به نام نویسندهی روزگار
نقد رمان سقوط نهایی
عنوان رمان:
از دو واژهی سقوط+نهایی تشکیل شده است که از کلمات ساده و کلیشهای تشکیل شده است که رمانهایی با عنوانهای سقوط مرگبار، سقوط نرم و غیره وجود دارد و تا ۷۰ درصد کلیشه میباشد و با اینکه با خلاصه و مقدمه و ژانر تراژدی مرتبط است، اما نویسنده باید بداند که رمان خارجی به نام سقوط نهایی وجود دارد و مربوط به اثر نویسندهی دیگری است و باید نام عنوان خود را تغییر دهید و عنوان دیگری در نظر بگیرد. نویسنده باید عنوانی با کلمات ثقیل و اسرارآمیز انتخاب کند که باعث ایجاد سوال و چالش در ذهن خواننده شود و کنجکاوکنندگی و جذابیت لازم را داشته باشد و از این طریق هنرمندی ببخشد و خالق اثر خود باشد.
ژانرها: از عاشقانه، تراژدی، اجتماعی تشکیل شده است. تنها موضوع پرورشگاهی بودن لیلا و دوستانش و مشکلات آن مثل فقر و کمبودهایشان و به فرزندی گرفتنش توسط خانوادهای ژانر اجتماعی را به رخ میکشد که به ژانر قالب بیشتر میخورد و با میانه در این مورد در ارتباط است، تنها میتوان به عشق خواهرانه و وابستگی دوستان لیلا و خودش و عشق فرزندی مادرخواندهاش به ژانر عاشقانه کمی اشاره کرد، اما ژانر عاشقانه و تراژدی خاصی هنوز به چشم نمیخورد؛ مگر اینکه در ادامه نویسنده آنها را کمکم وارد داستان کند. نویسنده همچنین باید در نظر داشته باشد که ژانر تراژدی تصویر کاملاً متوازنی است از فردی که برای رسیدن به شادی در نبرد است و با مرگ شخصیت اصلی همراه است که در داستان شما فعلاً دیده نمیشد که با توجه به توضیحات داده شده اگر چنین چیزی مدنظرتان نیست باید حذف شود.
جلد: تصویر زنی است که در غروب آفتاب نشسته و به صورت برگ پاییزی از وجودش کم شده و تصویر زن در حال محو شدن میباشد که با ژانر انتخابی تراژدی مرتبط و همخوانی دارد، اما ژانر اجتماعی و عاشقانهای به چشم نمیخورد، اما متن عاشقانه با فونت زیبایی نوشته شده و تصویر را زیباتر کرده است.
خلاصه: اندازهی استانداری ندارد و باید از سه خط بیشتر و نه خط کمتر باشد. خلاصه مبهم بود و با آوردن کلمه نوجوانی و دوران شیرینش سرنخهای کوچکی از روال داستان را میدهد که باعث کنجکاوی خواننده میشود، اما با عنوان کردن کلمه زیاد شیرین آن را کلیشهای کرده بود که به نویسنده پیشنهاد میدهم بازی با کلمات را بیشتر کند و دو سه خطی به آن برای جذب بیشتر اضافه کند تا آن را از کلیشه بودنش درآورد.
مقدمه: اندازه استانداردی ندارد و از نه خط بیشتر شده بود. مقدمه تا حدودی با بدنه و ژانر اجتماعی و تراژدی در ارتباط است که هنوز برای مرتبط داشتن جا دارد یعنی هنوز روال چندانی در داستان به چشم نمیخورد که بشود خیلی مرتبط کرد و باید منتظر ادامه رمان ماند. مقدمه کنجکاوی لازم را با سوالاتش ایجاد کرده بود و باعث جذب خواننده تا حدودی به خواندن میشد.
آغاز: آغاز از روایت دوست لیلا شروع میشود که از دوست پسر پولدارش تعریف و تمجید را شروع کرده است که تا حدودی کلیشهای بود؛ ما بارها شاهد چنین آغازی بودهایم. در آغاز نویسنده شخصیتهای زیادی را به طور ناگهانی وارد کرده بود که بهتر بود با شخصیت پردازی خودِ لیلا و توصیف پرورشگاه و کمبودهایش یا اتفاقی که در آن رخ داده شروع شود تا هم از هجمه وارده از شخصیتها جلوگیری کند و هم از کلیشه بودن آن بکاهد تا باعث سردرگمی خواننده نشود. همچنین توصیفات مکان، صداها و آواها به قدر کم بود که هیچ تصویر زمینهی اولیه از پرورشگاه و غیره را برای مخاطب ایجاد نمیکرد تا برای خواننده قابل درک و تجسم باشد.
