به نام خالق قلم
عنوان: شعاب قیرگون
نوشته: منصوره.م @درخشش سایه.م
عنوان:
شعاب قیرگون، از دو واژه
شعاب و
قیرگون تشکیل شده که واژه شعاب به معنی شاخه، راه و انشعاب و قیرگون به معنی سیاه و تیره است. معنی عنوان میتواند راه یا مسیر تیره یا سیاه باشد که احتمالا به مسیر یا وضعیت بدی که قهرمان داستان در آن گرفتار میشود اشاره دارد که با محتوای داستان ارتباط دارد.
کلمه شعاب بدون کلیشه است و قیرگون تنها ده درصد کلیشه (رمان تئاتر قیرگون) دارد که میتوان از آن صرف نظر کرد. عنوان از جذابیت خوب و قابل قبولی برخوردار است اما تنها میتواند با ژانر سوم یعنی تریلر ارتباط داشته باشد و با دو ژانر دیگر یعنی جنایی و عاشقانه ارتباطی ندارد.
همچنین عنوان با خلاصه و مقدمه ارتباط خوبی دارد و لودهنده سیر داستان نیست.
ژانر:
ژانرهای انتخابی نویسنده عزیز
جنایی، عاشقانه، تریلر است که درحال حاضر تنها کمی ژانر تریلر در آن بهچشم میخورد. ژانر جنایی بهعنوان ژانر غالب، نقش چندانی در داستان ندارد. اگرچه در همان ابتدای داستان قتلی رخ میدهد که دختر قهرمان داستان را درگیر خود میکند اما باید بدانید ژانر جنایی باید حاوی توصیفاتی مملو از هیجان ناشی از قتل، توصیفاتی از نحوه قتل و مکان قتل باشد که اگرچه این کار را انجام داده بودید اما صحنه قتل داستان شما آنچنان که باید هیجانانگیز و جذاب نبود که در این باره در ادامه صحبت خواهیمکرد. اگر مایل به توصیفات بیشتری از صحنه جنایت نیستید، بهتر است با پررنگ کردن حضور پلیس در داستان ژانر پلیسی را جایگزین ژانر جنایی کنید.
ژانر عاشقانه هم هنوز نمودی در داستان ندارد و با توجه به اینکه داستان هنوز در مراحل اولیه است باید منتظر ادامه آن و صحنههای عاشقانهای که در پی خواهندآمد بمانیم. ژانر تریلر هم نیاز به تزریق هیجان بیشتری دارد که توصیفات و صحنهپردازی و همچنین شخصیتپردازی مناسب در آن نقش مهمی را ایفا میکنند که در این زمینه کمکاری کردهاید.
خلاصه:
خلاصه به زبان ادبی ساده نوشته شده است، کلیشهایست و تا حد زیادی لودهنده داستان است(میکوشد با ترس و تهدیدها مقابله کند. در دنیای دشوار و پر از پیامدهای غیرمنتظره که هر کدامشان باعث تغییراتی در سرنوشتش میشود.) و (به حقیقتی که در پی آن است دست یابد، یا در این مسیر به دام میافتد؟) این جملات بهراحتی محتوای داستان را در اختیار خواننده قرار میدهند و میتواند بر کاهش جذابیت آن تاثیر بگذارد. مد نظر داشته باشید که خلاصه اهمیت بسیاری برای جذب خواننده دارد و باید بدیع، جذاب و در عینحال دارای ابهام کافی باشد تا در ذهن خواننده ایجاد سوال کند.
کلمات "مرموز و پنهان شده" بیشتر با ژانر معمایی و تا حدی تریلر در ارتباط است. اما هیچ اثری از کلمات، جملات یا عباراتی که نشاندهنده ژانر جنایی و عاشقانه باشد در خلاصه دیده نمیشود. حجم خلاصه در حد استاندارد (۳ تا ۹ خط) است و با عنوان، مقدمه و محتوای رمان ارتباط خوبی دارد.
جلد:
تصویر جلد، تصویری از چهره یک زن است در پسزمینه و مردی شنلپوش که در میان مه و تاریکی خیابانی در حال گذر است که کمی میتواند به ژانر عاشقانه(بهدلیل حضور یک مرد و یک زن در تصویر) اشاره داشته باشد اما برای این امر نیاز به تصویر عاشقانهتری است. تصویر با ژانر جنایی و تریلر هم ارتباط چندانی ندارد و میتواند بیشتر از هر چیزی، با ژانر معمایی همپوشانی داشته باشد.
