عنوان:
عنوان از دو بخش عامی (به معنای فرد عادی و رعیت زاده) و خبرکش (به معنی خبرچین) تشکیل شده است که هر کدام به تنهایی کلیشه ندارند و ترکیب آنها نیز عنوانی جالب و جذاب به وجود آورده است که کلیشه بسیار کمی را در خود جای داده است. حجم عنوان به عنوان دو کلمه مناسب است و جزئیات داستان و روند آن را لو نمیدهد. عنوان با ژانر تاریخی کمی ارتباط دارد (کلمهی عامی) اما با دو ژانر عاشقانه و فانتزی خیر، محتوای داستان و خلاصه ارتباط داشت. مقدمه نیز ارتباطی با عنوان داشت. لازم به ذکر است که در بخشهای بعد با دقت بیشتری به نکات گفته شده میپردازیم.
ژانر:
ژانرهای انتخابی نویسنده به ترتیب فانتزی تاریخی و عاشقانه بود. ژانر عاشقانه و فانتزی در داستان به چشم میخورد و همچنین ترتیب قرار گرفتن ژانرها نیز درست و قابل قبول است. نویسنده به خوبی از پس قرار دادن ژانرها با ترتیب گفته شده در داستان، بر آمده است. البته باید یادآور این نکته شوم که در ژانر تاریخی ما با اشخاصی واقعی سر و کار داریم که ممکن است در طول داستان، جزئیات ریزی غیر واقعی داشته باشند. اگر ما فرد مهرداد را جزو هر یک از پادشاهان باستانی ایران در نظر بگیریم، شخصیت وی، چندان شباهتی به واقعیات و مستندات نداشت و بهتر بود نویسنده این ژانر را حذف کند.
خلاصه:
خلاصه به طور ادبی نوشته شده و دارای خطوط استاندارد مناسب که کمی بیشتر از شش خط است. نویسنده ابتدای داستان را بیان کرده و به خواننده اعلام کرده که شاهزاده برای آوردن سر آیندهاش راهی رم میشود که ناغافل در راه طی اتفاقاتی وارد سرزمین رانده شدگان میشود. وجود شخصیت شاهزاده وارد شدن به دنیای خیالی موضوعی کلیشهای برای ژانر تخیلی و یا فانتزی است و چیزی که باعث جذابتر شدن آن و همچنین کمتر شدن کلیشه آن میشود قدرت قلم نویسنده است. نکتهای که باید ذکر کنیم این است که خلاصهی مناسب، خلاصهای است که در عین بیان کمی جزئیات، ابهام کافی برای جذب مخاطب را داشته باشد.
خلاصه با ژانرها، مقدمه و محتوای داستان همخوانی دارد.
جلد:
با نگاه اول به داستان متوجه رنگ بندی تاریک و جذاب آن میشویم که دختر و پسری که دست یکدیگر را گرفتند در میان سرزمینی که گویی خشک و بیآب و علف است، ایستادهاند را میبینیم. تصویر انتخابی نویسنده با ژانر عاشقانه و فانتزی همخوانی دارد اما حتی اگر بخواهیم لباس آنها را به لباسهایی از گذشته و تاریخی ربط دهیم، باز هم ربطی به فرهنگ ایران باستان ندارد. فونت و رنگ انتخابی آن مناسب است و با جلد همخوانی دارد. متن انتخابی نیز شامل خوش آمد گویی به شاهزاده برای ورود به سرزمین مردگان است که میتواند جذاب باشد اما ژانر عاشقانه را ندارد. متن با محتوای داستان نیز همخوانی دارد.
مقدمه:
مقدمه متنی ادبی محور دارد و دارای خطوط استاندارد و قابل قبول است. مقدمه هر سه ژانر ارتباط داشت و جذابیت قابل قبولی را برای خواننده ایجاد میکرد. اما کلیات داستان بیان شده بود که شامل آشنا شدن شاهزاده با دختری که مانند او ذاتش سیاه بود در سرزمین رانده شدگان بود. همین قضیه باعث میشد که مقدمه ابهام لازم را نداشته باشد. البته که ما در مورد جزئیات داستان چیزی نمیفهمیدیم و همین باعث جذابتر شدن میشد اما باید به نکات گفته شده توجه شود.
