به نام خالق قلم
عنوان: تعب تعشق
نوشته: کیانا طاهری
عنوان:
تعب تعشق، از دو واژه تعب به معنی سختی، رنج، الم، محنت، عذاب و گرفتاری و تعشق به معنی عاشقی، اشتیاق، علاقه، مهرورزی، تشکیل شدهاست تنها در واژه تعب ۱۰ درصد کلیشه وجود دارد که قابل چشمپوشیست. عنوان در کل میتواند به معنی رنج عاشقی باشد که با محتوای داستان همخوانی دارد و از جذابیت نسبی برخوردار است اما تا حدی لودهنده سیر داستان است و نشان میدهد شخصیت یا شخصیتهای داستان شما برای رسیدن به معشوق خود باید راه سختی را طی کند. یکی از مهمترین ویژگیهای یک عنوان مناسب و جذاب برای یک داستان این است که در عین مرتبط بودن با محتوای داستان، ابهام کافی را نیز دارا باشد.
عنوان تنها با ژانر عاشقانه مرتبط است و تنها واژه تعب تا حد بسیار کمی آنهم بهصورت غیرمستقیم با ژانر اجتماعی در ارتباط است که اصلا کافی نیست. چرا که ژانر اجتماعی از نظر شما ژانر غالب رمان است و این به این معنیست که عنوان رمانتان باید بیشتر از این وجهه اجتماعی داشتهباشد تا عاشقانه.
همچنین عنوان با خلاصه و مقدمه رمان ارتباط خوبی دارد.
ژانر:
ژانرهای انتخابی نویسنده عزیز اجتماعی، عاشقانه است که تا اینجای داستان بیشتر عاشقانههای آن بهچشم میخورد و در داستان شما غیر از همان موضوع به نام زدن دو نفر در کودکی موردی که بتوان به ژانر و مسائل اجتماعی نسبتش داد دیده نمیشود. ژانر اجتماعی به اثری اطلاق میشود که به موضوعات اجتماعی مثل طلاق، اعتیاد، خلاف، قتل و... بپردازد و بر روی نتایج ناشی از آنها مانور دهد که این در حال حاضر در داستان شما بهچشم نمیخورد اگر در ادامه داستانتان قرار است داستان به سمت موضوعات اجتماعی برود میتوانید بهعنوان ژانر دوم و پس از ژانر عاشقانه آن را بگذارید در غیر این صورت ژانر عاشقانه کافیست.
خلاصه:
خلاصه به زبان ادبی ساده نوشته شده است، از عشقی یک طرفه میگوید که به سرانجام نمیرسد و معشوقی که این عشق را رد میکند اما بعد پشیمان میشود و برای رسیدن به معشوقی که روزگاری عاشق او بوده تلاش میکند. خلاصه کلیشه بالایی دارد و محتوای داستان را بهراحتی در اختیار خواننده قرار میدهد. از آنجا که خلاصه، بعد از عنوان دومین رکنیست که مخاطب را جذب میکند، بهتر است برای خواننده ایجاد چرایی کند یعنی آنقدری ابهام در خود داشتهباشد که بتواند برای خواندن داستان خواننده را جذب کند. پس بهتر این است که خلاصه داستان شما با جملاتی دوپهلو و در عین حال زیبا و مبهم که جزئیاتی از محتوای داستانتان را نشان میدهد، نوشته شود.
خلاصه با ژانر عاشقانه ارتباط خوبی دارد اما با ژانر اجتماعی ندارد. تعداد خطوط خلاصه (۷ خط) در حد استاندارد (۳ تا ۹ خط)است. خلاصه با عنوان، مقدمه و محتوای رمان ارتباط خوبی دارد.
جلد:
تصویر جلد، تصویری از عروس و دامادی است که دست یکدیگر را در دست گرفتهاند در پس زمینه مشکی و مهی که پایین پاهایشان دیده میشود که نشاندهنده وصال و احتمالاً پایان خوش رمان است. تصویر با ژانر عاشقانه بهخوبی مرتبط است اما در آن اثری از ژانر اجتماعی دیده نمیشود.
فونت بهکار رفته زیباست و رنگ و چینش کلمات آن با تصویر همخوانی خوبی دارد. جمله درج شده در بالای جلد هم جملهایست عاشقانه که به عمق عشق بین شخصیتهای اصلی رمان اشاره دارد اما باز هم اثری از ژانر اجتماعی در آن دیده نمیشود.