فونت بهکار رفته زیباست و رنگ آن با تصویر همخوانی خوبی دارد. جمله درج شده در بالای جلد هم جملهایست که به مرگی ناگهانی اشاره دارد که میتواند با ژانر جنایی مرتبط باشد.
مقدمه:
متنیست به زبان ادبی ساده که توسط خود نویسنده نوشته شده، کلیشه چندانی ندارد و از جذابیت نسبی برای خواننده برخوردار است. اما میتوانستید با جملات ادبی پیچیدهتر و یا استفاده از آرایههای ادبی، مقدمهای مناسبتر برای رمان خود بنویسید که جذابیت بیشتری نیز داشته باشد.
در مقدمه هم از جملهای استفاده کردهاید که میتواند تا حدی سیر داستان را لو دهد (آیا او قادر است از مرزهای واقعیت و توهم عبور کند و سرنوشت خود را رقم بزند؟)
مقدمه بیشتر از اینکه با ژانرهای انتخابی نویسنده ارتباط داشته باشد، با ژانر درام و کمی هم فانتزی در ارتباط است اما با محتوا ارتباط دارد. مقدمه حجمی مناسب و استاندارد (بین ۳ تا ۹ خط) دارد.
آغاز:
داستان با جملاتی توصیفی از حال و هوای ایستگاه تلهکابین رامسر در غروبی پاییزی آغاز میشود که شروع وقایع از همینجا و همین زمان است. اما این حجم از توصیفات از صحنه داستان، کلیشه زیادی دارد. بهنظر میرسد بهتر بود داستان را از خود ساره که در ایستگاه به انتظار ایستاده شروع میکردید و لابهلای این توضیحات، توصیفات خود را از فضای آنجا اعمال میکردید.
صحنه بسیار کوتاه است و با یک فلش بک به صبح همان روز برمیگردیم که باز هم با کلیشه همراه است؛ بیدار شدن از خواب و روزمرههایی که شامل رفتن به دانشگاه و ناهار خوردن در سلف میشود که باز هم کلیشه بسیاری دارد و بعد ساره زمانی که میخواهد برای کار به دیدار خانم کیانی برود به ایستگاه تلهکابین میرود و بهانتظار مینشیند. در همین حین متوجه حضور ۵ مرد میشود که پس از لحظاتی سه تن از آنان توسط دو نفر دیگر، با شلیک گلوله کشته میشوند. ساره که شاهد وقایع بوده سعی میکند خود را مخفی کند اما قاتلین او را مییابند و پس از تهدید او و اینکه او را تحتنظر قرار خواهند داد تا به پلیس یا کسی چیزی نگوید، او را جلوی خوابگاه پیاده میکنند.
آغاز با کلیشه فراوانی همراه است(هم توصیفات پاییزی و هم روزمرههای ساره) با اینحال سوالاتی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند. مثلا: اینکه قتلها برای چه اتفاق افتادهاند؟ قاتلین چرا چنین مکانی را که ممکن است حتی در عین خلوت بودن شخصی شاهد کارشان باشد، انتخاب کردهاند؟ و مهمترین سوال اینکه با این اتفاقات قرار است چه بهسر ساره بیاید؟ این سوالها تعلیقهای خوبی را ایجاد کردهاند اما اینکه قاتلین به این راحتی ساره را رها میکنند از باورپذیری و جذابیت داستان شما کاسته است. باورپذیری وقایع یکی از مهمترین نکات در داستاننویسی بهشمار میرود.
نکته دیگر استفاده از فلشبک در ابتدای داستان است. استفاده از فلشبک اگرچه یکی از تکنیکهای خوب و کاربردی در داستاننویسیست اما برای استفاده از آن، داستان نیاز به مقدمه و پیشزمینه دارد. اگرچه شما با شروع داستانتان در زمان و مکانی در زمان حال، لازم بود توضیحاتی را از ساره و علت حضورش در چنین مکانی را برای خواننده ارائه دهید اما بهتر بود این فلشبک را بعد از ایجاد ابهامات، تعلیقات و جذابیت بیشتری که با ادامه همان قسمت اول بهراحتی به آن دست مییافتید و مخاطب را بهخوبی به داستان خود جذب میکردید، انجام میدادید. در واقع فلشبک را خیلی زود انجام دادهاید.
همچنین آغاز داستان شما خالی از توصیفات و صحنهپردازی لازم است. توصیف مکان و آوا تقریبا وجود ندارد(بهغیر از همان توصیف از ایستگاه تلهکابین که چندان هم کامل نیست و تصویرسازی مناسبی را ایجاد نکردهاید).
برای مثال:
ساره از پنجره به بیرون نگاهی انداخت. همهجا تاریک بود و محوطه بیرون قابل دیدن نبود. انگار ایستگاه تلهکابین به تنهایی در دل تاریکی محاصره شدهبود.
با صدای شلیک گلوله به خودش آمد و از پشت ستون نگاهی بهاطراف انداخت. از ترس به خودش لرزید. سه نفر از آن مردان روی زمین افتادهبودند. قطرهقطره از بدنهایشان بر روی کفپوش چرکین، خون میریخت. جلوی دهانش را گرفت تا جیغ نزند. چطور این اتفاق افتاد؟
توصیفی که از فضای بیرونی و درونی ایستگاه دادهاید جزئیات چندانی ندارد، و یا توصیف صحنه قتلی که ژانر غالب شما به آن مربوط است بسیار کوتاه و بدون هیجان انجام شده. یا توصیف صدای گلوله که میتوانستید بلندیاش را با جزئیات و آب و تاب بیشتری توصیف کنید. همچنین توصیف احساساتی که باید مملو از ترس و وحشت باشد چندان دیده نمیشود. توصیفی که جزئیات داشته باشد بهراحتی مخاطب را با داستان همراه میکند تا با شخصیتهای داستان همزادپنداری کند.
توصیفات در ابتدای داستان شما بسیار نادیده گرفتهشدهاند. در مورد شخصیتپردازی هم همینطور. شخصیت ساره و نگار توصیفی دربارهشان انجام نشده در حالیکه میتوانستید مقداری از ظاهر آنان را توصیف کنید.
مثلا:
نگار در حالی که موهایش را دم اسبی میبست لب زد:
میتوانستید از رنگ، بلندی و جنس موی نگار بگویید تا توصیف کاملتری داشته باشید.
مهرداد که به او میخورد مردی در اواسط سی سالگی باشد، با موهای تیره و کوتاه که بهدقت آراسته شدهبودند. چشمهایش تیره و نافذ بودند، به گونهای بهنظر میرسید که هر حرکتی را زیر نظر دارد. لباسهایش تیره بود. یک کت مشکی با یقهای تیز و شلوار مشکی که ظاهرش را جدی و پر اُباهت نشان میداد.
و یا این توصیف که کلیشهای و مستقیم است.
میزان کشمکشهای درونی هم باتوجه به وقایع داستان و کشمکشهای بیرونی و حجم شخصیتهایی که در همان ابتدای داستان وارد شدهاند، ناکافی هستند که بهتر است رویش کار کنید.
آغاز با محتوای رمان ارتباط خوبی دارد و با ژانر جنایی و تریلر مرتبط است.
میانه:
داستان با بازگشت ساره به خوابگاه ادامه پیدا میکند و پس از دیدار چند روزه با خانوادهاش در تهران، به رامسر بازمیگردد و تصمیم میگیرد آنچه را شاهدش بوده به پلیس گزارش دهد اما قاتلین که او را زیر نظر داشتهاند، متوجه میشوند و او را میدزدند و میبرند.
داستان با اتفاقات و کشمکشهای بیرونی نسبی پیش میرود اما برای داستانی با ژانر جنایی و تریلر نیاز به وقایع پرهیجان بیشتریست که بتواند با انتظارات مخاطب همخوانی داشته باشد. تا اینجا اوج داستان میتواند صحنه پس از قتلها باشد که قاتلین ساره را در ایستگاه تلهکابین پیدا میکنند و پس از آن هم دزدیدن او پس از گزارش به پلیس که اگرچه با کلیشه نسبی همراه است اما آنچه قرار است در ادامه داستان رخ دهد و سرنوشتی که در انتظار ساره است، میتواند این کلیشه را تحتالشعاع قرار دهد. از سوی دیگر شما در صحنهپردازیها و فضاسازی داستانتان ضعیف عمل کردهاید. توصیف مکان، صدا و احساسات و همچنین شخصیتپردازی یکی از مهمترین ارکان در این امر هستند که در اوج داستان شما چندان به چشم نمیخورند و آنهایی هم که هستند کاملا مستقیم و کلیشهای هستند و این مورد میتواند از جذابیت و هیجان اوج داستان شما بکاهد.
