایپ کردم و معماها یکی پس از دیگری، ایجاد میشن و قراره پیچیدگی و رازآلودگی این اثر رو افزایش بده.
و در باب ژانر عاشقانه، خیر هیچ احساسی میان دو شخصیت ایجاد نمی‌شه، واکنش اِل به منشی کول، به دلیل این بود که از اون منشی احساس منفی دریافت می‌کرد، که در پارت‌های آینده هم به این مورد پرداخته میشه اِل تایلر مخلوقی پلیده و پلیدی ها رو به راحتی حس می‌کنه، از این رو فقط از دیدگاه کول، اون برخورد حسادت زنانه بود.
جذابیت چشمان سبز کول هریسون و موهای سیاهش که اِل معتقده سیاهی رو اولین بار از موهای کول برداشته اند، هم دلایل عاشقانه نخواهد داشت.
پس ژانر عاشقانه منتفیه و معمایی پر رنگ میشه.

#جلد.
ممنون از توصیف زیباتون♡
اون جمله (آنچه باعث تغییر می‌شود امید نیست، ناامیدی‌ست) هم در طول داستان درباره‌اش شفاف‌سازی خواهد شد.

#خلاصه.
چشم سعیم رو برای بهتر شدن خلاصه انجام میدم♡


#مقدمه.
اینم چشم سعی میکنم روش بیشتر کار کنم.

#آغاز.
درسته توی توصیفات ضعیفم((:
سعی می‌کنم روی اینم بیشتر کار کنم.

#میانه.
روی چشمم روی این مواردی که گفتین هم بیشتر کار می‌کنم.

#بافت.
من خیلییی تلاش کردم همه‌ی منولوگ ادبی باشه ولی چون دفعه اولمه از بافت ادبی استفاده میکنم یکم گیج میزنم، چشم ویرایشات لازم انجام میشه و در پارت‌های بعد دقتم رو بالاتر میبرم.

#سیر رمان.
تلاشم رو برای بهتر کردن این مورد میکنم♡

#دیالوگ و منولوگ.
روی این مورد هم بیشتر کار میکنم.

#شخصیت پردازی.
چشم روی مواردی که ذکر کردین بیشتر کار می‌کنم.

#شخصیت درونی.
روی اینم بیشتر کار میکنم(:

#توصیف مکان.
مثل همیشه توی توصیفات گند زدم/:
چشم سعی میکنم روشون بیشتر کارکنم♡

#توصیف آوا.
حتماً روشون کار میکنم.

#توصیف احساسات.
حتماً تلاشم رو بیشتر می‌کنم.


#کشمکش و تعلیق.
در این مورد هم مواردی بسیاری رو در نظر دارم تصحیح و بهتر کنم.

#کشمکش درونی.
در این باره هم تلاشم رو میکنم بهتر بنویسم.
و در باب علاقه اِل به کول، هیچ اتفاقی نمی افته.

#ایده و پیرنگ.
چشم حتماً.

#ایرادات نگارشی و اشتباهات تایپی.
خاک به گورم((: خیلی سعی کردم همه چی درست باشه هاااا ولی باز جا موندن.
تا جایی که چشم کار کنه همه رو ویرایش میکنم♡


سلام و درووود♡
خسته نباشید بابت وقتی که گذاشتین و زحمتی که کشیدین. دقت‌تون رو تحسین می‌کنم و خوشحالم در کنار کادر هوشمند و پیشرفته‌ای چون شما، به عنوان یه نو قلم، درحال تایپ آثارم هستم.
ممنون از نقد زیبا و دقیق شما. در تمامی لحظاتی که داشتم نقد رو می‌خوندم بیشتر کیف می‌کردم، دقتتون رو دوست دارم و با این نقد، چیزهای زیادی بهم آموزش دادین، که صد البته استفاده میکنم.
عزیزدلمین، بازم بابت زحمات‌تون بی نهایت سپاسگزارم.
ویرایشات رو در حد توان انجام میدم و بهتون اطلاع میدم که بررسی کنید.
خسته نباشید و خدا قوت♡
سلام عزیزم خواهش میکنم گلم. پس یه جور دیگه‌ای احساسات رو بیان کن که خواننده حس عشق نگیره عزیزم و معمایی رو هم عناصر دیگه رو که سعی در مخفی کردنش دارن همزمان بیار وگرنه برای ژانر معمایی به مشکل می‌خوری. اگه کمکی خواستی نمایه یا خصوصی در خدمتم تا جایی که در توانم باشه موفق باشی عزیزم قلمت مانا🌹
 

S.NAJM

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
66
281
مدال‌ها
2
سلام عزیزم خواهش میکنم گلم. پس یه جور دیگه‌ای احساسات رو بیان کن که خواننده حس عشق نگیره عزیزم و معمایی رو هم عناصر دیگه رو که سعی در مخفی کردنش دارن همزمان بیار وگرنه برای ژانر معمایی به مشکل می‌خوری. اگه کمکی خواستی نمایه یا خصوصی در خدمتم تا جایی که در توانم باشه موفق باشی عزیزم قلمت مانا🌹
چشم قشنگم، خسته نباشی♡
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین