«بهنام آنکه اگر حکم کند همه محکومیم»
نقد شورای رمان شاهرگهای زخمی
منتقد: کوثر ولی پور
عنوان:
عنوان انتخابی نویسنده عنوان سه واژه ای متشکل از شاهرگ+ های+ زخمی بود.
واژه شاهرگ و زخم، به ژانر جنایی و واژه ی زخم به تنهایی به ژانر احتماعی مربوط می شد. همچنین عنوان با خلاصه و مقدمه ی انتخابی نیز تناسب داشت. عنوان جذابیت و کنجکاو کنندگی لازم را داشته و مخاطب را به خواندن رمان جذب می کرد.
همچنین عنوان لو دهنده نبود و کل داستان را به مخاطب لو نمی داد، از این نظر نویسنده عنوان قوی ای را انتخاب کرده بود. همچنین کلیشه ای نیز در عنوان انتخابی مشاهده نمی شد.
ژانرها:
نویسنده از دو ژانر انتخابی «اجتماعی و جنایی» در اثرش استفاده کرده بود. ژانر قالب رمان جنایی بود که در کنار آن، ژانر اجتماعی و مشکلات جامعه نیز با آن تلفیق شده بود.
ترکیب این دو ژانر، از ترکیبهای نو و خلاقانه است و نویسنده با یک ترکیب نو و کمتر دیده شده، توانسته است جذب مخاطب خود را تا حدودی بالا ببرد.
ژانرهای انتخابی نویسنده از لحاظ استاندارد بودن مشکلی ندارند و هردو استاندارد هستند.
خلاصه رمان:
خلاصهی رمان از اندازه ی متناسب، یعنی بین سه تا نه خط برخوردار بود.
در خلاصه، کلیشه ای مشاهده نمی ضد و خلاصه ی انتخابی نویسنده مبهم بود؛ یعنی به کلی داستان را لو نمی داد.
درست است که اطلاعات کافی و گنگی را به خواننده در مورد سه روز، شاهرگ های زخمی یا قربانی های فقط دختر می داد، اما اینها تنها سرنخ بوده و مخاطب را تشته و کنکجاو دانستن بدنه ی رمان می کردند.
همچنین خلاصه ی انتخابی با عنوان، بدنه و ژانرهای انتخابی مرتبط بود.
جلد رمان: جلد انتخابی شبیه به یک روزنامه بود که روزنامه نبود بلکه در آن اطلاعات و تصاویر یک سری افراد ثبت شده بود. از آن جهت می توان آنها را به قربانیان داستان ربط داد. رد خون در جلد انتخابی یا عکس دختر در آن که همان منظور دخترای گمشده بود، جلد را به ژانر اجتماعی و جنایی مرتبط می کرد.
همچنین تصویر جلد با بدنه و خلاصه نیز مرتبط بود.
فونت، شکل، چینش نوشته های روی جلد، و پس زمینه ی قرمز آن نیز همه و همه جلد را با ژانرهای انتخابی مرتبط می کرد.
تکست انتخابی نیز با همه ی ژانرهای انتخابی و بدنه مرتبط بود.
مقدمه: مقدمه ی رمان از اندازه ی مناسبی یعنی بین سه تا نه خط برخوردار بود.
مقدمه ی انتخابی، توسط خود نویسنده به قلم تحریر در آورده شده بود و کلیشه ای در آن دیده نمی شد.
همچنین مقدمه ی انتخابی نویسنده با هر دو ژانر انتخابی اش یعنی اجتماعی و جنایی مرتبط بود و کنجکاوکنندگی و جذابیت لازم برای جذب مخاطب را نیز دارا بود.
آغاز:
رمان با اطلاع پیدا کردن یکی از شخصیت های اصلی داستان از دزدیده شدن و قتل یکی دیگر از دخترهای قربانی داستان شروع می شد.
همین موضوع از همان اول مخاطب را وارد داستان و اوج هیجان معما می کرد و مخاطب را در همان وهلهی اول، درگیر معما و اتفاقات داستان می کرد. در آغاز، اطلاعاتی در رابطه با مکان پیدا شدن جنازه ها به مخاطب داده می شد و اینکه قاتل چگونه قبل از گذاشتن جنازه ها در آنجا مراقب ها را بیهوش می کند پس قاتل فردیست باهوش و خبره در کارش!
این اطلاعات در سطح متوسط قرار داشت؛ نه چندان گنگ و مبهم بود که مخاطب را گیج و دلزده کند از خواندن ادامه ی داستان و نه چندان لو دهنده و آشکارا بود که مخاطب همه چیز را بفهمد و دیگر به خواندن داستان ادامه ندهد!
برای مثال صندلی راک، توصیفی از مکان را در ابتدا می داد و با استفاده از جمله ی «روی آن نشستم»، توصیف را غیر مستقیم می کرد.