میانه: میانه رمان تا حدودی به دور از کلیشه بود اما از همان ابتدا اطلاعات و شخصیتها به طور ناگهانی وارد شده بودند که در میانه باید آرام آرام وارد شود تا خواننده بتواند ارتباط کافی را با شخصیتها و روال رمان برقرار کند. نقطه اوج را میتوان فقط به بیرون رفتن دختراها با دوست پسر دوستشان اشاره کرد که همزمان لیلا که میترسید مدیر پرورشگاه با صدا زدن و مواخذه کردنش او را تنبیه کند و برعکس متوجه میشود که خانوادهای او را به فرزندی قبول کردهاند که این نقطه اوج شورانگیز و تنشزا و عالیه لحظه داستان نبود و هیجان خاصی ایجاد نمیکرد که باید منتطر ادامه رمان بود و گره گشایی و کشمکش آن را در ادامه منتظر ماند شاید نویسنده در ادامه سوپرایز ویژهای از این کشمکش ایجاد کند.
لحن و بافت: مونولوگها ادبی و دیالوگها محاورهای بودند و تا آخر رعایت شده بود که تنها در لحن ادبی مونولوگ گاهی( را به رو) تبدیل میشد.
سیر رمان: همانطور که گفته شد به دلیل وارد کردن شخصیتها به یکباره و توصیفات کم مکان و شخصیتپردازی بسیار کم، سیر رمان را به تندی پیش برده بود که اگر آنها را رعایت کرده بودید سیرتان به روال درستی پیش میرفت.
دیالوگ و مونولوگها: تناسب بین دیالوگها و مونولوگها با اینکه مونولوگها گاهی در یکسری پارتها بیشتر بود، اما رعایت شده بود اما از علائم نگارشی در یکسری جاها با توجه به حالت و نوع بیان جمله درست رعایت نشده بود. همچنین لحن سهیلا و خود لیلا با دوستانش تقریباً یکی بود و خواننده فکر میکرد که تمام دیالوگها برای یک نفر است و اطلاعات کافی را به دلیل همان توصیفات و توضیحات کم در مونولوگها به خواننده نمیداد که بهتر است آن را اصلاح کنید.
شخصیت پردازی: به دور از کلیشه و غیرمستقیم بود که گاهی مستقیم هم میشد، اما همانها هم بسیار بسیار کم بود و در بیشتر جاها اصلاً گفته نشده بود و تنها به بالا رفتن ابرو آن هم بدون نوع حالت ابرو بسنده کرده بودید مثلاً جایی که نوشته بودید مقنعه مشکیام را سر کردم و موهایم را... میتوانستید حالت مو و یا رنگ مو را توصیف کنید و هم به توصیف شخصیت و شخصیت پردازی غیرمستقیم پرداخته بپردازید و هم تصور خواننده را از شخصیتها در ذهنشان ایجاد کنید. مثلاً جایی که پدرخوانده با دو پسرش به دنبالش آمده بودند میتوانستید وقتی در حین حرف زدن با خانم مظفری یا لیلا هستند به توصیفات چهرشان کمی اشاره کنید مثلاً جایی که لیلا به برادرخواندهاش
میگوید (میشه نیام ) اینگونه توصیفش میکردید که مثلاً: (ابروهای پیوستهاش را در هم کشید و چشمان مشکی یا قهوهای ریز یا درشتش را میخ چشمان مشکی کشیدهام کرد) اینجوری توصیف غیرمستقیم میشود. هیچ از شخصیتها و صفات ظاهری علیرضا و دوستان لیلا و خودش و خانم رحمتی و مظفری و باقی شخصیتها در ذهن خواننده تجسم نمیشدند و این از توصیفات کم نویسنده بود که خواننده نمیتوانست تصویر واضحی را در ذهنش از شخصیتها ایجاد کند و با آنها ارتباط برقرار کند. صفات اخلاقی شخصیتها به طور واضح در مونولوگها گفته نشده بود، اما همان قدری هم که گفته شده بود خواننده را دچار سردرگمی میکرد؛ چرا که آرش و خود لیلا خواننده را سردرگم میکرد یه جایی مغرور یه جایی شاد یه جایی چهره بیتفاوت و رفتارهای بچگانه.
توصیف مکان: توصیف مکان هم متاسفانه مستقیم بود مثلاً جایی که نوشته بودید کنار تخت تک نفرهمان یک کمد درب و داغان بود که وقتی باز... این جمله یک توصیف مستقیم نصفه و نیمه از مکان و حتی آوا و صدا است، توصیف باید غیرمستقیم باشد مثلاً این توصیف (در حالی درب کمد توسی رنگ درب و داغانی که لولایش زنگ زده بود را که صدای قیژی از خود ایجاد کرد و کنار تخت سه طبقه یا دوطبقه آهنی بود باز میکردم تا مقنعهی مشکیام را بردارم و...) به این صورت اینگونه میتوانستید مکان را با جزئیاتش به صورت غیرمستقیم توصیف کرده باشید.
توصیف صدا و آواها: توصیف صدا و آواها در فهم و تصور بهتر خواننده تاثیر دارد که بسیار کم به چشم میخورد مثل: تن صدا: بم و زیر و ... که تنها مسئله فقط این فریاد و داد آرش یا خانم مظفری نبود توصیفات دیگر محیط هم چون صدای خشخش برگ، زنگ موبایل، پرندهها و... یا توصیف حالت صدا مثل ترسیده و هیجانی هم مد نظر است.