سیر رمان:
سیر رمان در ابتدای داستان کمی تند است و بهمرور متعادل میشود. سیر سریع ابتدای داستان شما میتواند به سه دلیل باشد: ۱. عدم صحنهپردازی و شخصیتپردازی درست که میتواند باعث القای هیجانات و احساسات مختلف به خواننده و در نتیجه همزادپنداری مخاطب با شخصیتهای داستان شود که همین امر هم کلیشه اثر را میکاهد و هم باورپذیری را بالا میبرد. ۲. فلشبکها و فلشفورواردهای نسبتا زیادی که برای داستان لزومی ندارند. استفاده از فلشبک و فلشفوروارد در داستان باید براساس قواعد داستاننویسی باشد. استفاده زیاد و بدون هیچ پیشزمینهای میتواند سیر رمان شما را مختل کند و از سویی خواننده داستان شما را دچار سردرگمی کند.
برای مثال مواردی را ذکر میکنم:
* لحظهای که مادر محمد(کارآگاه پلیس) به او خبر مرگ مینا، خواهرش را به او میدهد، واکنشها و دیالوگهایی که بین او و مادرش در جریان است خالی از احساسات و هیجانات لازم است.
* یا دیالوگ: - متوجه منظورت نشدم جناب قاتل!، چه کسی جرات اینطور صحبت با قاتلی که خود شاهد قتلهایش بوده را دارد؟! این امر باعث عدم باورپذیری شخصیت و سیر داستان میشود.
* یا در جایی که سام ساره را کشانکشان به سمت پلهها میبرد و ساره پایش به پله گیر میکند و میافتد اما بهجای توصیف احساس ترس و درد شروع به توصیف مکان میکند!
۳. در متن داستان شما آنچه بسیار مشهود است، روایتی خاطرهگونه است. مثلا:
تقریباً بعد از ده دقیقه پیادهروی به مقصد رسیدند.
و
آنها تا ساعت چهار بعد از ظهر یکسره کلاس داشتند. بعد از اتمام تمامی کلاسها، ساره همراه نگار بهسمت سلف دانشگاه حرکت کرد.
باید در نظر داشته باشید که در نوشتن داستان و رمان توضیح دادن وقایع هیچ جایگاهی ندارد؛ آنچه مهم است نشان دادن آن به مخاطب است. قاعده داستاننویسی این است: به جای تعریف داستان آن را تصویرسازی کنید. برای جمله اول میتوانید اینگونه بنویسید:
تا دانشگاه راه زیادی نبود و همین راه کوتاه با پرحرفیهای ساره خیلی زود طی شد.
مونولوگها و دیالوگها:
تناسب بین دیالوگها و مونولوگها گاهی رعایت نشده و شاهد دیالوگمحوری هستیم که دلیلش عدم وجود منولوگهای کافی در بین دیالوگهاست. منولوگها در میان دیالوگها ضروری هستند و میتوانند حاوی توصیفات لازم و کشمکشهای درونی باشند. معمولا در دیالوگها و مونولوگها از علائم نگارشی مناسب با حالت و نوع بیان جمله و شخصیتها استفاده شده است که به درک و فهم بهتر آنها کمک میکند.
لحن و بافت:
لحن داستان درحالت مونولوگهای ادبی و دیالوگهای محاورهایست و این امر در همه پارتها رعایت شده است و پرش لحن در آنها دیده نمیشود.
شخصیت پردازی:
به توصیف شخصیت که شامل شخصیتپردازی درونی یا رفتاری و همچنین بیرونی و ظاهریست گفته میشود. شخصیتپردازی رکن مهمیست که باعث جذب خواننده و همزادپنداری او با شخصیتهای داستان میشود. توصیفات شخصیتها چه بیرونی و چه درونی باید غیرمستقیم و به دور از کلیشه باشند.
