به نام نویسنده روزگار
عنوان: از چهار واژهی خانواده+ لوسیانو+ و + دیکاپریو تشکیل شده است. درست است که عنوان باید با محتوا و میانه رمان هماهنگی داشته باشد و بیاید، اما بسیار از کلمات ساده و کلیشهای تشکیل شده است؛ چرا که کلمه خانواده ۸۰ تا ۹۰ درصد کلیشه میباشد و بسیار کلمه سادهای است و هیچ ارتباطی به ژانرها ندارد. تنها میشود از کلمه خانواده که اصولاً اعضا ارتباط عاطفی دارند ژانر عاشقانه را به دلیل عشق مادر و فرزند و باقی اعضا نسبت داد، اما از ژانر تراژدی خبری نبود. به نظرم باید این عنوان تغییر کند و عنوانی با توجه به ژانرها و محتوا و میانه رمان انتخاب کنید. نام عنوان را با بازی با کلمات تغییر دهید. نام عنوان نباید آشکار باشد و فاش کننده ایده اصلی نویسنده و میانه رمان و انتهای رمان باشد و همچنین نباید صرفاً کلمه ثقیلی باشد که به محتوا بیربط باشد. عنوان باید اسرارآمیز باشد و به ژانرها بیاید مثلاً از کلماتی که از نظر معنایی به رمان مرتبط باشند و با گوش خواننده آشنا باشند و مفهوم را به او برساند استفاده کرد؛ چرا که این خلاقیت نویسنده را میرساند.
ژانرها: از تراژدی و عاشقانه تشکیل شده است که ژانر عاشقانه از همان ابتدا به دلیل عشقی که الکساندر از معشوقهی کشته شدهاش و غم و ناراحتی برای فراقش صحبت میکند مشهود است. به دلیل مشکل اجتماعی که قضیهی فقیر بودن اسکارلت برای آیتکین مطرح میشود و ممکن است برای خانوادهاش که تاجر و سرشناس هستند مهم باشد و اختلاف و قضایایی را پیش بیاورد ژانر اجتماعی را هم میشد دخیل کرد. درست است که ژانر تراژدی تصویر کاملاً متوازنی از فردیست که برای رسیدن به شادی در نبرد است و با شکست روبهرو میشود، اما باید پندی هم به ما بیاموزد که خبری از آن تا اینجای رمان نبود و ژانر تراژدی همیشه با مرگ شخصیت اصلی همراه است که امیدوارم نویسنده این مسئله را هم مد نظر قرار داده باشد، اما به نظر بنده ژانر درام بیشتر به محتوا میآمد؛ چرا که شخصیتها در چهارچوب واقعی با مشکلات احساسی روبهرو بودند مثل: کشته شدن معشوقه الکساندر یا سنم و حسادتش که آن ماجرا اتفاق میافتد و باقی قضایا.
جلد: جلد رمان تصویر دختر و پسری است که عاشقانه دست در دست یکدیگر در دشتی در حال قدم زدن هستند که به ژانر عاشقانه میآمد، اما خبری از ژانر تراژدی نبود و تصویر، صرفاً فقط عاشقانهای را به تصویر کشیده بود که با فونت زیبا تکستی که تنها عاشقانهای را مطرح کرده بود نوشته شده بود که باید تعویض شود.
خلاصه: باید اندازه مناسبی داشته باشد که بیشتر از سه خط و کمتر از نه خط باشد که اندازه استاندارد بود. خلاصه از تنهایی و دلتنگی و اتاق تاریک و سردی صحبت شده بود که نور و عشق را بر دل بیندازد. خلاصه باید مبهم باشد و سرنخهای کوچکی از داستان را به خواننده بدهد تا برای خواندن تشویق شود که تا حدودی قابل قبول بود، اما چنان سرنخی هم به خواننده نمیداد و زیادی مبهم بود، از این بابت که از شب صحبت شده بود که ارتباط معنایش به محتوای داستان را نمیشد فهمید. بهتر بود با استفاده از بازی با کلمات و آرایههای ادبی، خلاصهی زیباتری خلق کنید تا از جذابیت داستان کم نکند و اینگونه به جذابیتش اضافه شود؛ چرا که با استفاده از آرایههای ادبی و تشبیه با توجه به ژانرهای منتخب خلاصهی زیبایی میتوانید خلق کنید و به کشش خواننده برای خواندن اضافه کنید.
