جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نقد شورا نقد شورا | سوزن‌زار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نقد شورا توسط Tara Motlagh با نام نقد شورا | سوزن‌زار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 215 بازدید, 10 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته نقد شورا
نام موضوع نقد شورا | سوزن‌زار
نویسنده موضوع Tara Motlagh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط م.سنجاقک
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,476
44,014
مدال‌ها
7
نام اثر: سوزن‌زار
نویسنده: م.سنجاقک
ژانر: فانتزی، تراژدی، عاشقانه
عضو گپ نظارت S.O.W(۲)
خلاصه‌:جسم کوچکی که سال‌هاست در جستجوی حقیقتِ وجود و هویت خود، از آخرین طبقه‌ی آسمان خراش شنی به آسمان خیره شده؛ خویش را به فراموشی سپرده‌است. این داستان سفری است به اعماق قلب انسان، تلاشی برای درک خود در میانه‌ی خلأ و تنهایی و کشف معنا از دل بی‌معنایی.

لینک اثر
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: za-wrde
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,476
44,014
مدال‌ها
7
Notes_240517_235637_16b.jpg


بسم الله الرحمن الرحیم‌
نویسنده عزیز ضمن درود و عرض وقت‌بخیری خدمت شما: @م.سنجاقک

سپاس‌گذاریم بابت اعتماد شما از نقد آثار خود در انجمن رمان بوک
منتقد رمان شما: @MAHRO.

*لطفا تا قبل از قرار‌گیری نقد توسط منتقد در این تایپک چیزی ارسال نکنید!
*همچنین پس از ارسال نقد این تاپیک به مدت دو روز باز خواهد بود تا شما نظر خود را نسبت به نقد اعلام نمایید!
*در صورتی که از نقد خود ناراضی بودید یا شکایتی از تالار نقد داشتید، می‌توانید شکایت خود را در تاپیک زیر ثبت کنید تا مورد بررسی قرار گیرد!
🔷️تایپک جامع انتقادات، پیشنهادات و شکایات

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد:
@Tara Motlagh
@Raaz67
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: za-wrde

MAHRO.

سطح
1
 
منتقد آزمایشی کتاب
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
کاربر ممتاز
Oct
1,269
3,170
مدال‌ها
4
بسمه تعالی
نقد سوزن‌زار
۱۰/۳۰



عنوان:
عنوان از دو واژه سوزن و زار تشکیل شده بود.
سوزن به معنای وسیله‌ای که همراه نخ با آن پارچه را به هم می‌دوزند و زار در کنار حرف سوزن معنای محلی را می‌دهد که در آن سوزن رشد کرده است.
معنی لغوی زار به تنهایی معنای پریشان حالی، ضعف، فغان و ناله و نحیف را نیز می‌دهد.
عنوان انتخابی نویسنده با کلیت داستان که شخصی در شن‌زاری زندگی می‌کرد و بر روی سوزنی خانه‌اش را بنا کرده بود ارتباط داشت. البته باید در نظر داشت باتوجه به معنا، وقتی کلمه‌ی سوزن‌زار برای عنوان بکار می‌رود باید سوزن‌های بسیاری در کویری که خانه‌ها در آن قرار داشتند روئیده باشد. با در نظر گرفتن آنکه تمام آسمان‌خراش‌های شهر بر روی سوزن بنا شده باشند می‌توان به این نام استناد نمود. در غیر این صورت نام شن‌زار یا عنوان‌های این‌چنینی گزینه‌های بهتری هستند. نام عنوان فاش کننده‌ی ایده‌ی اصلی نبود و درواقع نام محل زندگی آن شخص بود.
در حال حاضر کتاب‌هایی با عنوان سوزن اسرارآمیز اثر ماندانا کرد و سوزن عیسی اثر میر جلال‌الدین کزازی و حرف زار اثر شرمین نادری و شوره‌زار اثر معصومه آبی در حاضر در حال نگارش هستند.
که این اصل عنوان را هفتاد تا هشتاد درصد کلیشه‌دار می‌کند. البته ترکیب کلمه‌ی سوزن و زار از درصد کلیشه‌ی آن کاسته است.
با‌توجه به محتوای پیچیده و مفاهیمی از دل موجودیت شخصیت بهتر است عنوان پیچیده‌تری انتخاب شود که این سادگی تضادی برای محتوا و عنوان ایجاد نکند.
مقدمه هیچ ارتباطی با عنوان نداشت.
هیچ ارتباطی نیز با عنوان در خلاصه حس نمیشد.