آغاز:
داستان با سرگردان شدن شاهزاده در ناکجا آباد و در هوای فوق العاده گرم آغاز میشود و ما در همان ابتدا متوجه خشم وی نسبت به سربازانش و اهانت به آنها میشویم که با توجه به مقدمه و خلاصه در مییابیم که این فرد چندان مهربان و دل رحم و پاک نیست. از همان ابتدا ما شاهد آغازی جذاب و نه چندان کلیشهای بودیم که به همراه توصیفات مکان، احساسات، شخصیت پردازی و کشمکشهای درونی فرد برای سرپا ماندن بر مقاومت کردن و همچنین کشمکش بیرونی که شامل مقابله با افراد سیاه پوش بود، بودیم. البته که نویسنده میتوانست از پتانسیل بیابان برای توصیف آوا استفاده کرده و صدای وزش باد و یا حرکت شنها و ماسهها را بیان کند و همچنین در توصیف کوتاهی در مورد تپههای شن و ماسهای که اطراف او را در بر گرفته بودند، در مورد دیدن سراب نیز صحبت کند. آغاز نویسنده باعث میشد که سوالهایی از قبیل چرایی وجود شاهزاده در این مکان و یا چگونگی گم شدن وی برای خواننده به وجود بیاید؛ اما به دلیل توصیفاتی که در خلاصه و مقدمه شد، خواننده میدانست که دلیل وجود فرد در اینجا رفتن به رم دیدار با همسر آیندهاش است که این باعث نابود شدن سوالهای احتمالی و در نتیجه کم شدن جذابیت میشد. ما در آغاز شاهد وجود ژانرهای تاریخی و فانتزی بودیم اما برای برخورد به ژانر عاشقانه باید همچنان ادامه میدادیم. آغاز با محتوا یه داستان نیز همخوانی داشت.
میانه:
اوجهایی از جمله: برخورد اولیه فرد با سیاه پوشان و در نتیجه وارد شدنش به دنیای رانده شدگان که در نتیجه آن شاهد ملاقات وی با افسون بودیم.
برخورد وی با ملکه و زندانی شدن وی و حتی تلاش آنها برای فرار و آزادی در ادامهی گذر از مراحل، بودیم. داستان فراز و نشیبهای زیادی داشت و نقطه اوجهای زیادی را ایجاد کرده بود اما اگر بخواهیم نقطه اوج اصلی را مشخص کنیم، میتوانیم صحنه برخورد دو شخصیت اصلی با ملکه در مرحله آخر را ذکر کنیم. همانطور که قبلتر گفته شد این قبیل صحنهها در ژانر فانتزی و حتی تاریخی به وفور یافت میشود و چیزی که باعث کم شدن کلیشه آن میشود قلم نویسنده است. در این بخش ما شاهد پیش رفتن بسیار سریع این نقطه اوج بودیم و گویی کشمکش و تعلیق لازم را یافت نکردیم. نویسنده از توصیفات مختلف استفاده کرده بود و خواننده قادر به تصور شخص مکان و باقی موارد بود اما به دلیل سریع پیش رفتن آن ارتباط خواننده با تعلیقهای موجود قطع میشد. پیشنهاد میشود نویسنده روند اوجها را کمی آهستهتر کند و جزئیات بیشتری به آنها بدهد. برای مثال در قسمتی که شاهد مبارزه دختر با ملکه بودیم، داستان به سرعت پیش رفت و ما گویی شاهد شخصیتی بسیار ضعیف از ملکه و غیر ملموس شدن درگیریهاش بودیم. این در حالی بود که از ابتدای داستان خواننده شاهد ترس تمامی اشخاص از ملکه بود.
سیر داستان:
در ابتدا ما شاهد سیری متعادل و جذاب برای یک داستان کوتاه بودیم. توصیفات مختلف، کشمکشهای درونی و بیرونی در کنار اضافه شدن شخصیتهایی که در داستان بودند از جمله مواردیاند که به جذابیت آن افزودند. اما با جلو رفتن داستان، قلم نویسنده روندی تند و شتاب زده در پیش گرفت که این موضوع باعث کم شدن جذابیت به وجود آمده و شکل گرفتن سوالات زیادی که هیچ وقت خواننده به جواب آنها نرسید، شد.
برای مثال در قسمتی، ما شاهد ترس همه افراد از ملکه بودیم و این در حالی بود که در آخر وی به سادگی عقبنشینی کرد. مثال بعدی قابل ذکر، اشخاصیاند که در ابتدا مهرداد را به عنوان منجی قبول کرده و از وی یاری طلبیدند. این موضوع باعث شد که خواننده انتظار داشته باشد که در آینده در جنگی که میان مهرداد و دشمنان در خواهد گرفت، آنها به عنوان سرباز او را یاری کنند اما در کمال تعجب نویسنده آنها را در همان نیمه راه رها کرد و هیچ وقت از سرنوشت آنها و یا نقششان سخن نگفت. مورد دیگر این بود که ما فقط شاهد تاکید همه افراد و حتی خود شاهزاده برای ظالم بودن و گناهکار بودن وی بودیم اما توصیفات کوتاه وی که شامل کشتن و آزار دادن و بیآبرو کردن مردم بود، قانع کننده نبود و خواننده متوجه اصل قضیه نمیشد و حتی انتظار داشت که دلیل این حرفها را نیز بداند اما متاسفانه هیچ وقت به این قضیه پرداخته نشد. سوالات دیگری نیز وجود داشت که بخشهای بعدی به آنها اشاره خواهیم کرد.