مقدمه: باید اندازه استاندارد داشته باشد و بین سه تا نه خط باشد که تا هفت خط بود. نویسنده برای مقدمه از توصیف مو و درختان پاییزی و آواز پرندگان صحبت کرده بود، اما به ژانرها ارتباطی نداشت و تنها به وصف حال شخصیت پرداخته شده بود که زیاد جذب کننده نبود و کشش لازم را برای مخاطب ایجاد نمیکرد.
آغاز: از آنجایی شروع میشود که به صورت مونولوگ از وصف عشق و شوق داشتن و دوست داشتن و حس و احساسات بیش از حد شخصیت آغاز میشود که بعد از قدم زدن در جنگل و گیتار به دست شدن، خوانندگی شخصیت با حس و حال درونیش از خواندن را مطرح میکند که متوجه از دور ماندن از خانواده و معرفی تکتک اعضای خانواده میشود، اما توصیف مکان اصلی کم بود و به جای آن توصیف صدا و احساساتش و توصیف به صورت دلنوشتهای شده بود که از دریا و جنگل و درختان مطرح شده بود و زیاد از حد بود؛ چرا که چندین پارت به همین صورت پشت سر هم از وصف صحبت شده بود و امکان درک خواننده را از تجسم آن مکان و غیره کم میکرد و بیشتر پرت وصف احساسات درونی شخصیت میشد. بهتر است قدری از توصیف احساسات کم شود و توصیف مکان مثل چادری که در آن بودند و شخصیتها را به جایش اضافه کنید تا قابل درک باشد و خواننده خود را در آن مکان و شخصیتها تصور کند و در بیان بیش از حد احساسات گم نشود. چرا که آن تصویرهای کوچک ذهنی از مکان و دریا و جنگل هم در لابهلای زیادیِ وصف احساسات گم میشد.
میانه: تا حدودی به دور از کلیشه بود، اما به دلیل سیر تند رمان اطلاعات و شخصیتها خیلی سریع وارد میشد. یعنی آنقدر شخصیتها پشت سر هم وارد رمان میشدند که حجم زیادی از شخصیت و اسم برای ذهن در آن لحظهی شروع زیاد از حد بود و باعث سردرگمی میشد. نقطه اوج به برخورد اتفاقی اسکارلت و آیتکین و همزمان سنم و سوتفاهم پیش آمده و درگیریشان و راهی شدن به بیمارستان بود و همچنین به تصادف دوباره آیتکین به دلیل ترد شدن از طرف خانوادهی سنم برای اتفاقی که برای دخترشان افتاده است بود که اینجا دو مسئله مطرح میشود مگر آیتکین حسی به اسکارلت پیدا نکرده بود و همه حق را به خانواده اسکارلت نداده بود؛ چرا که اصلاً از احساساتش به سنم حرفی نزده بود و بیشتر درگیر اسکارلت شده بود پس چرا از برخورد پدر و مادر سنم آنقدر عصبانی شد که کار به حواس پرتی و تصادف کشید؟ اینجا از کشمکش درونی شخصیت کم بازگو کرده بودید و برای خواننده مبهم بود و سوالات این چنینی را برایش مطرح میکرد و باعث سردرگمی میشد و مسئلهی دیگر در درگیری سنم با اسکارلت که او را هل میهد قشنگ و درست توصیف نکرده بودید که متوجه شویم اسکارلت چگونه توسط یک هل سنم به داخل آب میافتد و در حال غرق شدن است. اگر از بالای صخره بوده و پایینش دریا باشد که به خوبی وصف نشده بود، اما اگر از ساحل کنار دریا باشد سنم آنقدر قدرت ندارد که بتواند او را بلند کند و به دریا بیندازد؛ چرا که شما در رمان گفته بودید آیتکین روی صخره سنگی در جنگل تاریک بوده و کسی نبوده کنار ساحل نشسته و در حال گیتار زدن و خواندن بوده که اسکارلت همزمان سر میرسد و با او بعد از آشنایی شروع به خواندن میکند و همچنین وقتی به دریا میافتد آیتکین کجاست که هیچ واکنشی نشان نمیدهد و هیچ صحبتی هم از او نمیشود، اما یکدفعه بعد از شیون و فریادهای اسکارلت که خانودهاش متوجه میشوند یکدفعه اسکارلت را از آب بیرون میکشد. اینجا