مقدمه: مقدمه متنیست ادبی که توسط خود نویسنده نوشته شده و از سختیهای بر سر راه عشق میگوید که رسم عاشقیست و خراب کردنش توسط دیگران غیرممکن. مقدمه به زبان ساده نگاشته شده و در آن تنها به ژانر عاشقانه پرداخته شدهاست. کلیشه نسبی دارد و کلمه "سختی" چندین بار در آن تکرار شده که این خود بر زیبایی آن تاثیر منفی گذاشته است. مقدمه اگرچه جزئیاتی از محتوای داستان را بیان نموده اما بهتر این است که با استفاده از آرایههای ادبی و ایجاد ابهام بیشتر به جذابیت آن بیفزایید.
مقدمه با محتوای داستان ارتباط خوبی دارد.
آغاز:
داستان از زبان سهیل آغاز میشود که برای رفتن به خانه پدربزرگ به اتاق خواهرش شهرزاد میرود تا او را بیدار کند و برای این کار رویش آب میریزد. بعد داستان از زبان شهرزاد ادامه پیدا میکند که با دو شخصیت دیگر خانواده یعنی مادرشان و خواهرشان شاینا آشنا میشویم. آنها به خانه پدربزرگشان میروند تا با خاله و داییشان دور هم جمع شوند. در آنجا پدربزرگ، شهرزاد و دامون(پسرخاله شهرزاد) را که از قرار از کودکی به نام یکدیگر درآمدهاند، به کناری میکشد و میگوید حالا که شهرزاد ۱۸ سالش شده باید با هم ازدواج کنند. با اینکه ظاهراً دامون موافق است اما شهرزاد با بیان دلایلی مثل عدم علاقه، کمسن و سالی خودش و تفاوت سنی زیادشان مخالف این ازدواج است.
آغاز با کلیشه بالایی شروع میشود، مسئله بیدار کردن از خواب و مونولوگها و دیالوگهای کوتاه و پشت سر هم که بدون توصیف مکان، صدا و احساسات همچین خالی از شخصیتپردازی و کشمکشهای درونی لازم است، همگی باعث شدهاند که سیر داستان به شدت تند و کلیشهوار شود و جذابیت کافی را نداشته باشد.
همچنین آوردن دیالوگهایی که تنها متن را پر میکنند بدون اینکه ضرورتی برای بودنشان وجود داشته باشد. مثل:
- سلام مامانی!
مامان لبخندی زد و گفت:
- سلام دخترم.
- مامانی خاله و دایی اینا هم خونه آقاجون میان؟
مامان: آره، دامون اومده برای همین دیگه میریم خونه آقاجون.
- دامون اومده؟ چه بیخبر!
مامان: آره عزیزم ظهر رسید شیراز.
- آها.
به ساعت پایه بلند کنار مبل نگاه کردم ساعت یه ربع به هفت بود.
- مامان دیر نشده؟
مامان: چرا اتفاقاً دیر شده شاینا خانوم هم هنوز آماده نشده.
مامان بلند شد و به سمت پلهها رفت از همون پایین پلهها شاینا رو صدا زد.
👇
مامان سلامم رو با لبخند مهربونی که روی لبهای صورتی رژ زدهش نشوند جواب داد. کنارش روی کاناپه راحتی کرمرنگ نشستم، سر روی شونهش گذاشتم و دستام رو دور حجم کمی تپلِ شونههاش پیچیدم و بوسهای روی فرفریهای سیاه کنار گوشش زدم. بوی عطر شیرین و ملایمی که همیشه به خودش میزد رو محکم نفس کشیدم. خندهای کرد و سرش رو به سرم چسبوند و بازوم رو نوازش کرد.
- دیگه کی قراره بیاد خونه آقاجون؟
مامان که همیشه خیلی زود خلقش تنگ میشد و بهقول خودش از اینکه کسی بهش بچسبه نفسش میرفت، اخماش تو هم رفتهبود و داشت سعی میکرد دستای من رو که کنهوار به تنش چسبیده بود و داشت پیراهن سورمهای رنگش رو چروک میکرد، از دور خودش باز کنه.
- همه میان، هم خالهت اینا و هم داییت. دامون هم اومده. باز کن دستاتو بچه! نفسم رفت.