دیالوگ و مونولوگ:
دیالوگها و مونولوگها هر دو در داستان به چشم میخوردند و اطلاعات لازم را تا حدودی به مخاطب میدادند. دلیل کلمهی «تا حدودی» در قسمت بالا بیان شد که ما افکار مهرداد را در مورد باور به گناهکار بودن خود داشتیم ما از جزئیات آن بیاطلاع بودیم و موارد دیگر.
علائم نگارشی تقریباً و در اکثر جاها رعایت شده بود و مخاطب قادر به درک حال و لحن آنها بود جز در یکی دو مورد. برای مثال:
مرد خشمگین و با چشمانی آتشین دوید و راهش را گرفت، با کلافگی دست بر قفسه سی*ن*هاش کوبید و غرید:
- پس من چگونه از اینجا نجات پیدا میکنم؟
با نابودی راندهشدگان همه رها میشوند... حتی تو... .
مرد با اخم پوفی کشید و قانع نشده سری تکان داد. ⬅️ - با نابودی رانده شدگان، همه رها میشوند؛ حتی تو!
لحن و بافت:
لحن در دیالوگها و مونولوگها هر دو به صورت ادبی بود و خود داستان نیز لحن و بافتی ادبی داشت که در تمام طول داستان رعایت شده بود و ما شاهد پرش لحن نبودیم.
شخصیتپردازی:
شخصیتپردازی بیرونی:
توصیفات در اکثر موارد به طور غیر مستقیم بود که شیوه درست توصیف است اما گاها شیوهی مستقیم نیز به چشم میخورد.
برای مثال: حیوان سبز رنگ و عظیم را درحال پیچیدن به دور دخترک دید، با مشاهدهی آن صحنه به سرعت گامهایش افزود. مرد با تیلهگانی که از ترس میلرزید، قدمی به عقب برداشت. با دستانی لرزان به آن مار عظیم که با چشمان زردش به او خیره بود، نگریست. مار بهسمتش خم شد و زبان دو تکه و سیهاش را به بیرون هدایت کرد.
این مثال به طور غیرمستقیم بیان شده بود و شیوهی درست و صحیح بود.
دخترکی بود با لباسهای بلند سیه و پوستی سفید، تیلهگان مشکینش شرارت را فریاد زده و لبخند سرخش کمی دل را از هراس میلرزاند. زیبا بود و در عینحال مرموز و شیطان مانند!
این توصیف مستقیم بود و بهتر است طبق گفته، غیرمستقیم بیان شود.
این توصیفات به میزان مناسب استفاده شده بودند و خواننده قادر به تصور شخصیتها در بعد بیرونی بود.
با صورتی در هم شده به پیراهن بلند مشکین دختر سفید رخ خیره شد. لباس پاره و کهنهاش از بازو دریده و شانههای نحیفش برهنه بود. دخترک انحنای بر لبان نازکش نهاد.
همچنین با توصیفاتی که از ظاهر شخصیتهای اصلی شده بود، خواننده قادر به تصور آنها بود.
شخصیتپردازی درونی:
شخصیت پردازی درونی به گونهای بود که ما قادر به درک اخلاقیات رفتار و حالت شخصیتها بودیم.
برای مثال:
این مرد یک دیوانهی واقعی بود. روزی که افسون به سرزمین راندهشدگان تبعید شد تا چندین روز خواب به چشمانش نیامد و مدام اشک ریخت؛ اما این مردک، این مردک او را به وجد میآورد. با لبخندی سرش را به سر او تکیه داد.
در قسمتهای مختلف داستان با توصیفات اکثراً غیر مستقیم، خواننده متوجه شخصیتهای افراد میشد. برای مثال خواننده متوجه شد که شاهزاده شخصیتی مغرور و خودخواه که در ابتدای داستان به چشم میخورد، داشت که با جلو رفتن داستان، با بعد خوب و مهربان او نیز آشنا میشویم و متوجه شخصیت بیخیال او نیز میشویم.