جای سوال بود که یا جا انداخته شده بود یا به خوبی توصیف نشده بود. همچنین درگیری و به سنگ خوردن سر سنم توسط آریانا هم به خوبی توصیف نشده بود. من متوجه نشدم که چند بار پشت سرهم سر سنم را به تخته سنگ کوبید یعنی چه، این توصیف برای درک موضوع درگیری کافی نبود، بهتر است وصف آن لحظه را به خوبی به تصویر بکشید تا در ذهن خواننده تجسم شود و خودش را هم در آن موقعیت تجسم کند و درکی از آن درگیریها به خوبی داشته باشد تا بتواند با شخصیت همزاد پنداری کند مثلاً اگر گفته بودید با هم درگیر شدند و توسط هلی که داده شده تلوتلو خورده و سرش به سنگ خورده قابل قبولتر بود. میانه رمان تا حدودی به دور از کلیشه بود، اما از همان ابتدا اطلاعات و شخصیتها به طور ناگهانی وارد شده بودند که در میانه باید آرامآرام وارد شود تا خواننده بتواند ارتباط کافی را با شخصیتها و روال رمان برقرار کند.
لحن و بافت: دیالوگ محاورهای و مونولوگها ادبی بودند، اما در یکسری جاها پرش لحن داشتند و از ادبی به محاوره تبدیل میشدند. وقتی لحن ادبی است دیگر (توی، دندون، فرمون، رو ) نباید بیاید و باید با همان لحن ادامه دهید و همچنین در خیلی از جاها (را به رو) تبدیل میشد و خیلی از کلمات محاوره میشدند مثل: (اسکارلت چشمهاش رو باز کرد و گیتارش را در دست گرفت) طبق مونولوگهای قبلی پارتها لحن ادبی است اما در همین یک جمله محاوره شده و را به رو تبدیل شده شما باید مینوشتید⬅️ اسکارلت چشمهای فلان حالت یا رنگش را باز کرد و گیتار فلان شکل یا فلان رنگش را در دست گرفت. اینجوری هم وصف غیرمستقیم بود و هم لحن تغییر نکرده بود و یا اینجا (سوار بر قایق شدن، انگار که کمکم شب فرا رسیده بود و شب آفتاب رخت را کنار زد و چراغهایی که در خانههایشان در میانِ درختان بلوط و دریا پراکنده شده بودند خاموش شد و تاریکیِ مطلقی همه جا را فرا گرفت.) در جملههای ادبی فعل شکسته نمیشود و کامل میآید ⬅️ سوار بر قایق چوبی فلان شکل شدند و... . از این قبیل جملهها و کلمات زیاد داشتید. این پرش لحن و بافت در ذوق میزد و خواننده را دچار سردرگمی میکرد که به یک ویرایش اساسی نیاز دارد.
سیر رمان: همانطور که قبلاً به آن اشاره کردم به دلیل توصیفات کم و شخصیت پردازیهای بسیار کم، سیر رمان به تندی پیش میرفت و اتفاقات پشت سر هم رقم میخورد و این از جذابیت رمان کم میکند، بهتر است با اضافه کردن نکات گفته شده سیر را از روال تندی درآورید تا خواننده را گیج نکند و همچنین نقطه اوج به رمان را میان اتفاقات برای خواننده قویتر نشان دهد و از جذابیتش نکاهد.
دیالوگها و مونولوگها: تناسب بین دیالوگ و مونولوگها به خوبی رعایت نشده بود؛ چرا که در آغاز و چند جای دیگر، پارتها به وصف و مونولوگ گذشته بود یا به بیان و خواندن یک شعر کامل بسنده شده بود، اما از علائم نگارشی مناسب با حالت و نوع بیان جمله هم استفاده نشده بود مثل: تعجب و علامت سوال، ویرگول و غیره... بعضی جملهها حتی نقطه پایانی هم نداشتند و بدون علائم رها شده بود یا دیالوگها که بعد کلمه گفت آمده بود با(- )از مونولوگ جدا نشده بود یا از (*** )برای بیان زندگی شخصیت دیگر از خانواده دیگری استفاده نشده بود و شخصیتها به طور ناگهانی در هم پیدا میشدند. دیالوگ هر شخصیت با دیگری متفاوت بود. اگر کشمکش درونی را بیشتر میکردید اطلاعات بهتری به خواننده میدادید.