میانه:
میانه یا همان اوج، شورانگیزترین و هیجان انگیزترین بخش نوشته است. آثاری که در قالب داستان نوشته میشوند و حتماً باید نقاط اوج و شورانگیز در داستان وجود داشته باشد. آرام آرام و متعادل واردکردن اطلاعات در میانه از اهمیت زیادی برخوردار است. ضمن دوری از کلیشه اطلاعات را خیلی جذاب و با سرعتی متعادل همچنین شورانگیز و هیجان انگیز وارد داستان کند. داستانهای جنایی که نقاط شورانگیز آنها چند برابر شانههای دیگر باید هیجان انگیز باشد. اوج یا شورانگیزترین نقطه داستان همان جایی بود که صنم درباره خواهر گمشده پژمان صحبت میکرد که توسط شخصیت منفی داستان به قتل رسیده بود. در اینجا خواننده به آن فکر میکرد که آیا شخصیت منفی چه نسبتی با خواهر اشخاص مثبت و ماجراجوی داستان دارد؟ یا آنجایی که بشیر شغلش چیست ذهن به اینکه به چه علت این افراد با آنکه شغلشان به این موضوعات مربوط نمیشود باز هم پیگیر ماجرا هستند. پس قطعاً موضوع چیزی فراتر از یک از خود گذشتگی یا یک ماموریت کاری است و قطعاً هرچه هست به گذشته و اسرار آن مربوط میشود و همین نیز داستان را شورانگیز میکرد و خواننده را در نقطه اوج داستان به خواندن داستان جذب میکرد.
لحن و بافت:
لحن و بافت رمان در حالت دوم یعنی تمامی دیالوگ ها محاوره ای و تمامی مونولوگ ها نیز محاوره ای بودند.
لحن انتخابی نویسنده در نوشتار تمامی طول داستان رعایت شده و یکدست بود و دوگانگی لحن و بافت در داستان دیده نمی شد.
سیر رمان:
سیر رمان یا همان سرعت اتفاق افتادن وقایع رمان نیز متعادل بود؛ یعنی در عین حال که همه چیز سریع اتفاق نمی افتاد و وقایع مهم یکجا تجمع نکرده بودند، در عین حال نویسنده گاها فضای داستان را به کلکل و بحث بین شخصیت ها، یا ویژگی های روانپریشی پژمان که به گذشته اش مربوط می شد، می کشاند.
در ابتدا که شخصیت اول داستان یعنی بشیر آن دختر را از کنار خیابان پیدا کرد و با گاراژ برد، مخاطب به دنبال راز نهفته در دزدیده شدن و پرت شدن یا پرت کردن خود دختر خود را از ماشین به بیرون بود. نویسنده کاملا ماهرانه در طول داستان، داستان را به سمت مسیر جدیدی سوق داد و با رفتن دو نفر از شخصیت های اصلی به آنجا، مسیر اصلی داستان را عوض کرد. و اما مرگ آن دخترها و معمای اصلی رمان را نیز به پیدا شدن دختر اول رمان مرتبط کرد. بنابراین سیر رمان متعادل بود و اتفاقات و شخصیت ها به ترتیب و به صورت متعادل وارد داستان می شدند و مخاطب گیج و دلزده نمی شد؛ بلکه جذب و کنجکاو برای خواندن ادامه داستان می شد.
دیالوگ ها مونولوگ ها:
تناسب بین دیالوگ ها و مونولوگ ها نیز در طول داستان به خوبی رعایت شده بود. همچنین برای درک و فهم بهتر دیالوگها و مونولوگها، از علائم نگارشی مناسب با حالت و نوع بیان جمله استفاده شده بود. همچنین دیالوگ هر شخصیت باید با یکدیگر متفاوت و منحصر به فرد بود و دیالوگ و مونولوگ اطلاعات کافی را به خواننده می دادند و در عین حال به شخصیت پردازی نیز کمک می کردند.
شخصیت پردازی:
شخصیت پردازی بایستی به دور از کلیشه و به صورت غیر مستقیم صورت گیرد.
درونی؛ نویسنده در طول داستان به صورت غیر مستقیم، به شخصیت درونی شخصیت های اصلی و معرفی آنها می پرداخت. برای مثال همانجا که پژمان خوددرگیری داشت و مخاطب نمی دانست آیا واقعاً صنم خواهر اوست یا او توهم میزند، ابهام و کنجکاوکنندگی خاصی داشت. یا مثلاً بیهوش شدن مراقبهای کلبه، به صورت غیر مستقیم هوش و ذکاوت و کاربلدی قاتل یا همان شخصیت منفی داستان را می رساند.
در کل، شخصیت پردازی درونی خوبی انجام شده بود، اما جا داشت که نویسنده بیش از این نیز در طول داستان به ویژگی های درونی شخصیت هایش بپردازد.