سریع، بوسه دیگهای روی گونهش که از تنگی خلق و حرصی که داشت میخورد رنگ گرفتهبود زدم و دستام رو از دورش باز کردم و...
در داستاننویسی قواعدی وجود دارد که یکی از آنها حذف دیالوگهای غیرضروریست که میتوانید دیالوگهای ضروریتر را جایگزین کنید و با آوردن کشمکشهای درونی بهجا و توصیفات مناسب لابهلای دیالوگها به جذابیت نوشته خود بیفزایید. میبینید که متنی که بهعنوان مثال آوردهام هم کشمکشهای درونی لازم، هم توصیف مکان و شخصیتپردازی و هم توصیف احساسات دارد. درواقع بین دو دیالوگ بهجا و درست، مونولوگهای مناسبی آوردهشده که تمام اطلاعات لازم را به خواننده میدهند. از طرفی هم از سیر تندی که در آغاز داستان شما دیده میشود، جلوگیری کردهاست.
در مورد توصیفات لازم نیز باید بگویم مکانهایی که در همان ابتدای داستان آوردهاید مثل اتاق سهیل، اتاق شهرزاد و خانه خودشان و همچنین خانه پدربزرگ، کتابخانهاش و اتاق شهرزاد در آنجا جاهایی بودند که باید توصیف میشدند اما انجام ندادهاید. توصیف احساسات هم اگرچه کمی در زمان صحبتهای شهرزاد و دامون دیده میشود اما بسیار ناکافی و کوتاه هستند.
همچنین با توجه به حضور شخصیتهای متعدد در همان ابتدای داستان، بهغیر از تیشرت سفید دامون و بازوهای عضلهایش توصیف چندانی درباره هیچکدام از شخصیتها انجام ندادهاید.
آغاز ابهام و تعلیق چندانی ایجاد نکردهاست که دلیلش هم همان سیر تند وقایع و عدم وجود کشمکشهای درونی لازم است. شما با آوردن کشمکشهای مناسب درونی و بیرونی و پرداخت درست آنها میتوانید تعلیق لازم را برای جذابیت داستان خود و تشویق خواننده به ادامه داستان ایجاد کنید. تعلیقها وظیفه ایجاد ابهام را در داستان ایفا میکنند. همان چراییهایی که باعث جذب خواننده میشوند.
آغاز با محتوای داستان ارتباط دارد و اگرچه بهنام زدن کودکان میتواند در زمره ژانر اجتماعی باشد اما بیشتر بر پایه درام است و عاشقانهای هم در آن دیده نمیشود.
میانه:
داستان با کشمکشهای بین شهرزاد و دامون ادامه پیدا میکند. عشقی که به ظاهر هر دو به یکدیگر دارند اما شهرزاد آن را نفی میکند و حتی چندین بار به دامون گوشزد میکند که او را دوست ندارد. دامون به او فرصت میدهد تا زمان کنکور یعنی تیرماه بیشتر فکر کند و روی او هم برای درس خواندن و مشاوره تحصیلی حساب کند، با اینحال شهرزاد با اینکه به خود اعتراف میکند که دامون را دوست دارد اما امتناع میکند.
داستان اوج و فرودهای چندانی ندارد که البته با توجه به اینکه داستان خیلی پیش نرفتهاست کاملاً طبیعیست. شاید بتوان خواسته پدربزرگ را مبنی بر ازدواج هرچه سریعتر شهرزاد و دامون و مخالفت شهرزاد و پی بردن دلیل این مخالفت زمانی که در پارتهای جدید، شهرزاد به دامون از دلخور بودن خودش از دامون میگوید را اوجهای داستان دانست که خالی از هیجان و تاثیرگذاری لازم هستند، چرا که بدون وجود توصیفات و شخصیتپردازی مناسب و همچنین ایجاد کشمکشهای درونی مناسب پرداختی صورت نگرفتهاست و بیشتر شاهد دیالوگهای پشت سرهم هستیم.
اوجها مهمترین بخش پیرنگ هر داستان هستند که نیاز به زمینهسازی، تزریق احساسات و هیجانات شخصیتهای درگیر، توصیف صحنه و فضاسازی مناسب دارند و بدون این موارد اوج داستان به وجود نمیآید و در حد یک کشمکش ساده باقی میماند.