اما نکتهای که باید بیان کرد شخصیت دختر داستان است. ما در ابتدا شاهد شخصیتی فوق العاده قوی و مقتدر از وی بودیم اما در ادامه و به طور ناگهانی گویی جای او با فردی دیگر عوض شده بود و دیگر خبری از آن فرد قدرتمند و مقتدر نبود. بهتر است نویسنده یه مورد را مورد توجه قرار دهد و شخصیتی واحد برای وی انتخاب کند.
توصیفات:
توصیفات شامل توصیفات آوا، مکان، و احساسات و هیجانات میشود. توصیفات اکثراً به طور غیر مستقیم بود و کامل بودن و باورپذیر بودن آن، باعث تصورپذیر شدن و کم شدن کلیشه میشد. البته لازم به ذکر است که توصیف آوا جز یکی دو مورد (صدای نالهی زندانیان) در طول داستان به چشم نمیخورد و بهتر است نویسنده از پیشنهادی که در بخش آغاز شد، استفاده کند.
برای مثال: قسمتی که ملکه مشغول آواز خواندن بود.
- لای... لای... لالالالا... .
- اوم... اوم... لالالالا... .
توصیفات مکان نیز گاها به آن پرداخته شد بود و گاها از آن چشم پوشی شده بود. مخصوصاً در اواخر داستان که سیر شتابزده وجود داشت.
برای مثال:
مار به سرعتش افزود و با پیچ و تاب از میان درختانِ کوتاه و بلندِ خشکیده و سنگهایی که کمشباهتی با صخره نداشتند، گذشت.
در اطرافش برهوتی قرار داشت که جزء خار و درختهای خشکیده در آن، چیزی به چشم نمیخورد.
توصیفات احساسات نسبتاً قابل قبول بود اما امکان تمرکز بیشتر در آن نیز وجود داشت.
برای مثال:
گونهای بالا رفت که احساس کرد به ابرها نزدیک شده و اکنون میتواند آن تودههای ابریشمی را لمس کند؛ اما ناگهان با نهایت سرعت به پایین فرود آمد و از ترس چشمانش مچاله شد. قبل از فرش شدن بر زمین به روی کمر مار و در کنار دخترک فرود آمد. مار شروع به خزیدن کرد؛ اما مرد از ترس کلامی بر زبان نیاورد. انگار که تکلمش به باد فنا رفته و خود در خلأ است.
زاویه دید:
زاویه دید سوم شخص انتخاب شده بود و در تمام طول داستان رعایت شده بود. این زاویه دید با سیر، محتوا و ژانرها تناسب داشت و مناسب بود.
کشمکش و تعلیق:
تعلیق:
با خواندن داستان سوالاتی برای خواننده به وجود میآمد که در گذشته مواردی از آنها را ذکر کردیم. مانند دلیل تاکید پسر بر روی بد بودنش و یا نقش زندانیان طرفدار وی در داستان. هرچند همانطور که گفته شد نویسنده به بسیاری از سوالهای موجود در ذهن خواننده پاسخ نداد و به طور سرسری از آنها عبور کرد. به طور کلی نویسنده تعلیقها را به وجود آورده بود و از پس آنها برآمده بود اما بسیاری از آنها را بی پاسخ گذاشت.
کشمکش بیرونی:
کشمکشهایی مناسب در طول داستان وجود داشت که به طور کلی شامل تلاش شخصیتها برای فرار و رهایی میشد که کشمکش بین دو یا چند انسان و یا موجود است. نکته این است که با توجه به به سیر و روند داستان، خواننده انتظار درگیریهای بیشتر و هیجان بیشتری را داشت. برای مثال درگیری اشخاص با افرادی که مسئولیت آوردن آنها را به این دنیا بر عهده داشتند و یا مراحل و چالشهای بیشتر و هیجانانگیزتر با جزئیات دقیقتر.
کشمکش درونی:
کشمکش درونی نسبت به کشمکش بیرونی بسیار کم بود و این در حالی است که نویسنده با توجه به ژانرهای انتخابی، انتخابات زیادی برای ین کشمکشها دارد. برای مثال ما شاهد پذیرفتن عشقی که مهرداد به افسون داشت بودیم که این پذیرفتند بسیار ساده و بدون هیچ قید و بند و یا نگرانی بود. درست است که وی اساساً شخصیتی راحت دارد اما به هر حال او شاهزاده سرزمینی است که در آن روزگار بزرگترین امپراتوری جهان بوده و قطعاً عشق ازدواج با یکی از عوام، باید باعث ترس و نگرانیهایی برای او شود. یا در قسمت دیگر ما شاهد تغییر عقیده دادن ناگهانی افسون و ملحق شدن او به مهرداد برای کمک به وی بودیم که این با توجه به شخصیتی که در ابتدا از خود نشان داد عجیب بود و خواننده انتظار دوگانگیهایی برای قبول کردن و یا رد کردن خواسته و کمک را داشت.