ژانر‌ها

ژانر‌های انتخابی نویسنده به ترتیب فانتزی، تراژدی و عاشقانه بود‌.
ژانر غالب با توجه به انتخاب اول نویسنده فانتزی بود. محل خیالی و ناشناسی که شخصیت اصلی در آن حضور داشت و آدمک‌هایی که شبیه شخصیت اصلی بودند و اندازه‌ی کوچک‌تری داشتند به ارتباط محتوا و ژانر فانتزی دامن می‌زد؛ به‌شخصه در حین خواندن اثر به دنبال راز آن محل بودم. سوالاتی در ذهن شکل می‌گرفت که آن محل کجاس، چقدر شبیه زمین است، چگونه امکان دارد تنها با نگاه به آسمان شخصیت‌ها روزشان را شب کنند. محتوا با وجود موجودات عجیب و محل تخیلی با ژانر فانتزی مرتبط بود.
ژانر فانتزی با توجه به درک و تعاریفی که از آن داشته‌ایم لازمه‌‌اش دنیایی ورای خیال و جادو است که شخصیت‌هایی خیالی و رنگارنگی را در ذهن شکل می‌دهند که این درک در اثر نویسنده نمود داشت.
ژانر دوم تراژدی است. لازمه‌ی اصلی این ژانر پایان غم‌انگیز و همراه با مرگ شخصیت‌اصلی است که تا حدودی در انتهای پارت که با زخمی شدن شخصیت اصلی همراه بود حس شد.
غم بی‌دلیل مردم شهر، گریه‌ها و های گفتن‌هایشان با این ژانر در ارتباط بود. بالاتر رفتن آسمان‌خراش هی هم برای اوه ماجرای غمگینی به حساب می‌آمد و با این ژانر مرتبط بود.
ژانر عاشقانه تنها در بخشی از داستان آن هم بسیار کم حس شد. مکالمه‌ای که دو شخصیت مجهول با هم داشتند ارتباطی عاطفی بینشان برقرار کرد و بالا رفتن خانه‌ی شخصیت هی و غم اوه از این دوری نیز با این ژانر مرتبط بود.
بهتر است کمی بیشتر به این موضوع پرداخته شود. با نشان دادن بیشتر احساست از طریق حالت چهره یا همان مکالمه‌ی مجهول که احساست در آن حاکم باشند می‌توان این ژانر را نیز در اثر بکار برد در غیر این‌صورت باید این ژانر از اثر خط بخورد.
ژانر فانتزی با وجود آسمان‌خراش شنی تا حدود کمی با خلاصه مرتبط است اما هیچ ارتباطی با مقدمه ندارد.
ژانر تراژدی با وجود کلماتی چون خلأ و تنهایی و فراموشی با خلاصه مرتبط است. این ژانر با وجود بیت آخر که می‌گوید:«حاصل عمر ما همین یک نفس است» با توجه به غم کوتاهی عمر با مقدمه تا حدودی مرتبط است.
ژانر عاشقانه نه در خلاصه و نه در مقدمه نمود ندارد و مرتبط نیست.

جلد:

جلد داستان درواقع تصویر همان محلی است که نویسنده آن را به تصویر کشیده‌‌است. با ادمکی سیاه‌رنگ که در گوشه‌ی تصویر قرار دارد و درواقع همان شخصیت اصلی اوه است.
جلد با‌توجه به تصویر شهر شنی و تنهایی شخصیت اصلی که با حالتی محزون نشسته‌است با ژانر‌های فانتزی و تراژدی مرتبط است؛ اما ارتباطی با ژانر عاشقانه ندارد. فونت بکار رفته مناسب است و تکست بالای تصویر، مستقیماً با پیکره‌ی اصلی مرتبط است؛ اما نوع انتخاب رنگ و سایه‌ی زیر متن تکست را ناخوانا کرده‌است.

خلاصه:
خلاصه از اندازه‌ی مناسب سه الی نه خط برخوردار بود.
متن خلاصه با توجه به قسمت «جسم کوچکی که سال‌هاست در جستجوی حقیقتِ وجود و هویت خود، از آخرین طبقه‌ی آسمان خراش شنی به آسمان خیره شده؛ خویش را به فراموشی سپرده‌است.» در واقع کلیتی افشا کننده از احوالات شخصیت اصلی است. و قسمت «این داستان سفری است به اعماق قلب انسان، تلاشی برای درک خود در میانه‌ی خلأ و تنهایی و کشف معنا از دل بی‌معنایی.» درواقع هدف نوشتن اثر را تیتروار بیان نموده‌است.
اگر نویسنده درپی درک مفاهیم بشری و خلق موقعیتی فلسفی از اعماق خلأ و موجودیت بشر است؛ بهتر بود خلاصه‌ای نوشته میشد که با ابهام و به رقص کشیدن واژگان مفهوم عمیق‌تری از هدف موجودیت شخصیت در هاله‌ای از ابهام را بیان کند.
درواقع شخصیت باید از نگاه به آسمان روز هدف داشته‌باشد که با تغییر این روند و این‌بار با نگاه به آسمان شب و درک آن؛ وجودش متزلزل شده‌ باشد. درواقع نویسنده باید خود در ابتدا هدف را درک‌کند و با‌توجه به آن خلاصه‌ای مناسب برای اثرش بنویسد.