توصیف احساسات: توصیف احساسات در درک موقعیت شخصیتها نقش دارد.توصیف احساسات کم بود و یا اصلاً وجود نداشت مثل لحظه ترسشان از خانم مظفری که با توصیف حالت چهرشان یا لکنت زبان و غیره میتوانستید نشان دهید یا جدایی لیلا از دوستانش و... که لحظه احساسی بود به خوبی گفته نشده بود و خواننده نمیتوانست احساسات و موقعیت آن لحظه را به درستی درک کند.
زاویه دید: اول شخص بود که به خوبی تا آخر حفظ شده بود که از نقطه مثبت آن بود.
کشمکش و تعلیق: تعلیق اولین دلیلی است که ما یک داستان را دنبال میکنیم. اولین چیزی که یک ذهن را به حرکت مجبور میکند محرکهایی است که از محیط میگیرد و به دنبالش سوالاتی در ذهن خواننده ایجاد میکند در واقع علت پرورش گذاشته شدن لیلا و این که پدر و مادرش چه کسانی هستند و چرا یک خانواده، دختری به سن و سال او را با موافقت تمام اعضای خانواده و با روی باز به جای دخترشان که در کودکی مرده است به فرزندی قبول کردهاند سوالاتی است که ذهن مخاطب را درگیر میکند و به دنبال چراهای سوالاتش میگردیم که در واقع همان تعلیق است اما کافی نبود چرا که سراسر در مونولوگها کمکاری شده بود و چالش برانگیز به قدر کافی نبود اما تا حدود کمی کنجکاوی لازم را ایجاد کرده بود.
کشمکش بیرونی: در حالت بیرون از ذهن شخصیتها و اکثراً به صورت فیزیکی هستند مثل بحثهای لفظی و یا دعواهای فیزیکی که کشمکش اولیه بین دخترها و دوست پسر دوست لیلا و همچنین با خانم مظفری بود که از یک جایی کمرنگ شد و بعد از آن چیز خاصی به چشم نمیخورد مگر اینکه در ادامه با ورود لیلا به خانواده جدید شاهد آن باشیم.
کشمکش درونی: این کشمکش حالت درونی ذهن شخصیتهاست و حالت فیزیکی ندارد مثل افکار ضد و نقیض یا مشغلههای فکری شخصیتها که در مونولوگها بسیار کم دیده میشد و کاش نویسنده از شخصیت درونی لیلا و مشغلههایش بیشتر بازگو میکرد تا افکارش برای خواننده هم مشخص میشد و چیزی از شخصیتش را میشد تصور کرد که حالت روحی و افکار درونی او چگونه است.
ایده و پیرنگ: پیرنگ در واقع به اسکلت داستان گفته میشود. در واقع من هنوز متوجه ایده نویسنده نشدم تنها میشود به علت پرورشگاهی بودن لیلا و خانوادهای که او را به فرزندی در اینسن قبول کردهاند و خیلی راحت او را پذیرفتند و یک دفعه پیداشان شد در نظر گرفت که آن را هم نویسنده باید در جایجای رمان در مونولوگها و شخصیت درونی خود مطرح میکرد که زیاد به آن نپرداخته بود؛ مگر اینکه نویسنده چیز دیگری در نظر داشته باشد و بعداً وارد داستان کند و خواننده را سوپرایز کند.
ایرادات نگارشی:
⚠️کلماتی که تنوین دارند باید حتماً گذاشته شود و شکل درستی بگیرند مثل:
واقعا⬅️ واقعاً لطفا⬅️لطفاً
⚠️یکسری کلمات باید نیم فاصله بگیرند مثل: جوابشو⬅️ جوابش رو چکار⬅️چیکار
⚠️یکسری کلمات درست نوشته نشده بودند مثل: تاخیر⬅️
تأخیر تاسف⬅️
تأسف
⚠️یکسری جاها انگار کلماتی جا افتاده بودند و جمله را بیمعنی نشون میدادند مثل: در جمع آنها نشسته بود و فقط به صورت بقیه را زده بودم.
غلط املایی هم داشتید مثل: سردرگون⬅️سردرگم
نقاط قوت: زاویه دید، تناسب دیالوگ و مونولوگ، لحن و بافت
نقاط ضعف: عنوان، ژانرها، آغاز، توصیف مکان، شخصیت پردازی، توصیف صدا وآواها، سیر رمان، کشمکش و تعلیق، ایده و پردازش به آن، توصیف احساسات، میانه و...
سخن منتقد: ریحانه عزیزم با توجه به اینکه رمان به شما تعلق ندارد و لطف و محبتتون را در ارائه ادامه رمان آن خدابیامرز انجام دادهاید و اما کم و کاستیهای فراوانی به چشم میخورد بهتر است در چهارچوب گفته شده زیر نظر انجمن و قوانینش تا جایی که ممکن است ویرایش را در چهارچوب قوانینشان انجام دهید و نام خود را کنار نام نگین اربابی نویسنده مرحومه بیاورید؛ امیدوارم اسمشان پا برجا بماند و به خوبی از او یاد شود. عزیزم من معتقدم کسی که قلم دست میگیرد و مینویسد، نویسندهی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
نویسنده مرحومه: نگین اربابی
@ریحانهِ