شخصیت پردازی: تا حدودی به دور از کلیشه بود، اما بسیار کم بود مثلاً من تا پارت آخر صفحه چهار هنوز هیچ یک از شخصیتها مثل حالت مو، رنگ چشم و ابرو و لبها و حالتشان چه از شخصیتهای اصلی و چه دیگر شخصیتها نداشتم و تنها اشاره به چشم آبی و موی بور آن هم برای آیتکین و اسکارلت گفته شده بود، اما باقی شخصیتها مثل پدر و مادرها و یا بردارها جای خالیشان به چش میآمد. میتوانستید از سبیل یا عینک یا هر توصیف دیگری استفاده کنید و این موضوع تجسم را برای خواننده کمرنگ میکرد. صفات اخلاقی شخصیتها به دلیل شخصیت پردازی درونی کم و اطلاعات کمی که در مونولوگ به چشم میخورد جای خالیشان مشهود بود.
توصیف مکان: باید غیرمستقیم باشد که نبود و همان هم بسیار کم بود و جای کار زیاد داشت؛ چرا که هیچ تصویر ذهنی از خانه و بیمارستان و حتی خیابان و غیره وجود نداشت. تنها به وصف جنگل و درخت دریا اشاره کرده بودید. شما باید به گونهای مکان را در جایجای رمانتان توصیف میکردید که خواننده حین خواندن کاملاً تصویر مکانها و لوکیشنها و حتی توصیف صحنه تصادف و غیره را در ذهنش تجسم کند و حتی خودش را در آنجا هم تصور کند و ارتباط نزدیکی برقرار کند، اینگونه روال رمان هم به سرعت پیش نمیرود.
تصور صدا و آواها: بسیار کم بود یا اصلاً وجود نداشت. مثل زیر و بم تن صدا یا حالت ترسیده و خشمگین و همچنین آوای محیط مثل: صدای پاها، صدای پیجر بیمارستان، صدای قیژ درب، صدای آهنگ لایت یا تند موبایل، صدای جیغ لاستیک و بوق. تنها به صدای پرندگان و دریا بسنده کرده بودید.
توصیف احساسات: وجود داشت، اما جای کار زیاد داشت. احساساتشان فقط به اشک در چشم جمع شدن اشاره شده بود یا درگیری و کلکل کردن برادرها برای خواهرانشان یا اشک ریختن الکساندر برای معشوقهاش. یا زیادهگویی در وصف حال شخصیت که در بالا به آن اشاره کرده بودم که مانند دلنوشته ادبی شده بود. حتی تنفری که سنم از اسکارلت بازگو میکرد و آن درگیری رخ میدهد کم بود که بخواهد آن اتفاقها بعدش بیوفتد. تنها با گفتن اشک در چشم حلقه زدن مطرح شده بود که اینگونه احساسی را به خواننده منتقل نمیکرد. شما باید با اضافه کردن بیان احساسات دلهره، ترس، خشم و نفرت و دوست داشتن و بیان احساسات بتوانید به قدری خوب بیان کنید که خواننده همزاد پنداری کند و درکش را از حس شخصیتهای داستانمان به خوبی بگیرد و احساساتش را برانگیزد.
زاویه دید: در طول داستان نویسنده از سوم شخص استفاده کرده بود که به خوبی حفظ شده بود و خود نقطه قوت رمان بود.
کشمکش و تعلیق: تعلیق در واقع پیدا کردن اسکارلت و آیتکین با هم و درگیری سنم با اسکارلت و ماجرهای بعد آن و مطرح شدن مسئله فقر اسکارلت و فاصله طبقاتی آنهاست که سوالات و کنجکاویهای کمی را برای خواننده تا حدودی ایجاد میکند تا خواننده برای خواندن رمان ترغیب پیدا کند و تمایلش برای خواندن بیشتر شود که باتوجه به مطرح بود فاصله طبقاتی و وجود سنم چه میشود که اگر اتفاقی برای سنم پیش بیاید تکلیف آریانا چه خواهد شد.