مقدمه:
مقدمه باید اندازه استاندارد داشته باشد و بین سه تا نه خط باشد که از اندازه‌ی مناسبی برخوردار بود.
مقدمه ابیاتی از اثر خیام است که باید توسط نویسنده ذکر میشد.
ابیات ابتدایی که در مورد کفر و دین نوشته شده، ارتباطی بین محتوای داستان و این بخش حس نمی‌شود.
عالم شک و یقین را می‌توان تا حدودی به نگاه‌های شخصیت به آسمان روز و در ادامه درک آسمان شب و شکی‌ویقینی که شخصیت از ماهیت شب و ستاره‌ها به دست آورد، مرتبط دانست.
در ادامه‌ی ابیات،« این یک نفسِ عزیز را خوش می‌دار، کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است.» باتوجه به کلمه‌ی نفس و عمر و مفهوم گذر زمان که در ابیات نهفته است تا حدودی با گذر شب‌وروز داستان ارتباط دارد.
درکلیت بهتر است نویسنده با توجه به هدف نوشتن داستان مقدمه‌ی عمیق‌تر و مرتبط‌تری با کلیت بنویسد.
قسمتی از خلاصه و مقدمه با هم مرتبط هستند. قسمتی از خلاصه که می‌گوید:« خویش را به فراموشی سپرده‌است.» با بیتی از مقدمه که توصیه می‌کند نفس را خوش بدارد.:«این یک نفسِ عزیز را خوش می‌دار» کاملاً باهم در ارتباطند.

آغاز:
آغاز داستان از جایی بود که یک شخصیت مجهول در آسمان‌خراش شنی سالیان درازی را با نگاه به آسمان آبی می‌گذراند. شخص با اشک چشم خود و شن‌های دیواره‌ی آسمان‌خراش ملات‌های سوزنی شکل می‌ساخت و روز‌به‌روز ساختمان را بلند‌تر از پیشن می‌کرد. تا به آن لحظه سوالات متداولی در ذهن شکل می‌گرفت، سوالاتی شبیه اینکه چرا شخص با دیدن آسمان گریه می‌کرد؟ غم عجیب در دلش به خاطر چه بود؟
تا اینه یک روز در میان (های) گفتن‌های متوالی اهالی شهر شخصیت مجهول متوجه آسمان‌خراشی هم اندازه‌ی ساختمان خود شده و نظرش به شخصیتی جلب شد که از قاب پنجره‌ای که به سمت مغرب باز شده‌ بود آسمان را نگاه می‌کرد. شخصیت با دیدن آن فرد این‌بار به جای نگاه کردن به آسمان سعی کرد با شخصیت ارتباط برقرار کند.
درک شخصی که تا به اینجای داستان داشتم، احتمال دادم که هدف نویسنده از این کار‌ شخصیت، همان روزمرگی‌های مردمان امروزی است که بی‌وقفه در پی اهداف واهی تلاش‌های بی‌پایانی می‌کنند و درکی از موقعیت اطراف خود ندارند. اما نویسنده باید اشاراتی از هدف خود نیز در اثر جای دهد.
تا اینکه شخصیت چند روز بعد متوجه می‌شود ساختمان شخصیت هی بالاتر رفته و او دیگر آن را نمی‌بیند. این اتفاق تلنگری می‌شود برای اینکه دیدگاه شخصیت به‌طور کل متفاوت شود و اینبار به جای روز به آسمان شب بنگرد.
به زعم بنده نویسنده در اعماق نوشته‌اش به دنبال فهماندن مطلبی‌ست، که گاهی لازم است دیدگاه‌ها را تغییر بدهیم تا درک بهتری از موقعیت‌های اطرافمان داشته باشیم. که این نیز باید در اثر به روش نویسنده ذکر شود؛ البته ممکن است نویسنده درپی فهماندن منظور دیگری باشد که در آن صورت هم باید کمی شفاف‌سازی کند.
نقطه اوج شروع، درواقع همان دیدار دو شخصیت و مکالمه‌ی نامفهمشان بود که تا حدودی با ژانر عاشقانه مرتبط بود.
داستان تا به اینجا توصیفات مکان ضعیف و کمی داشت. در اثری این‌چنین که معیار اصلی در آن، همان مکان مرموز است. بهتر است تنها به گفتن آسمان خراش‌های شنی بسنده نشود و اطلاعات جامع‌تری از آن شهر شنی و مدل ساختمان‌ها بیان شود.
توصیفات آوایی نیز در اثر بسیار کم بود و تنها به نوشتن صدای خش‌خش دیوار زمانی که شخصیت در پی ساییدن دیوار بود و های گفتن مردم شهر بسنده شده‌بود. این در حالی‌ست که در آن فضا میشد به صدای باد، برخورد دانه‌های شن و حتی همهمه‌ی مردم و چیز‌های بسیار دیگری که نویسنده خود باید خلقشان کند، اشاراتی داشت.
شخصیت‌پردازی در ابتدای داستان شکل نگرفته بود و مخاطب تصویری از شخصیت‌ها نداشت. که توصیه می‌شود با پردازشات غیر مستقیم تصویر مشخصی از شخصیت‌ها شکل بدهید.

میانه:

داستان با بالاتر رفتن آسمان‌خراش شخصیت هی و ضربه‌ی روحی شخصیت اوه وارد میانه می‌شود. اوج داستان در میانه شروع لغزش خانه و سقوط اوه بود.

داستان با کشمکش‌های شخصیت اوه با شهرک‌نشینان کوچک و آغاز جنگ با سوزن‌ها و زخمی شدن اوه اوج شورانگیزی را رقم‌زده بود و مخاطب مدام درپی یافتن مفاهیمی از دل رفتار‌ها و کنش‌های شخصیت‌ها بود.
مخاطب مدام دلیل رفتار‌ها را در طول داستان جست‌وجو می‌کرد؛ بهتر بود در این مرحله از داستان کمی روال را از ابهام خارج کرده و جواب‌هایی برای درک بهتر مخاطب در اثر خود بگنجانید.