پایان داستان:
داستان با بیدار شدن ناگهانی مهرداد در بیابان ادامه پیدا کرد و ما پس از آن شاهد پرش زمانی بودیم که وی به رم رسید. و در آن به طور ناگهانی متوجه شد که آسنات در واقع همان افسون است و داستان به سرعت به پایان رسید. حال چند سوال دیگر در ذهن خواننده بیان شد: اول اینکه مهرداد و جایگاه وی در جهان باعث میشد که با خاندانهای مختلف و پادشاهیهای مختلف ارتباط داشته باشد و اینکه تا به حال آسنات را ندیده بود بسیار عجیب است مخصوصاً اینکه آسنات نیز شاهزاده است. دوم اینکه آسنات نامی مناسب برای یک شهروند رم باستان نیست و از نظر جغرافیایی تطابق ندارد. سوم اینکه آیا همان افراد کافر که دختر به آنها اشاره کرد، در واقع پادشاه و ملکه بودند و اگر آری، واکنشها از طرف مهرداد و حتی خود آسنات چه بود. سوالات بسیار دیگری نیز مطرح میشد که به دلیل سیر شتاب زده حاکم ، بیجواب میماند.
ایده و پیرنگ:
داستان در مورد شاهزادهای بود که برای مجازات کارهایی که انجام داده بود جان وی از او گرفته شد و او وارد دنیایی به نام دنیای رانده شدگان که بیشباهت به برزخ در دنیای واقعی نبود، شد. در طول داستان ما شاهد عشق بین او و افسون و تلاش آنها برای برگشت بودیم.
ایده کلی گیر افتادن در دنیای دیگر و تلاش برای بازگشت که همراه با عشق است، ایدهای کلیشهای است. اما چیزی که توانسته از آن کلیشه کم کند، نقش دختر است. نویسنده با استفاده از توصیفات مختلف و شخصیت پردازی توانسته به این ایده پر و بال ببخشد اما میتوانست تعلیقات بیشتری را نیز اضافه کند.
ایرادات نگارشی:
در قسمتهایی، شاهد رعایت عدم رعایت علائم نگارشی، موارد املایی، رعایت فاصله و نیم فاصله و همچنین دستور زبانی و ساختار آن بودیم. به چند مورد از آنها اشاره میکنیم:
با اغرار گفت ⬅️ اگر منظور نویسنده بزرگنمایی است ⬅️ اغراق
اگر منظور نویسنده اعتراف است⬅️ اقرار
آسمانی سیاهی میدید⬅️ آسمانی سیاه میدید.
اندک زمانی گذشت که دودی سفید؛ ولی محو از بدن شاهزاده خارج شد.⬅️اندک زمانی گذشت که دودی سفید ولی محو، از بدن شاهزاده خارج شد.
چشمانش بسته شد و هوشیاریش اندکاندک به فنا رفت، ⬅️ چشمانش بسته شد و هوشیاریش اندکاندک به فنا رفت.
در اطرافش برهوتی قرار داشت که جزء خار و درختهای خشکیده در آن، چیزی به چشم نمیخورد.⬅️ جز
ملکه فردی بد ذات در طول زندگیش بوده او به خاطر...⬅️ ملکه فردی بد ذات در طول زندگیش بوده.
مهرداد با خباثت دست دخترک را با سرش نزدیک کرد⬅️ مهرداد با خباثت دست دخترک را به سرش نزدیک کرد.
همین دیوانه بازیهایت را هم بعد از پیوندمان انجام میدهی؟⬅️ را بعد از پیوندمان
اینجا⬅️ اینجا
و موارد دیگر که نویسنده با دقت بیشتر قادر به رفع آنها خواهد بود.
نقاط قوت: شخصیتپردازی ـ زاویه دید ـ لحن و بافت ـ نبود کلیشه در عنوان و...
نقاط ضعف: توصیفات ـ کشمکش و تعلیق ـ سیر داستان ـ پردازش اوج ـ جلد و...
نویسندهی عزیز؛
از خواندن داستان شما لذت بردم و امیدوارم با نقد خود کمکی در راستای پیشرفت روزافزون قلم شما کرده باشم.
به امید خواندن آثار بیشتر از شما؛
با آرزوی موفقیت.
@pen lady