سیر رمان:
سیر داستان بسیار تند است و دلیل این امر هم این است که داستان مملو از دیالوگهاییست که اکثراً کلیشهای و غیرضروری هستند. همانطور که در رکن آغاز هم گفتم برخی دیالوگها را میتوان در خلال مونولوگها گنجاند واز آوردنشان به عنوان دیالوگ خودداری کرد. همچنین عدم وجود مونولوگهای کافی بین دیالوگها که میتوانند حاوی اطلاعات لازم، کشمکشهای درونی شخصیتها و توصیفات مورد نیاز باشد، سیر داستان شما را تند کردهاست که با رعایت مواردی که گفته شد، میتوانید این مشکل را از بین ببرید.
مونولوگها و دیالوگها:
تناسب بین دیالوگها و مونولوگها رعایت نشده و شاهد دیالوگ محوری در بیشتر متن داستان هستیم. دیالوگهای شما همانطور که در بالا گفتم بسیار زیاد و اکثرا غیرضروری هستند. مواردی مثل سلام و علیک و احوالپرسی و یا خداحافظی و صحبتهای روزمره معمولی اگر مورد خاص و مهمی برای آوردنشان وجود ندارد بهتر است میان مونولوگها گنجانده شوند چرا که چنین دیالوگهایی خستهکننده و فاقد جذابیت هستند.
شرایط یک مونولوگ خوب و مناسب را هم در رکن سیر داستان برایتان گفتهام و نیاز به بازگو کردنش نیست.
در یک مورد در متن داستانتان دو دیالوگ از شهرزاد وجود دارد که بدون هیچ مونولوگی در بینشان بهصورت جداگانه آمدهاند که بهتر است ویرایش شود.
*- دیگه نمیخوام آدمی رو که سه سال ازم فاصله گرفت و هروقت نزدیکم میشد از روی تظاهر بود. سخت بود ولی گذشت.
- چندساله که کلمه نمیخوام رو تمرین میکنم و حالا دارم به تو و به بقیه میگم که نمیخوام.
لحن و بافت:
لحن داستان درحالت مونولوگهای محاوره و دیالوگهای محاورهایست و این امر در همه پارتها رعایت شده است و پرش لحن در آنها دیده نمیشود. اما در چند مورد دیده میشود که کلمه "هست" را در انتهای جملات محاورهای خود آوردهاید که بیشتر ادبیست تا محاوره.
مثل:
*روی کانتر هست. 👈 روی کانتره.
شخصیت پردازی:
به توصیف شخصیت که شامل شخصیتپردازی درونی یا رفتاری و همچنین بیرونی و ظاهریست گفته میشود. شخصیتپردازی رکن مهمیست که باعث جذب خواننده و همزادپنداری او با شخصیتهای داستان میشود. توصیفات شخصیتها چه بیرونی و چه درونی باید غیرمستقیم و به دور از کلیشه باشند.
شخصیتپردازی بیرونی: در داستان شما به غیر از عنوان کردن رنگ چشم سیاه دامون، یا تیشرت سفیدی که در ابتدای داستان بهتن دارد و بازوهای عضلهایش و یا رنگ رژ مادر شهرزاد شخصیتپردازی ظاهری چندانی اتفاق نیفتاده است. در واقع تا اینجا که داستان نوشته شدهاست توصیفی درباره شخصیت شهرزاد که شخصیت اصلی داستان شماست و همچنین باقی شخصیتها دیده نمیشود.
برای مثال:
"تیشرت سفیدی به تن کرده بود و بازوهای عضلهایش معلوم بود."
توصیفی از ظاهر دامون که هم کوتاه است و هم بهصورت مستقیم انجام شدهاست و میتوانست بهتر باشد:
چشمام روی عضلههای پیچ در پیچ و برجسته بازوهاش و قسمتی از پهلوش که بهخاطر بالا رفتن تیشرت سفیدش دیده میشد، موند. لبم را به داخل دهنم کشیدم و سعی کردم به چهرهاش که در خواب هم اخم داشت و موهای سیاه و مواجی که روی پیشونیش ریختهبود نگاه نکنم.
شخصیت پردازی درونی: در داستان شما این مورد هم چندان انجام نشده است. دیالوگها، توصیف احساسات، توصیفات صدای شخصیتها و کشمکشهای درونی هر شخصیت میتواند به معرفی خلقیات آن شخصیت کمک کند اما از آنجا که در این موارد ضعیف عمل کردهاید، شخصیتهای داستان شما هیچ خلق و خو یا رفتار و حالات خاصی را از خود نشان نمیدهند.