لحن و بافت:
مونولوگ ادبی بود؛ اما در طول داستان به جز هی و های و اوه هیچ دیالوگ دیگری بین شخصیت‌ها شکل نگرفت.
در یک نمونه پرش لحن هم دیده شد:⬅️ از زمانی که دیگر توی شن‌های گرم غلت‌ نمی‌زد. )توی) عامیانه است و باید از (درون) استفاده شود.

سیر رمان:
شخصیت‌پردازی‌ در اثر به‌طور کل وجود نداشت. طوری که مخاطب هیچ تصویر درستی از شخصیت‌ها نداشت. سیر اثر روند نسبتا تندی را طی می‌کرد و جای خالی توصیفات و شخصیت‌پردازی کاملاً حس میشد.
توصیه می‌شود با پردازشات صحیح توصیفات و شخصیت‌پردازی، داستان را از روند تند خود خارج کرده و سیر را متعادل کنید.

دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها:

هیچ تناسبی بین دیالوگ و مونولوگ وجود نداشت؛ چون درواقع اثر بدون دیالوگ نوشته شده‌بود که در نوع خود سبکی مجزا است.

شخصیت پردازی:
داستان عاری از شخصیت‌پردازی بود و تنها در یک نمونه اوه فکر کرد چشم هی شاید آبی باشد.
توصیه می‌شود با شخصیت‌پردازی درست و غیرمستقیم هم داستان را از روند تند خارج کنید و هم داستان ملموس‌تری ارائه بدهید.
به عنوان مثال
«گوشه‌ی لب‌های دیگری به سمت بالا تاب برداشت.»⬅️«گوشه‌ی لب‌های باریک و قرمز رنگ دیگری به سمت بالا تاب برداشت.»

«لحظه‌ای در چشم هم خیره ماندند و او فهمید که چشم‌های دیگری بدون انعکاس آسمان، به رنگ شن است.»⬅️«لحظه‌ای در چشم هم خیره ماندند. دیگری صورت استخوانی‌اش را درهم کشید و نگاه به رنگ شنش را به او دوخت.»

«دو خورشید روشن در چشم‌های اوه نشست.»⬅️«دو خورشید روشن در قهوه‌ی چشمان اوه نشست.»

« تکیه‌اش به لبه‌ی پنجره بود و دست‌هایش را دور زانوها حلقه کرده‌بود»⬅️« تکیه‌اش به لبه‌ی پنجره بود، دست‌های ظریفش را دور زانوان پاهای بلندش حلقه کرده‌بود»

مثال‌های بالا تنها نمونه بودند، نویسنده می‌تواند متناسب با شرایط اثر خود شخصیت‌هایی حتی ورای شباهت‌های انسانی بسازد.

توصیف مکان:
توصیف مکان در اثر بسیار ناچیز وجود داشت و مخاطب تصویر درستی از محل زندگی شخصیت نداشت.
فضای داخلی آسمان‌خراش چگونه بود؟ دیوار‌ها چه رنگی داشتند؟
قاب پنجره از چه جنس و رنگی بود؟ تصویر شهر چگونه بود؟ آیا در شهر رنگی جز رنگ شن وجود داشت؟ و... .
توصیفات مکان اکثراً مستقیم بودند. چند نمونه برای توصیف غیرمستقیم:

« بعضی از آن‌ها، از آسمان‌خراش او بلند‌تر بودند و بعضی کوتاه‌تر؛ ولی تمامشان مکعب‌های کشیده‌ی شنی بودند که از دل بیابان بیرون‌زده‌بودند.»⬅️« باد در میان شن‌زار می‌پیچید و دانه‌های طلایی‌رنگ شن را به دیواره‌ی خانه‌های کوتاه و بلند همرنگش که از دل کویر بیرون‌زده بودند می‌کوبید.»

در نمونه‌ی بعدی نه‌تنها اشاره مسقیم بود؛ بلکه تصویر نیز به‌درستی در ذهن شکل نمی‌گرفت:

‌«تنها قسمتی از شن‌زار که به آن علاقه داشت، بخشی بود که همیشه تصویر آسمان را منعکس می‌کرد. این ناحیه، که مانند حلقه‌ای بزرگ تمام خانه‌ها و آسمانخراش‌ها را درمیان گرفته بود، از جایی که خانه‌ها تمام‌می‌شدند شروع‌می‌شد و به شکل پراکنده‌ای در بیابان پیش‌می‌رفت.»⬅️«تنها قسمتی از شن‌زار که به آن علاقه داشت، بخشی بود که همیشه تصویر آسمان را منعکس می‌کرد. از بازتاب نور چشمش را باریک کرد و به حلقه‌ای که دور‌تادور آسمان‌خراش‌ها را دربرگرفته بود چشم‌دوخت و نگاهش همراه با شاخه‌هایش پیش‌‌رفت.»