کشمش بیرونی: همان بحثهای فیزیکی و دعواهای شخصیتها با هم است مثل دعوا و تنفر سنم با اسکارلت و حتی کلکل کردن برادران دو دختر یا درگیری آریانا با سنم و یا حتی اسکارلت با نگهبان است که تا حدودی نویسنده توانسته بود چالشهایش را تا حدود کمی در این درگیریها ایجاد کند، اما به اندازه کافی نبود.
کشمکش درونی: در واقع حالت درونی ذهن شخصیتهاست مثل افکار ضد و نقیض و همچنین مشغلههای فکری الکساندر یا آیتکین و اسکارلت است که بسیار کم بود. من به عنوان خواننده دوست داشتم این کشش درونی بیشتر بود و آنقدر به اندازه کافی میبود تا بتوانم با شخصیتها بیشتر همزاد پنداری کنم و سر از احوالات آنها بیشتر دربیاورم، اما در بالا هم به آن اشاره کردم که جای خالیشان باعث سر درنیاوردن از حالت شخصیتها و حالات درونیشان میشد.
ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع اسکلت داستان است. ایده در واقع عاقبت دو شخصیت دختر با آیتکین و حتی الکساندر و معشوقهایست که اول رمان مطرح میشود، اما یک جای داستان گفته بودید که به دلیل خونی بودن دستها و لباس الکساندر و معشوقهاش که کشته شده خانوادهی معشوقه، او را مسبب میبینند و بعد در جایی دیگر زمانی که برای آریانا صحنهی احساسی را میخواهد شرح دهد مطرح کرده بودید که از مرگش بیخبر بودهاید و دچار شوک شده، اینجا سوال مطرح میشود مگر مسبب نمیدانستند و با آن وضعیت او را دیده بودند پس این که به دیدارش میرود و پارچه سفید میبیند و متوجه میشود که مرده است چه بود؟ تا اینجای رمان ایده چنان خلاقانه نبود و هنوز کشمکش اصلی وارد نشده بود که باید منتظر بود تا دید نویسنده در آینده چه چیزی وارد میکند و با اتفاق عجیب، ایده را از بقیه ایدهها جدا کند و خواننده را از ادامه این روند سوپرایز کند.
ایرادات نگارشی: ایرادات نگارشی از علائم نگارشی مانند تعجب، سوال و... بسیار دیده میشود که باید ویرایش شود. ⬅️مثلاً بعضی جملهها نقطه پایان نداشت.
⬅️کلماتی مانند جا به جا یا فعلهایی مثل میزنند باید نیم فاصله بگیرند. جابهجا، میزنند.
⬅️ غلط املایی زیاد داشتید یا در یک سری جاها به جای آ از ا استفاده کرده بودید که چندین جا تکرار شده بود که به چند مورد اشاره میکنم مثل اورده بود◀️آورده بود. فترت◀️فطرت سیگلیسماها◀️سگرمهها رفت زحمت◀️رفع زحمت گیتاز◀️ گیتار پرندهگان◀️ پرندگان
⬅️ در خیلی از جاها حرف و را حذف کرده بودید مانند باعث بانی◀️ باعث و بانی
⬅️آنجایی که از شخصیت خانواده آیتکین راوی مطرح میکند و یکدفعه اسکارلت و سنم را بازگو میکند صورت قشنگی نداشت و یا باید با *** جدا میکردید یا به یک صورت دیگر که آیتکین با چشمش مثلاً اسکارلت را که در حال قدم زدن است ببیند مطرح میکردید و وارد داستان میشد، اینطوری مثل این بود که از یک مکان پرش یا جا افتادگی داشت. در جاهای دیگر نیز پشت سر هم آمده بودند.
⬅️یک سری جاها که پرش زمانی برای بازگو کردن زندگی شخصیتها داشتید یادتان رفته بود باید با *** آن را جدا کنید و پشت سر هم آمده بود و باعث سردرگمی میشد که بهتر است ویرایش کنید.
نقاط قوت: زاویه دید، کشمکش بیرونی.
نقاط ضعف: عنوان، جلد، خلاصه، مقدمه، آغاز، شخصیت پردازی، توصیف مکان، توصیف آوا، لحن و بافت و... .
سخن آخر منتقد:
زری عزیز، من معتقدم کسی که قلم دست میگیرد و مینویسد، نویسندهی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@ARNI.