"نوژا خیلی حسود بود بدجور هم روی دامون کراش بود برای همین بعضی وقتها یه حرفهایی میزد و انکار هم میکرد که از دامون خوشش میاد."
این نوع توصیفات اگرچه وجودشان گاهی لازم است اما بهتر این است که بهجای عنوان کردن حسود بودن نوژا، دیالوگها، رفتارها و حالاتی از نوژا را توصیف کنید که خواننده خودش متوجه حسادت او به شهرزاد و یا علاقهاش به دامون شود.
توصیفات:
توصیفات لازمه صحنهپردازیها و فضاسازی یک داستان هستند و در باورپذیری و جذابیت داستان نقش مهمی را ایفا میکنند. باید این را هم در نظر داشت که توصیفات از هم مجزا نیستند و در کنار یکدیگر توصیفات کاملتری را ارائه میدهند.
توصیفات باید غیرمستقیم و به دور از کلیشه باشند و بهصورت گامبهگام انجام شوند. توصیفات، عینی کردن دیدهها و شنیدههای شخصیتهای داستان برای خواننده در قالب کلمات و جملات مناسب است. بیان کردن وجود و حضور چیزی، صرفاً توصیف نیست.
توصیفات مکان در داستان شما توصیف مکان در بیشتر صحنهها تقریباً وجود نداشت تنها در یک مورد که به ساعت ایستاده کنار مبل اشاره کرده بودید که از شکل و شمایل و رنگش چیزی نگفتهبودید و در یک مورد هم توصیفی داشتید که آن هم کاملاً مستقیم بود.
"به اطرافم نگاهی کردم فضای فستفودی با آن گل و گیاههای تزئین شده و اینکه سراسر هم طرح سبز بود آرامش بخش بود برام!"
توصیفی که در اینجا انجام دادهاید همانطور که گفتم کاملاً مستقیم و کلیشهایست. برای توصیف چنین مکانی بهتر است از قوه تخیل خود استفاده کنید و قدم به قدم آن را پیش ببرید. مثلاً:
شاید در ابتدای ورود اضطراب حرفهای احتمالی که قرار بود ازش بشنوم داشت روحم رو عین خوره میخورد اما دیوارهای سبز و الایدیهای کار شده بین طرحهای برجسته روی دیوار و گلدونهای سرسبز و سرحال کوچیک و بزرگی که در کنار و گوشه جا داده بودن، خودبهخود آرامش دلچسبی رو به من تزریق میکرد.
توصیف فوق هم غیرمستقیماست و هم صحنهپردازی و فضاسازی مکان موردنظر را از توصیفات کلیشهای دور کردهاست.
مثال دیگری از متن رمان شما میآورم:
"وارد آشپزخونه شدم که مامانجون و مامان رو درحال صحبت و پاک کردن سبزی دیدم!"
در اینجا جملهای را آوردهاید که بهراحتی میتوانستید بخشی از محیط آشپزخانه را بهخوبی در آن توصیف کنید. مثلاً اینطور:
وارد آشپزخونه شدم؛ بوی خوش قرمهسبزی مامانجون همه آشپزخونه بزرگ و دلبازش رو گرفتهبود. مامان و مامانجون هم پشت میز چوبی قهوهایرنگ چهار نفره وسط آشپزخانه، روبهروی هم نشستهبودن و روی سفره یهبار مصرفی که روی میز پهن شدهبود، در حین صحبت کردن، دسته بزرگ سبزیها رو پاک میکردن.
توصیف صدا و آوا: تعداد توصیفات صدا در داستان شما هم بسیار کم بود. در حالیکه با توجه به تعدد مکانها و شخصیتها و اتفاقات میتوانستید از توصیفات بسیار بیشتری استفاده نمایید. برای مثال داخل محیط فستفودی از صداهایی که میتوان در آنجا شنید استفاده کنید مثل صدای همهمه افراد حاضر در آنجا، صدای زنگ موبایل یا بوق ماشینهایی که از خیابان شنیده میشوند و... .
گاهی جملاتی آوردهاید که زمینه توصیف صدا را دارند اما توصیفی انجام نشده. مثلاً:
"با حرصی که با صدام آمیخته شده بود گفتم:"
حرصی که در صدا آمیخته شده توصیف نیست. برای توصیف این مورد باید فکر کنید چهچیزی این حرص در صدا را میتواند بهخواننده شما طوری نشان دهد که برایش ملموس باشد. مثلاً دندان بهم ساییدن و لرزش صدا میتواند توصیف خوبی برای این مورد باشد.