شخصیتپردازی بیرونی بهجز چند مورد که جزئی و یا کلی و اکثرا به صورت مستقیم آمدهاند، توصیفی درباره شخصیتهای رمان وجود ندارد. مخصوصا شخصیتهای فرعی را کاملا نادیده گرفتهاید. مثل پدر و مادر ساره که هیچ توضیح و توصیفی دربارهشان نیست.
"سام که به او میخورد مردی جوانتر از مهرداد باشد، با موهای بلوند و کمی نامرتب که به او ظاهری غیررسمی میداد. یک تیشرت ساده با شلوار جین پوشیدهبود. چهرهاش با نیشخند همراه بود که این امر باعث بیشتر عصبی شدن ساره میشد"
توصیفاتی از ظاهر سام که کاملا مستقیم انجام گرفته است. توصیفات باید غیرمستقیم و گامبهگام صورت بگیرند. همین مورد بهصورت غیرمستقیم میتواند اینگونه باشد.
سام نیشخندی بر لبهای باریکش نشاند، دستی میان موهای بلوند و نامرتبش کشید و بعد آنها را داخل جیبهای جین سورمهایاش فرو کرد. خطوط ریز و سطحی کنار چشمان عسلیاش که از نیشخندش بهوجود آمده بودند، نشان میداد که چند سالی از مهرداد جوانتر است.
شخصیت پردازی درونی هم چندان انجام نشده است. دیالوگها، توصیف احساسات، توصیفات صدا و کشمکشهای درونی هر شخصیت میتواند به معرفی خلقیات آن شخصیت کمک کند اما غیر از مواردی اندک نمیتوان به شخصیت درونی شخصیتها پی برد. مثلا درباره شخصیت نگار میتوان به شخصیت حامی و مهربان او پی برد اما چیز دیگری را نمیتوان فهمید.
"سه سال پیش در چنین زمانی، او و ساره همدیگر را در سلف دانشگاه دیدند. نگار خیلی جذب ساره شد. او دختری شجاع و نترس، کنجکاو و خوشگل و همچنین پرحرف بود."
این جملات مربوط به توصیف شخصیت ساره از دیدگاه نگار است. چیزی که تا اینجا در رفتار و گفتار ساره چندان به چشم نیامده است. به غیر از جایی که از در پشتی باشگاه به قصد کلانتری میرود چیزی که شجاعت ساره را نشان دهد وجود ندارد. آنچه تا اینجا از شخصیت درونی ساره میتوان برداشت کرد دختری آرام است که با توجه به اینکه شاهد قتل میشود نشان میدهد مثل هر فرد معمولی دچار ترس و حتی گم کردن دست و پایش میشود. نترس و شجاع بودن را باید در خلال دیالگها، توصیف احساسات و یا کشمکشهای ذهنی او وارد میکردید تا این خلقیات با رفتار و گفتار او همخوانی داشته باشد.
توصیفات:
توصیفات لازمه صحنهپردازیها و فضاسازی یک داستان هستند و در باورپذیری و جذابیت داستان نقش مهمی را ایفا میکنند. باید این را هم درنظر داشت که توصیفات از هم مجزا نیستند و در کنار یکدیگر توصیفات کاملتری را ارائه میدهند.
توصیفات باید غیرمستقیم و به دور از کلیشه باشند و بهصورت گامبهگام انجام شوند. توصیفات، عینی کردن دیدهها و شنیدههای شخصیتهای داستان برای خواننده در قالب کلمات و جملات مناسب است. بیان کردن وجود و حضور چیزی، صرفا توصیف نیست.
توصیفات مکان در داستان شما توصیف مکان در برخی صحنهها دیده میشود اما اکثرا مستقیم هستند و در برخی صحنهها هم هیچ توصیفی وجود ندارد.
برای مثال:
"دستی به گردنم کشیدم و اطراف را کنکاش کردم؛ چند کتاب و تعداد اندکی ظرف شسته نشده، لباسهای نگار و جورابهای من. همه و همه دست در دست یکدیگر دادند تا اتاق را تبدیل به جنگل آمازون کنند و البته چهره من هم دخیل بود."