توصیف صدا و آوا:
تصور صدا در اثر محدود بود و نیاز به کار داشت. توصیه می‌شود صدای همهمه‌ی مردم شهر به‌طور کامل‌تری توصیف شود. صداهایی شبیه زوزه‌ی باد و خش‌خش شن‌ها و... .
با توجه به عدم استفاده از دیالوگ باید احساسات از طریق‌ آوا‌ها و حالات شخصیت به مخاطب منتقل شود. وقتی دو شخص با کلمات نامفهوم مکالمه می‌کنند باید درک و فهم احساسات از طریق دیالوگ‌ها و حالت بیان کلمه و آوا‌ها منتقل شود.

توصیف احساسات:
توصیف احساسات در اثر وجود داشت؛ اما به قدر کافی ملموس نبود که مخاطب را با خود همراه کند.
به عنوان مثال شخصیت هر روز صبح شروع به نگاه کردن به آسمان می‌کرد و شروع به گریستن می‌کرد؛ دلیلی برایش وجود نداشت این در حالی بود که با توصیف درست احساسات میشد به این گریستن بی‌مقدمه مفهوم بخشید.
یا زمانی که ماهیت شب را درک کرد و باعث سقوطش شد احساسات به‌قدر کافی ملموس نبود.
وقتی دید آسمان‌خراش هی بالاتر رفته سرخورده و غمگین شد؛ اما اگر بیشتر به آن پرداخته میشد حس غم بیشتر نمود پیدا می‌کرد.
نویسنده می‌توانست با توصیف حالات حس غم را ملموس‌تر کند.
در احساسات عاشقانه نیز، حس‌ها بسیار زیرپرده بودند و شخصیت‌ها احساساتشان بیان نشده بود. میشد با حالت چهره و مکالمات همراه با احساس این حس را ملموس‌تر کرد.

زاویه دید:
در طول داستان نویسنده از سوم شخص استفاده کرده بود و تا آخر به خوبی حفظ شده بود که خود نقطه قوت رمان بود.

کشمکش و تعلیق:

اثر نویسنده سراسر ابهام بود و حتی شاید درک هر شخص از اتفاقات شاید متفاوت از بقیه و حتی خود نویسنده باشد. درواقع در این اثر، تعلیق می‌تواند نحوه‌ی زیست موجودات و رفتار‌ آن‌ها باشد که نویسنده تا انتها هیچ نتیجه‌گیری یا حداقل اشاره‌ای به آن نمی‌کند و معادله لاینحل باقی می‌ماند.


کشمکش بیرونی همان بحث‌های فیزیکی و دعواهای شخصیت‌ها با هم است در این اثر کشمکش‌های بیرونی همان نزاع سوزن‌ها بین اوه و مردم شن‌زار بود که باعث زخم برداشتن اوه شد. این کشمکش نقطه اوج خوبی بود ذهن مخاطب را به چالش می‌کشید.

کشمکش درونی در واقع افکار درون ذهن شخصیت‌هاست که در اثر این‌چنینی نیاز به کار بیشتر داشت. نویسنده با زاویه دید مناسبی که داشت می‌توانست در مورد حالات درونی شخصیت‌ هی و مردم شن‌زار نیز بپردازد؛ اما نویسنده حتی به احوالات شخصیت اصلی نیز به درستی نپرداخته بود. غمی که اوه در دل داشت شاید نشأت گرفته از گذشته بود که نویسنده اشاراتی به غلت‌زدن‌هایش در شن‌زار گفته‌بود. یا غمی که هر روز با دیدن آسمان در دلش شکل می‌گرفت و باعث گریه‌اش میشد، هیچ حس غمی را به مخاطب منتقل نمی‌کرد و تنها اشک‌هایی بی‌مورد و بی‌دلیل جاری میشد.
تنها با نوشتن کلمه‌ی غم احساس شکل نمی‌گیرد، توصیه می‌شود نویسنده با شرح حال شخصیت، غم، شادی، هیجان و... را به مخاطب منتقل کند.

ایده و پیرنگ:
پیرنگ در واقع اسکلت داستان است.
در این اثر پیکر اصلی رمان به دور از کلیشه است و اتفاقات پیرامون شخصیتی به نام اوه شکل می‌گیرد. موجودی خیالی که تنها با نگاه به آسمان روزگار می‌گذراند و تنها هدفش در زندگی ساخت طبقه برای آسمان‌خراشش است و هدفش رسیدن به آسمان آبی‌رنگ روز است. شخصیت نیازی به خوردن و آشامیدن ندارد و حتی فکر هم نمی‌کند.
شخصی که سالیان دراز خود را وقف رسیدن به هدفش کرده‌است روزی نظرش از آسمان جدا شده و جلب آسمان‌خراشی می‌شود که تا آن روز نبود. شخصیت در اقدامی سعی بر ارتباط گرفتن با شخصیتی که درون خانه‌ است دارد و با او مکالمه‌ای برقرار می‌کند.
روز بعد با آنکه می‌توانست؛ اما به امید دیدن دوباره‌ی آن شخص طبقه‌ای نساخت. تا اینکه روزی آسمان‌خراش شخصیت هی بالا‌تر رفت و این موضوع دیدگاه شخصیت را تغییر داد. با دیدن تصویر خود درون گودال اشک‌هایش این‌بار به جای روز شب را نگاه کرد و در پی‌اش آسمان‌خراشش با تغییر دیدگاه او فرو ریخت که گمان می‌کنم این دو اتفاق با هم مرتبط باشند.
شخصیت با فرود به زمین باشخصیت‌هایی شبیه به خود، اما کوچک‌تر رو‌به‌رو می‌شود که موجودات صلح‌طلبی نیستند.
ایده‌ی اصلی با نقطه اوج و زخمی شدن اوه در انتها، داستان جذابی شکل داده‌است. ایده‌ی داستان، شبیه قصه‌ی شازده‌کوچولو سمبولیک بود و از جذابیت کافی برخوردار بود.