اینطور: کلمات بهسختی و لرزون از بین دندونهای بهم چفت شدهم بیرون میاومدن.
و جملهای که صدا را بهخوبی در آن توصیف کردهاید:
"نفس عمیقی کشیدم و با صدای خشدار که اثر داد زدن و حرف زدن با صدای بلند بود، گفتم:"
توصیف صدایی که از فریاد زدن خشدار شدهاست توصیف مناسب و خوبیست. شما در این جمله بهخوبی به تن صدای شخصیت پس از کشمکشی که باعث شده او با صدای بلند حرف بزند، اشاره کردهاید.
توصیف احساسات و هیجانات: هم در داستان شما بسیار کمرنگ است. با توجه به اتفاقاتی که میافتند و همگی باید پر از القای حس هیجان، عشق، تنفر، خشم و... به مخاطب باشد، توصیفات شما در این زمینه بسیار ناکافی و بدون جزئیات هستند. همچنین میتوانستید حس عشق را میان دو شخصیت اصلی خود بهتر نشان دهید. رفتارهایی که نشان دهد دامون و شهرزاد حتی اگر از خودشان و دیگران پنهان میکنند اما هنوز هم بهم حسهایی دارند اما تنها در یکی دو مورد آن هم بهصورت بسیار محدود این کار را انجام داده بودید که برای رمانی با ژانر غالب عاشقانه بسیار کم است. توصیف احساساتی که برای حالات مختلف شخصیتها در واکنش به اتفاقات مختلف شکل میگیرند، خواننده را به همزادپنداری با شخصیتها وامیدارد. بهگونهای که میتواند خود را بهجای شخصیتها بگذارد و با آنها غم، شادی، عشق، اضطراب، نفرت، یاس و... را تجربه کنند. قابل ذکر است که کشمکشهای درونی نیز به کامل شدن توصیف احساسات بسیار کمک میکنند.
برای مثال:
"دستش رو پس زدم و اجازه دادم ابروهام بیشتر همدیگه رو در آغوش بگیرن."
این جمله نشاندهنده خشم و دلخوریست و تقریبا توصیف مناسبیست اما همانطور که گفتم اگر در ادامه کشمکشهای درونی شخصیت را هم شاهد میبودیم و از افکارش در رابطه با این حس آگاه میشدیم.
"بغض گلوم رو گرفته بود و هرلحظه بزرگ و بزرگتر میشد و نفسهام کند شده بود."
این توصیف هم مثل توصیف قبلی توصیف خوبی به شمار میرود البته اگر ادامه پیدا میکرد بسیار کاملتر میشد.
اینطور: بغض گلوم رو گرفتهبود و هرلحظه بزرگ و بزرگتر میشد و نفسهام کند شدهبود. چشمام میسوخت و من وقتی همهچیز جلوی چشمام تار شد تازه حمله قطرههای اشک رو حس کردم.
زاویه دید:
داستان از زاویه دید اولشخص نوشته شده، بیشتر از دید شخصیت شهرزاد و گاهی هم از دید شخصیت دامون. تنها در پارت ابتدایی و شروع، شاهد روایت داستان از زبان سهیل هستیم که پیشنهاد میکنم اگر قرار نیست پس از این داستان از زبان سهیل روایت شود بهتر است ابتدای رمان خود را ویرایش نمایید چرا که باعث سردرگمی خواننده میشود. از طرفی چون شخصیتهای اصلی داستان شما دامون و شهرزاد هستند بهتر است داستان تنها از زبان آنها تعریف شود. با توجه به ژانر غالب داستان(عاشقانه) و سیر داستان بهنظر میآید انتخاب زاویه دید اولشخص درست است.