توصیفی کوتاه و مستقیم از وضعیت اتاق ساره و نگار در خوابگاه دانشجوییشان که تنها به شلوغی اتاق اشاره دارد. بهتر این است که توصیفات در خلال منولوگهایی که حاوی حرکات و رفتارهای شخصیتهاست آورده شود. میتوانستید توصیفاتی بیشتر و غیرمستقیم بیاورید. مثلا:
دستی به گردنم کشیدم و پس از خمیازهای که بیاجازه دهانم را باز کرد، سعی کردم چشمانم را باز نگه دارم؛ اما چشمانم روی کپهای از جورابهای رنگارنگم جلوی کمد دیواری سپیدرنگ نشست و چهرهام درهم شد. این حد از شلختگی هم نوبر است دیگر! رویم را برگرداندم تا صبحم را با چنین منظرهای آغاز نکنم و آنچه را دیدم دور از باور من بود. لباسهای نگار، آشفته و گلوله شده روی تخت فلزیاش میان ملحفه آبیرنگ درهم و برهم شده، افتاده بودند و...
و
"صندلی چرمی، با نشیمن نرم و خوشفرم، مرا به خود دعوت میکند تا در آن فرو بروم و ساعتها در دنیای افکارم غرق شوم. مبلهای راحتی چرمی، گاهی به یادم میآورند که اینجا تنها جایی برای استراحت نیست، بلکه محلی است که ایدهها و نقشهها در آن زاده میشوند.
نور ملایم آباژور، سایهها را بر دیوارها میرقصاند و در این بازی نور و تاریکی، احساس میکنم که همیشه در حال بازی با خطر هستم. کتابخانه در کنار دیوار، بهآرامی داستانهای گذشتهام را در خود نگهداشته است"
این توصیف، با اضافه شدن کمی جزئیات از رنگ و جنس وسایل و دیوار، میتواند توصیف کامل و مناسبی باشد.
توصیف صدا و آوا میتوان گفت بسیار کم بود. رمان شما با توجه به ژانر، محتوای رمان، کشمکشها، شخصیتها و مکانها بهصورت بالقوه امکان توصیفات بیشتری از صداها و آواها را دارد.
برای مثال:
"چمدان کوچکم را روی زمین کشیدم که با هر قدم من، صدای قیریچقیریچ زیر چرخهای کوچک چمدان در گوشم میپیچید."
و
"صدای وزش باد از درختان بیرون، همچون زوزهای خفیف، با نغمهای مرموز که از درون ویلا به گوش میرسید، ترکیب میشد و حس میکردم که این مکان، نه تنها یک خانه، بلکه صحنهای برای نمایش ترسهای پنهان است."
این توصیف هم نسبتا مناسب است بهشرطی که مشخص کنید آن صدای مرموز چگونه است که مرموز بهنظر میرسد. مثلا مثل فریادی خفه است یا صدای جیغی که از فاصلهای دور شنیده میشود در سالن ویلا میپیچد و...
توصیف احساسات و هیجانات وجود دارد اما گاهی خوب و مناسب است، گاهی کمرنگ و گذرا از آن عبور کردهاید و گاهی از آن صرف نظر کردهاید، آنقدر که نمیتوان احساسات و هیجاناتی که لازمه درک حس و حال شخصیت داستان است را بهخوبی درک کرد. توصیف احساساتی که برای حالات مختلف شخصیتها در واکنش به اتفاقات مختلف شکل میگیرند، خواننده را به همزادپنداری با شخصیتها وامیدارد. بهگونهای که میتواند خود را بهجای شخصیتها بگذارد و با آنها غم، شادی، عشق، اضطراب، نفرت، یاس و... تجربه کنند
برای مثال:
"چشمهایش که از ترس و وحشت درخشان شدهبودند، به آن دو مرد دوخته شدهبود و در دلش، اضطراب مانند موریانهای در حال خوردن آرامش بود."
در اینجا از حس ترس و اضطراب ساره که ناشی از تهدیدهای مهرداد است گفتهاید اما میتوانستید برای متقاعد کردن مخاطب از توصیفات مناسبتری استفاده کنید. مثلا:
چشمهایش خیره به چهره خونسرد مهرداد، از ترس و وحشت به اشک نشسته بود و او را تار میدید. نفس در سی*ن*هاش گیر کرده و لرز به جانش نشسته بود و حس میکرد دیگر توان ایستادن روی پاهایش را ندارد. انگار موریانهای، در قلبش ذرات آرامش را میجوید و آن را آرامآرام به اتمام میرساند.