ایرادات نگارشی:
ایرادات نگارشی و علائم نگارشی در رمان زیاد به چشم می‌خورد که توصیه می‌کنم ویرایش کلی از این باب صورت بگیرد.


بنابرین⬅️ بنا‌بر‌این
بیرون‌زده‌بودند⬅️ بیرون زده‌بودند
خیره‌شده‌بود⬅️ خیره شده‌بود
او، به‌ندرت به پایین، به شن‌زار، نگاه می‌کرد.⬅️ او به ندرت، پایین و شن‌زار را نگاه می‌کرد.
آسمانخراش‌ها⬅️ آسمان‌خراش‌ها
آن سو⬅️ آن‌سو
می‌شد⬅️ میشد
او در سیاهی شب، به آبی آسمان می‌اندیشید و به همه‌چیز، حتی به ذرات ایجاد شده در شن، بی‌توجه بود.⬅️ او در دل سیاهی شب به آبی آسمان و چیز‌های دیگر می‌اندیشید و به ذرات ایجاد‌ شده در شن، بی‌توجه بود.
بی هیچ مانعی. بی هیچ مرزی. و شن، شن‌زار، آلودگی‌هایی بودند که جلوی دیدن تمام آسمان را می‌گرفتند.⬅️ بی‌هیچ مانع و مرزی. شن و شن‌زار آلودگی‌هایی بودند که جلوی دید آسمان را می‌گرفتند.
بی‌آن‌که⬅️ بی‌آنکه
هاای هاای⬅️ های‌های
هـــای⬅️های
بی پایان⬅️بی‌پایان
همان طور⬅️همان‌طور
ذره های⬅️ذره‌ای
چشم‌هایش داشت به تاریکی عادت می‌کرد، و گوش‌هایش به خش‌خش سایش شن بر شن.⬅️چشم‌هایش به تاریکی و گوش‌هایش به خش‌خش سایش شن‌ها داشت عادت می‌کرد.
تنها او بود. خودش. تنهای‌تنها.⬅️ تنها او بود؛ خودش، تنهای تنها... .
نشست. کف دست‌ها بر شن. سر به آسمان.⬅️ نشست، کف دست‌هایش را بر شن گذاشت و سرش را روبه آسمان گرفت.
اوه لرزید. آسمان‌خراش هم.⬅️ اوه و آسمان‌خراش با هم لرزیدند.
(نمونه‌های شبیه این بسیار دیده میشد، یک جمله باید دارای فعل باشد و در انتهای کلمات تکی و دو حرفی که فعل ندارند نباید نقطه گذاشت.)
می دید ⬅️می‌دید
می نشست⬅️ می‌نشست
باد آخرین قطره‌ای را که از چشم هاش جوشیده بود، با خود برد. بر لبه‌ی آسمان‌خراش ایستاد.⬅️ باد آخرین قطره‌ای که از چشم‌هایش جوشیده بود را با خود برد و بر لبه‌ی آسمان‌خراش ایستاد.
دست هایش⬅️ دست‌هایش
چشم هایش⬅️چشم‌هایش
لب هایش⬅️لب‌هایش
مساله‌ها⬅️ مسأله‌ها|مسائل
قدم هایی⬅️قدم‌هایی
می شدند⬅️می‌شدند
زخامت⬅️ ضخامت
موجوداتی شبیه به خودش، ولی کوچک‌تر و چالاک‌تر، را دید که اطراف گل‌ها دنبال هم می‌دوند.⬅️ موجوداتی شبیه به خودش؛ ولی کوچک‌تر و چالاک‌تررا دید که اطراف گل‌ها دنبال هم می‌دویدند.
ناپزیر⬅️ ناپذیر
می شد⬅️میشد
نمی توانست⬅️نمی‌توانست
می داد⬅️می‌داد
ولی تمامشان مکعب‌های کشیده‌ی شنی بودند که از دل بیابان بیرون‌زده‌بودند⬅️ ولی تمامشان مکعب‌های کشیده‌ی شنی بودند که از دل بیابان بیرون ‌زده‌بودند.
در بالاترین طبقه‌ از یک آسمان‌خراش شنی، روبروی تنها پنجره‌ای که داشت، نشسته و به آسمان خیره‌شده‌بود⬅️ در بالاترین طبقه‌ از یک آسمان‌خراش شنی، روبه‌روی تنها پنجره‌ای که داشت نشسته‌بود و به آسمان نگاه‌می‌کرد.


نقاط قوت:
ایده و پیرنگ، حفظ زاویه دید تا انتها

نقاط ضعف:
علائم نگارشی، توصیفات، شخصیت پردازی توصیف آوا، تناسب دیالوگ و مونولوگ، خلاصه، مقدمه، عنوان و... .