کشمکش و تعلیق:
تعلیق: ایجاد تعلیق در داستان یکی از مهمترین تکنیکها برای ایجاد جذابیت در داستان است. داستانی که مملو از تعلیقهای کوچک و بزرگ باشد میتواند بهخوبی مخاطب را با خود همراه نماید. تعلیقها همان مواردیست که باعث ایجاد سوال در ذهن خواننده داستان میشود. در داستان شما با توجه به ژانر و محتوای داستان انتظار میرود تعلیقهای کوچک و بزرگ در داستانتان دیده شود اما با توجه پیرنگ داستانتان، تعلیقی بهچشم نمیخورد. شاید تنها تعلیقی که میتوان به آن اشاره کرد دلیل دلخوری و دوری کردن شهرزاد از دامون باشد که در پارتهای جدید این مورد را پاسخ دادهاید. با اینحال فقط یک سوال برای مخاطب ایجاد میشود که عاقبت این دلخوری شهرزاد و عشقی که هنوز بینشان است چه میشود؟
کشمکشها همان موانع و تقابلهاییست که برای شخصیتهای اصلی داستان پیش میآیند که شامل کشمکشهای بیرونی و درونی هستند.
کشمکشهای بیرونی: در داستان شما برحسب ژانر و سیر داستان، کشمکشها وجود دارند اما از کیفیت لازم برخوردار نیستند که باید با بال و پر دادن به توصیف صحنههای داستان و آوردن کشمکشهای درونی مناسب این امر را بهبود ببخشید. در واقع شما از کشمکشها و اتفاقات بهراحتی و خیلی سریع عبور کردهاید، در حالیکه باید با پرداخت درست آنها صحنههایی جذاب میآفریدید.
در رمان شما ما بیشتر شاهد کشمکشهای بین شخصیتها با یکدیگر هستیم که شامل کشمکش بین شهرزاد و دامون، مادر و خواهر و برادرش و پدربزرگ، مادربزرگ، کانیا و نوا و نوژا میشود. در داستان شاهد کشمکشی که ناشی از اتفاق خاصی باشد، نیستیم.
کشمکشهای درونی: کشمکشهای درونی همان مشغلهها و درگیریهای فکری و تناقضات شخصیتها با خووشان است. در داستان شما کشمکشهای درونی هم بسیار ضعیفند. درواقع یا وجود ندارند و یا اگر هستند هم بسیار کوتاه و گذرا هستند و آنقدر که باید به تفکرات و اندیشههای شخصیتهای اصلی که راوی داستان نیز هستند نپرداختهاید. آوردن کشمکشهای درونی فرد در یک لحظه یا صحنه خاص میتواند باعث شناخت شخصیت و طرز تفکر او توسط خواننده و در نتیجه همزادپنداری او با شخصیتهای داستان شود. بهتر این است که شخصیتها پس از هر اتفاق کوچک و بزرگی که پشت سر میگذارند یا چیزهایی که میبینند یا میشنوند و یا میگویند، خواننده داستان را از افکار و ذهنیات خود آگاه سازند.
ایده و پیرنگ:
داستان درباره دختریست به نام شهرزاد که او را در کودکی بهنام پسرخالهاش دامون زدهاند و حال که ۱۸ ساله شده پدربزرگش اصرار به ازدواج آنها دارد. شهرزاد با این ازدواج مخالفت میکند و حتی دلایلی برای این مخالفت ذکر میکند مثل سن پایین، عدم علاقه به دامون، تحصیل و رسیدن به آرزویش که پزشکیست اما داستان که کمی جلو میرود متوجه علاقه این دو بهم در سالهای گذشته و دلخوری شهرزاد از دامون بهدلیل اینکه در سالهای اخیر به او بیتوجهی کرده و تنها بهپیشرفت خود اندیشیدهاست، میشویم.
ایده داستان شما اگرچه با کلیشهای نسبی همراه است چرا که در بسیاری از داستانهای ژانر عاشقانه، دلخوری و جداییهای مقطعی عاشقان بارها تکرار شدهاست اما آنچه مهم است پرداخت مناسب ایده و پیرنگ آن است که با جایگذاری وقایع و کشمکشهای مناسب، ایجاد تعلیقهای خوب، صحنهپردازی درست و بهجا و شخصیتپردازی مناسب میتواند بهاین امر بپردازد.
همانطور که بالاتر هم صحبت کردیم، سیر تند و دیالوگهای فراوان و منولوگهای کمرنگ، باعث شده همه اتفاقات خیلی سریع و پشت سر هم اتفاق بیفتد و این امر پیرنگ داستان شما را دچار ضعف کرده است. داستان شما میتواند داستانی جذاب و خواندنی برای مخاطبین ژانر عاشقانه باشد در صورتی که به نکاتی که در بالا گفته شد عمل نمایید.