بیرونی؛ شخصیت پردازی بیرونی یا به عبارتی توصیف ظواهر اشخاص به صورت غیر مستقیم و به دور از کلیشه نیز به خوبی در رمان رعایت شده بود و نویسنده در بعضی جاهای لازم، بدون اشاره ی مستقیم، به توصیف و معرفی اشخاص رمانش پرداخته بود.
توصیف مکان:
توصیف مکان هم باید غیر مستقیم باشد. توصیف مکان، به درک بهتر موقعیت و حالت شخصیت کمک میکند و کم بودن آن، باعث کمتر شدن درک و تصور خواننده از شخصیت میشود. توصیف مکان به صورت غیر مستقیم نیز در طول متن رمان دیده می شد شناخت مخاطب از فضای اتفاقات و وقایع رمان را تکمیل می کرد.
توصیف صداها و آواها:
توصیف صداها و آواها نیز به حد مافی و خورد نیاز در رمان دیده می شد و در درک کافی و تصور مخاطب از فضای رمان، او را یاری می کرد.
توصیف احساسات:
توصیفات احساسات نیز به اندازه ی کافی در طول متن رمان دیده می شد و مخاطب احساس همدردی و همزاد پنداری را به خوبی با کارکترهای داستان احساس می کرد.
زاویه دید:
نویسنده در طول داستان، زاویه دید اول شخص را انتخاب کرده بود و تغییری نیز در آن ایجاد نکرده بود. از این نظر ایرادی در اثر مشاهده نمیشد.
کشمکش و تعلیق: تعلیق، اولین دلیلی است که ما یک داستان را دنبال می کنیم. اولین چیزی که یک ذهن را به حرکت مجبور میکند، محرکهایی است که از محیط می گیرد. این که چه طور دفاع کند، چه طور حس کند، چه طور خودش را نجات بدهد و چه طور برای این محرک، جوابی پیدا کند. پس اولین کاری که نویسنده در ذهن خواننده ایجاد کند این است که حس کند سوالی برای جواب دادن یا مسئلهای برای حل کردن وجود دارد. تعلیق همان سوالی است که مخاطب از خودش میپرسد.
کشمکش و تعلیق درونی: از این نظر نویسنده چندان نتوانسته بود خوب عمل کند؛ البته نمی گوییم بد عمل کرده بود ولی در حد مطلوبی نبود. کشمکش و تعلیقی که در درون شخصیت ها پدید می آمد و کلنجار رفتنشان با خود، در رمان دیده می شد اما نویسنده می توانست بیشتر نیز به این زمینه ورود کند. برای مثال هر از چندگاهی دیده می شد که یکی از شخصیت ها با خودش درگیر است؛ اما به طور کافی و مطلوب به این موضوع پرداخته نشده بود.
کشمکش و تعلیق بیرونی: تعلیق در این رمان از بابت حل شدن مسئله ی شاهرگ های زخمی و دزدیده شدن دختران، به خوبی مخاطب را به دنبال حل ماجرا و معما می کشاند و ترغیب و کنجکاو و مشتاق به خواندن ادامه ی آن می کرد.
ایده و پیرنگ:
ایده ی رمان متشکل از گم شدن سه دختر و پیدا شدن جسدشان پس از سه روز، با شاهرگ های زخمی بود. این ایده نو و خلاقانه بود و با پیرنگ کمنظیری ترکیب خوبی ایجاد شده بود.
در کل مشکلی از نظر ایده و پیرنگ در اثر دیده نمی شد و نویسنده به خوبی به ایده ی انتخابی اش پر و بال داده بود. البته هنوز نمی توان تا پایان داستان نوع پیرنگ را که باز است یا بسته مشخص نمود.
ایرادات نگارشی:
اثر فاقد ایرادات نگارشی بود و هیچ گونه ایراد نگارشی در آن دیده نمی شد.
نقاط قوت: عنوان قوی وخوب، ژانرهای انتخابی، خلاصه رمان، جلد رمان، مقدمه رمان، آغاز رمان، میانه و اوج شورانگیز و هیجان انگیز، لحن و بافت یکدست، سیر متعادل رمان، تناسب بین دیالوگ ها و مونولوگ ها، شخصیت پردازی کافی و کمک کننده، توصیفات کافی و بجا، زاویه دید یکدست و مناسب، کشمکش و تعلیق بیرونی، ایده و پیرنگ نو و خلاقانه، نبود ایرادات نگارشی.
نقاط ضعف: کم پرداختن به کشمکش و تعلیق درونی شخصیت ها.
سخن منتقد:
قطعاً نقد به معنای کوبیدن نیست؛
بلکه رسالت اصلی آن ساختن است.
ساختن یک اثر، بهتر از آنچه که قبلاً بوده است... .