سخن منتقد:
از خواندن اثر زیبای شما لذت بردم، قلمتان مانا🌹
 

م.سنجاقک

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
37
426
مدال‌ها
2
سلام و احترام
به‌خاطر نقد دقیق و ریزبینانه ی شما و توجه و وقتی که به من اختصاص دادید از صمیم قلب سپاسگزارم.
امیدوارم بتونم راهنمایی های شما رو به خوبی به‌کار بگیرم.
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: MAHRO.

م.سنجاقک

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
37
426
مدال‌ها
2
بابت اشتباهات املایی و نگارشی خیلی ممنونم که گوشزد کردید. حتما اصلاح می کنم.
فقط مساله ای بود که خواستم بگم و فکر می کنم خوبه که عمومی مطرح بشه.
درباره ی جملات بدون فعل، وقتی گفتید که جملات باید حتما فعل داشته باشن خیلی تعجب کردم. از خودم پرسیدم که چرا من اینقدر اعتقاد محکمی بر این موضوع دارم که جملات لازم نیست حتما فعل داشته باشن. به یاد آوردم که کلیدر همچین نثری داشت. کلمه رو می نوشت و نقطه می گذاشت.انگار کلمه رو رها می کرد تا باد گیسوانش رو با خود ببره. موقع خوندن کلیدر خیلی شیفته ی این طرز نوشتنش بودم و برای همین روی نوشته هام تاثیر گذاشته. کتاب رو پیشم ندارم تا نمونه‌ی جملاتش رو اینجا بنویسم ولی وقتی سرچ کردم مقاله ای پیدا کردم که به این موضوع هم پرداخته بود:
"از نثر کلیدر آنجا که هیجان غالب می‌شود و تنش‌های درونی سر باز می‌کند، نثر به شدت لگام گسیخته است و نویسنده فعل را حذف می‌کند. در واقع وقتی هیجان درونی سرریز می‌کند، چه جای این است که فعل بیاوری، زیرا فعل در آخر جمله می‌آید، همان طور که قافیه در پایان بیت می‌آید و مانند نقطه آن را تمام می‌کند؛ بنابراین دولت آبادی گاه فعل را از زبان خودش حذف می‌کند و اجازه می‌دهد این سیلان درون به طور کامل طی شود. گاه در پنج سطر فقط یک فعل می‌آورد. اگر کسی بیاید و فعلی در چنین متنی بگذارد، کل آن موسیقی شعری هدر می‌رود. به این دلیل می‌خواهم بگویم که از نظر زبان، آثار دولت آبادی، شاهکار است.
در کتاب «ما نیز مردمی هستیم» که گفت وگویی بلند با دولت آبادی است، درباره حذف فعل در پاسخ به این پرسش که «شما گاهی وقت‌ها فعل به کار نمی‌برید، یعنی دو کلمه یا دو جمله بدون فعل را برای بیان یک احساس کافی نمی‌دانید. این چه شیوه‌ای است؟» می‌گوید: «این همان سلیقه موسیقایی من است که من فکر می‌کنم وقتی که کلمه می‌نشیند جای خودش، درست مثل آن ابزاری است که می‌خورد به سنج و می‌گذارد تا بازتاب سنج را بشنوم؛ بنابراین با یک «بود» یا «شد» جمله را نمی‌بندم و خفه اش نمی‌کنم. می‌خواهم رها بگذارمش تا پژواک موسیقی کلام را بشنوم.»." متن از رادمنش | شهرآرانیوز

من این شیوه ی نگارش رو دوست دارم. البته گاهی بزرگان کاری می کنن و تازه‌کارها وقتی تقلید میکنن چیز خوبی از آب در نمیاد. اگر این طور بوده امیدوارم در آینده بتونم این شکل از نگارش رو بهتر به کار ببرم.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: MAHRO.

MAHRO.

سطح
1
 
منتقد آزمایشی کتاب
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
کاربر ممتاز
Oct
1,269
3,170
مدال‌ها
4
بابت اشتباهات املایی و نگارشی خیلی ممنونم که گوشزد کردید. حتما اصلاح می کنم.
فقط مساله ای بود که خواستم بگم و فکر می کنم خوبه که عمومی مطرح بشه.
درباره ی جملات بدون فعل، وقتی گفتید که جملات باید حتما فعل داشته باشن خیلی تعجب کردم. از خودم پرسیدم که چرا من اینقدر اعتقاد محکمی بر این موضوع دارم که جملات لازم نیست حتما فعل داشته باشن. به یاد آوردم که کلیدر همچین نثری داشت. کلمه رو می نوشت و نقطه می گذاشت.انگار کلمه رو رها می کرد تا باد گیسوانش رو با خود ببره. موقع خوندن کلیدر خیلی شیفته ی این طرز نوشتنش بودم و برای همین روی نوشته هام تاثیر گذاشته. کتاب رو پیشم ندارم تا نمونه‌ی جملاتش رو اینجا بنویسم ولی وقتی سرچ کردم مقاله ای پیدا کردم که به این موضوع هم پرداخته بود:
"از نثر کلیدر آنجا که هیجان غالب می‌شود و تنش‌های درونی سر باز می‌کند، نثر به شدت لگام گسیخته است و نویسنده فعل را حذف می‌کند. در واقع وقتی هیجان درونی سرریز می‌کند، چه جای این است که فعل بیاوری، زیرا فعل در آخر جمله می‌آید، همان طور که قافیه در پایان بیت می‌آید و مانند نقطه آن را تمام می‌کند؛ بنابراین دولت آبادی گاه فعل را از زبان خودش حذف می‌کند و اجازه می‌دهد این سیلان درون به طور کامل طی شود. گاه در پنج سطر فقط یک فعل می‌آورد. اگر کسی بیاید و فعلی در چنین متنی بگذارد، کل آن موسیقی شعری هدر می‌رود. به این دلیل می‌خواهم بگویم که از نظر زبان، آثار دولت آبادی، شاهکار است.
در کتاب «ما نیز مردمی هستیم» که گفت وگویی بلند با دولت آبادی است، درباره حذف فعل در پاسخ به این پرسش که «شما گاهی وقت‌ها فعل به کار نمی‌برید، یعنی دو کلمه یا دو جمله بدون فعل را برای بیان یک احساس کافی نمی‌دانید. این چه شیوه‌ای است؟» می‌گوید: «این همان سلیقه موسیقایی من است که من فکر می‌کنم وقتی که کلمه می‌نشیند جای خودش، درست مثل آن ابزاری است که می‌خورد به سنج و می‌گذارد تا بازتاب سنج را بشنوم؛ بنابراین با یک «بود» یا «شد» جمله را نمی‌بندم و خفه اش نمی‌کنم. می‌خواهم رها بگذارمش تا پژواک موسیقی کلام را بشنوم.»." متن از رادمنش | شهرآرانیوز

من این شیوه ی نگارش رو دوست دارم. البته گاهی بزرگان کاری می کنن و تازه‌کارها وقتی تقلید میکنن چیز خوبی از آب در نمیاد. اگر این طور بوده امیدوارم در آینده بتونم این شکل از نگارش رو بهتر به کار ببرم.
نه شما اشتباه متوجه شدین
یک جمله‌ی با مفهوم باید فعل داشته باشه در غیر این‌صورت اصلاً نمیشه اسمشو جمله گذاشت. ما در نگارش در انتهای جمله نقطه می‌زاریم. شما چیزی که بسیار تکرار کرده‌بودید این‌طور بود که یک کلمه و نقطه و تمام.
از لحاظ نگارشی بسیار مشکل داشت.
اگر به تقلید از بزرگان سبکی نوشته می‌شود باید قواعد و قانون نگارش هم در آن بکار برود.

در کل اثر خوبی ارائه داده‌بودید که با اصلاحات بهتر هم خواهدشد.
موفق باشید.
 

م.سنجاقک

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
37
426
مدال‌ها
2
شما چیزی که بسیار تکرار کرده‌بودید این‌طور بود که یک کلمه و نقطه و تمام.
بله دقیقا کلیدر هم پر از این حالته. به‌نظر شما از این که دولت‌آبادی اینطور نوشته می‌تونیم نتیجه بگیریم که همچین چیزی اشتباه نیست یا باید نتیجه بگیریم که اگه دلایل خوبی داشته باشیم می‌تونیم قواعد نگارشی رو نادیده بگیریم؟
 

م.سنجاقک

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
37
426
مدال‌ها
2
شما چیزی که بسیار تکرار کرده‌بودید این‌طور بود که یک کلمه و نقطه و تمام.
بله دقیقا کلیدر هم پر از این حالته. به‌نظر شما از این که دولت‌آبادی اینطور نوشته می‌تونیم نتیجه بگیریم که همچین چیزی اشتباه نیست یا باید نتیجه بگیریم که اگه دلایل خوبی داشته باشیم می‌تونیم قواعد نگارشی رو نادیده بگیریم؟
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: MAHRO.

MAHRO.

سطح
1
 
منتقد آزمایشی کتاب
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
کاربر ممتاز
Oct
1,269
3,170
مدال‌ها
4
بله دقیقا کلیدر هم پر از این حالته. به‌نظر شما از این که دولت‌آبادی اینطور نوشته می‌تونیم نتیجه بگیریم که همچین چیزی اشتباه نیست یا باید نتیجه بگیریم که اگه دلایل خوبی داشته باشیم می‌تونیم قواعد نگارشی رو نادیده بگیریم؟
عزیزم نویسندگان بزرگ زمانی که سبکی برای نوشتن انتخاب می‌کنن با قواعد نگارش اون سبک آشنایی دارن. اگر نویسنده‌ای، حتی بهترین نوشته رو داشته باشه با افراط در اون سبک سطح اثرش پایین میاد.
مطمعناً دولت‌آبادی زمانی که اون سبک رو نوشته اطمینان داشته مفهوم درست و علائم نگارشی صحیح که اصل یک نوشته‌ست درونش به درستی استفاده کنه که این اصل در اثر شما بسیار پر ایراد بود.
مطمعناً اون نویسنده‌ی بزرگ با این سبک نوشته اشتباهی در اثرش نداشته؛ اما بنده نوشته‌ی ایشونو نقد نکردم، اثر شما رو نقد کردم و ایراداتتون گوشزد کردم.
مختارید اصلاح کنید یا نه.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین