جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نقد شورا نقد شورا | گرفتار ظلمات

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نقد شورا توسط Tara Motlagh با نام نقد شورا | گرفتار ظلمات ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 137 بازدید, 4 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته نقد شورا
نام موضوع نقد شورا | گرفتار ظلمات
نویسنده موضوع Tara Motlagh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rasha_S
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,478
44,051
مدال‌ها
7
عنوان اثر: گرفتار ظلمات (جلد دوم دره سیاهی)
نویسنده: آسایش
ژانر: تریلر، عاشقانه

خلاصه:
می‌گویند آدم‌های مهربان بیشتر از هر شخص دیگه‌ای آسیب پذیرترند. رمان روایت‌گر دختری است که طی یک ماه با آن‌ همه فراز و نشیب‌های سخت و طاقت فرسا شروع یک جرقه و یک تغییر در صفحات کتاب
زندگی‌اش می‌شود. شروعی که نماینگر دلی مهربانی به سوی نفرت و زندگی سخت برای دیگران است.
باگذشت سال‌ها آتش زیر خاکستر انتقام دامن چه کسانی را می‌گیرد؟
بازی شروع می‌شود! کیش و مات کردن با چه کسایی هست!؟ برنده این بازی چه کسی خواهد بود!؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,478
44,051
مدال‌ها
7
Notes_240517_235637_16b.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم‌
نویسنده عزیز ضمن درود و عرض وقت‌بخیری خدمت شما: @Asayeshbni

سپاس‌گذاریم بابت اعتماد شما از نقد آثار خود در انجمن رمان بوک
منتقد رمان شما: @Rasha_S
*لطفا تا قبل از قرار‌گیری نقد توسط منتقد در این تایپک چیزی ارسال نکنید!

*همچنین پس از ارسال نقد این تاپیک به مدت دو روز باز خواهد بود تا شما نظر خود را نسبت به نقد اعلام نمایید!

*در صورتی که از نقد خود ناراضی بودید یا شکایتی از تالار نقد داشتید، می‌توانید شکایت خود را در تاپیک زیر ثبت کنید تا مورد بررسی قرار گیرد!

🔷️تایپک جامع انتقادات، پیشنهادات و شکایات

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد:
@Tara Motlagh
 

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
عنوان رمان:
عنوان از دو کلمه‌ی گرفتار+ظلمات تشکیل شده است. این دو کلمه به طور جداگانه درصد کلیشه تقریباً زیادی دارند ولی این عنوان تکراری نیست. هرچند به نویسنده پیشنهاد می‌شود از خلاقیت خود استفاده کند تا این درصد کلیشه را کم کند. عنوان جذابیت لازم برای جذب مخاطب را داراست. عنوان انتخابی نویسنده می‌تواند ارتباط بیشتری را با خلاصه و مقدمه داشته باشد. ارتباط با بدنه نیز تنها از آن جهت است که شخصیت اصلی دختر شخصیتی تاریک دارد.
ژانر:
ژانرهای تریلر و عاشقانه ژانرهای انتخابی نویسنده‌اند. ژانر تریلر یعنی هیجان زیاد؛ بنابراین نویسنده باید به این موضوع وجه ویژه‌ای داشته باشد و اگر قرار نیست شاهد این هیجان با جزئیات و بیان زیبا باشیم شاید بهتر است از ژانرهای دیگری مثل درام استفاده شود. ژانر عاشقانه نیز قسمت‌های کوتاه و ناقصی دارد که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم.
جلد رمان:
جلد رمان تصویر دختری است که با پس زمینه تیره تصور شخصیت اصلی داستان و تاریک بودن آن را برای ما به وجود می‌آورد. این جلد نها با همان شخصیت دختر می‌تواند ارتباط برقرار کند و با خود داستان، بدنه و نیز ژانرها همخوانی ندارد. فونت برای انتخاب شده قابل قبول است اما متن انتخابی نویسنده چندان واضح نیست و جذابیت خاصی ندارد.
خلاصه:
اندازه آن را می‌توان قبول کرد. داستان را لو نمی‌دهد اما می‌تواند جذابیت بیشتری داشته باشد. البته لازم به ذکر است که گویی بیشتر با جلد قبلی ارتباط دارد تا جلد فعلی! ارتباط آن با عنوان را می‌توان از نوع فلسفی در نظر گرفت اما ارتباطی میان این خلاصه و ژانر عاشقانه یافته نمی‌شود.
مقدمه:
بهتر است کمی طولانی‌تر شود و جذابیت بیشتری به آن اضافه شود. میان مقدمه و عنوان شاید بتوان ارتباطی در نظر گرفت اما با ژانرها خیر! با بدنه نیست تا اینجای کار ارتباط قابل قبول و واضحی نداشته و شاید در ادامه شاهد آن باشیم.
آغاز داستان:
در آغاز داستان ما شاهد بیدار شدن و آغاز کردن صبح یک خانواده (هرچند این مورد واضح نیست و خواننده نمی‌تواند درک کند) هستیم. روندی که نویسنده برای آغاز رمان در نظر گرفته، روند مناسب برای ژانرهای انتخابی او نیست و جذابیت لازم را ندارد؛ بنابراین بهتر است نویسنده روی آن کار کند.
بدنه:
بدن سیری نه چندان متعادل و یکسان برای داستان را دارا است. زیاد بودن و روزمره بودن روند زندگی اشخاص و باقی موارد که در قسمت‌های بعدی به آن اشاره می‌کنیم ز دلایلی هستند که جذابیت را کم می‌کنند.
سیر داستان:
روند داستان یکسان بود و برای یک ژانر تریلر و یا حتی عاشقانه مناسب نبود. ما اغلب موارد شاهد تعریفات روزمرگی از زبان شخصیت‌ها بودیم و اتفاق هیجان انگیز و یا خیلی جذابی در آن نمی‌افتاد. پرش زبانی‌های مختلف از شخصیتی به شخصیت دیگر که اغلب بسیار کوتاه و تقریباً بدون جزئیات بودند که گاهاً حتی تا یک الی دو خط می‌رسیدند، از مواردی بود که در عین غیر ضروری بودن ز جذابیت داستان کم می‌کرد. همچنین کم بودن دیالوگ‌ها نیز یکی دیگر از اشکالات بود که این مورد باعث می‌شود که فرد احساس کند گویی در حال خواندن تعدادی برگ از چند دفتر خاطره است.
میانه:
داستان با همکاری غیر منتظره دو دختر آن خانواده ادامه پیدا می‌کند که بهتر بود نویسنده در اینجا سرنخ‌های بیشتر و بهتری به خواننده بدهد تا وی جذابیت داستان را حس کند.
نقطه اوج داستان را می‌توان دیدار دوباره دختر با فرد چشم رنگی در نظر گرفت. هرچند که نویسنده می‌توانست با اضافه کردن جزئیات و هیجان بیشتر به این نقطه جذابیت آن را بالا ببرد و به خواننده اشتیاق بدهد.
لحن و بافت:
دیالوگ‌ها معمولاً محاوره‌ای مونولوگ‌ها نیز معمولاً محاوره‌ای بودند هرچند که نویسنده گاهاً از کلمات ادبی و نگارش ادبی نیز استفاده کرده بود که باعث توی ذوق خوردگی می‌شد.
دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها: دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها تقریباً اطلاعات لازم ا به خواننده نمی‌دادند و علائم نگارشی نیز باید با دقت بیشتری گذاشته شود. همانطور که در بالا گفتیم نویسنده گاهاً از کلمات و یا نگارش کلمات به صورت ادبی استفاده کرده بود که از جذابیت آن کم می‌کرد.
دیالوگ‌ها بسیار کم بودند و داستان اکثراً به صورت تعریف خاطره وار و بدون ذکر جزئیات لازم گفته می‌شد و ما شاهد عدم توازن دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها بودیم.
موردی که نویسنده باید آن را در نظر بگیرد این است که در نوشتن داستان ما باید به جمله سازی و ساختار آن و همچنین حروف اضافه بسیار توجه کنیم و از نوشتن به صورت محاوره‌ای روزمره پرهیز کنیم. در آینده به این مسائل رسیدگی خواهیم کرد.

شخصیت‌پردازی:
تقریبا وجود نداشت و اطلاعات لازم را به خواننده نمی‌داد که این موضوع باعث کم شدن ارتباط مخاطب با شخصیت‌ها می‌شود.
بعد درونی تقریبا وجود نداشت و ما جز رفتارهای خشن از دختر نمی‌دیدیم و رفتارهای باقی شخصیت‌های مرد به طور عجیبی ظریف و احساساتی بود ( به خصوصی ساتیار که فردی نظامی است). این مورد باعث عدم توازن بین شخصیت‌ها می‌شود: خشن بودن بیش از حد شخصیت اصلی دختر و غیرواقعی بودن شخصیت‌های مرد.
شخصیت پردازی بیرونی نیز به اندازه کافی نبود و ما جز لباس‌هایی که می‌پوشیدند و گاهاً رنگ چشمان که اغلب رنگی بودند چیز زیادی نمی‌دانستیم. ( بنده متوجهم که ممکن است گاهی اوقات گاهی از این موارد را در جلدهای پیشین بیان کرده باشید اما خیلی از افراد هستند که ممکن است همچین چیزهایی را به یاد نیاورند و یا حتی از جلد دوم شروع به خواندن کنند. جدا از این به عنوان منتقد می‌گویم که بیان تمام این موارد در تمام جلدها ضروری است.)
توصیف مکان:
توصیف مکان نیست قابل قبول نبود و بسیار کم بود حتی اگر نویسنده به آن اشاره هم می‌کرد در حد ارائه توصیفات بسیار کلی و غیر قابل تصور مانند رنگ در و دیوار و یا بزرگ بودن محیط خانه بود.
توصیف آوا:
توصیفات آوا نیز بسیار کم و حتی صفر بود و نویسنده باید روی این مورد نیز تمرکز کند. این دسته از توصیفات، باعث ارتباط‌گیری بیشتر فرد با داستان می‌شود.
توصیف احساسات:
تقریباً قابل قبول بود اما میتوانست بیشتر هم باشد و ما گاهاً شاهد توصیف احساسات از زبان تعداد کمی از شخصیت‌ها مانند شخصیت اصلی دختر که به یاد فردی به نام میلاد بود. یا شخصیت‌های پسر که دلتنگ دخترها بودند بودیم. هرچند همانطور که بالاتر گفتم عدم توازن بین جنسیت‌ها از واقعی بودن آنها می‌کاهد.
زاویه‌ی دید:
زاویه دید انتخابی نویسنده اول شخص بود و زبان چند شخصیت اصلی بیان می‌شد هرچند نیاز به یادآوری این نکته هست که توصیفات داستان و بیان آن از زبان بیشتر از سه نفر از جذابیت داستان می‌کاهد. در بالا هم اشاره کردیم که خیلی جاها نیاز به پرش زبانی و شخصیتی نبود.
ایده و پیرنگ:
ایده داستان جالب به نظر می‌رسد و اگر نویسنده روی موارد گفته شده کار کند داستانی جالب را خواهیم داشت.
کشمکش و تعلیق:
نویسنده از این پتانسیل حداقل استفاده را برده بود. کشمکش‌های درونی بسیار کم و حتی تقریباً هیچ را در طول داستان شاهد بودیم و بهتر است نویسنده روی این مورد تمرکز بیشتری کند.
کشمکش‌های بیرونی را نسبت به کشمکش‌های درونی بیشتر مشاهده می‌کنیم هرچند که می‌تواند باز هم بیشتر باشد. برای مثال درگیری‌های بین شخصیت‌ها با یکدیگر ه البته نویسنده می‌تواند با بیان جزئیات و اطلاعات لازم کیفیت آن را بالاتر ببرد.
موارد نگارشی:
همانطور که بالاتر گفته شده بود، باید به این نکته توجه کرد که نوشتن با بیان عامیانه روزمره مردم متفاوت است. ما خیلی از موارد نگارشی، املایی، علائم نگارشی و یا ساختار جمله را شاهد بودیم که که به تعدادی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

( هممون دل تو دلمون نبود ببنیم چه میشه آخرش.

رنگ پریدهش

شهروان با عصبانیت از ماشین پیاده شد و یه چیزی با عصبانیت به افرادش گفت نتونستم بفهمم چی می‌گفت بعد از حرف زدن ماشین‌ها رو تقسیم کرد و زود سوار ماشینش شد و رفتند.

توی دلم گفتم من! من می‌تونم عاشق یه دختر مظلوم پوزخندی زدم ساده بشم. چون وقتی بهش نگاه می‌کردم توی اُعمق چشم‌هاش یه معصومیت می‌دیدم که الان برام شده یه سوال که چرا؟ چرا باید توی چشم‌های دختری مثل اون، معصومیت باشه. واقعاً چرا؟

زن‌عمو وقتی زنگ در می‌خوره با امید به در نگاه می‌کرد ولی وقتی می‌دید نیروانا نیست ناامید میشد.

چند روز بعد:
***
(نیروانا)
(چند روز بعد و سپس پرش درست نیست)
توی اتاقم رفتم. در کمد باز کردم و به لباس‌ها آویزن که همش سیاه رنگ بودن و اگه خیلی هم می‌خواستند مثلاً با نشاط باشند خاکستری یا نقره یا سرمه‌ای بود نگاه کردم.

برای خالی نبودن عریضه برداشتم و انداختم روی سرم مدل خواستی بهش ندادم، پوتین چرم قهوه‌‌ای دیگه تیپم کامل شده بود

آستین کتم تا ساق دستم بالا دادم. ساعتم به دست راستم بستم یه انگشتر هم کردم توی دست راستم، یه کیف کوچیک دستی برداشتم و یه چیزی داخلش گذاشتم. رفتم بیرون. دانیا هم آماده بود، نیم‌نگاهی بهش کردم تیپ اسپورت زده بود. در کل تیپش خوب بود. سوار جنسیس سیاه شدیم و به راه افتادیم.

ما که همین جا هستیم! شما معلوم نیست کجایید؟

اَخم‌هام رفت توی هم پسرِ با یه لبخند مرموز به سایه نگاه می‌کرد.

- به ببین طاها جانم این‌جاست. نیم‌نگاهی به ما سه نفر که مثلاً خون‌سرد بهش نگاه می‌کردیم کرد و بعد ادامه داد: سایه انگار دوست‌ها جدید هم پیدا کردی نمی‌خواهی بهم معرفیشون کنی؟
(متن باید از دیالوگ جدا باید و در خط بعدی قرار گیرد)
وارد مهمونی شدیم. همه جا دود بود و نورهای همه رنگی همه جا بودند.

همایون اومد استقبال.

سایه با قدر دونی نگاهش کرد ولی نیروانا بی‌توجه به نگاه سایه به ما نگاه کرد.

- آترینا رو ندادی؟

شاید سایه اگه می‌رفت رشته هنر مطمئنن توش موفق می‌شد.

سیروس لبخندی به هممون زد و دست‌هاش زد به هم و گفت:
- چه عالی!... راستش من چند روز با یه باند میانمون بهم خورده و متاسفانه به‌خاطر همکاری طولانی مدتمون مدارک زیادی دستش دارم و اون الان با اون مدارک تهدیدم کرده تا یه کار براش کنم و اگه نکنم به پلیس تحویلش میده.
اَخم‌هام به‌خاطر تمرکز توی هم رفته بود.
- باند چی؟
سیروس بهم نگاه کرد بعد از مکث طولانی گفت:
- باند پایان دهنده.
چند بار اسم باند تکرار کردم تا فهمیدم کدوم باند میگه؟ باند پایان دهنده با سیروس با هم شروع کردن ولی خب مثل باند روشنایی روز نتونست پیشرفت کنن البته باید بگم حدود دو سال پیش احتمال داشت از باند روشنایی روز پیشی بگیره ولی نمی‌دونم چه اتفاقی افتاد که باند پایان دهنده تقریباً دو سال پیش از هم پاشید.
لبخندی زدم و گفتم:
- چه خوب. مکثی کردم و ادامه دادم: فقط کی باید شروع کنیم؟
سیروس دست‌هاش از هم باز کرد و از جاش بلند شد رفت طرف میز و یه سری برگه رو جمع و جور کرد. در تمام مدت بهش نگاه می‌کردیم.
- فردا شب شروع می‌کنیم.
( گویی شاهد پرت زمانی بودیم و جزئیات مشکل، راه حل و جریان فلش‌بک خطوط بالایی را متوجه نشدیم)

آترینا امیری
میلاد امیری
(بهتر بود نام خانوادگی متفاوت در نظر گرفته میشد)

نیمده

طاها بیشتر زیبا بود تا جذاب بود.
و...)

نقاط ضعف: نگارش و ساختار_ توصیفات_ بدنه و سیر_ ژانر و...
نقاط قوت: فونت جلد_ ایده و پیرنگ
نویسنده عزیز،
امیدوارم با بیان نقد خود کمکی به پیشرفت روزافزون قلم شما کرده باشم.
به امید دیدن آثار بیشتر از شما.
با آرزوی موفقیت.
 

آسایش

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
300
2,550
مدال‌ها
2
عنوان رمان:
عنوان از دو کلمه‌ی گرفتار+ظلمات تشکیل شده است. این دو کلمه به طور جداگانه درصد کلیشه تقریباً زیادی دارند ولی این عنوان تکراری نیست. هرچند به نویسنده پیشنهاد می‌شود از خلاقیت خود استفاده کند تا این درصد کلیشه را کم کند. عنوان جذابیت لازم برای جذب مخاطب را داراست. عنوان انتخابی نویسنده می‌تواند ارتباط بیشتری را با خلاصه و مقدمه داشته باشد. ارتباط با بدنه نیز تنها از آن جهت است که شخصیت اصلی دختر شخصیتی تاریک دارد.
ژانر:
ژانرهای تریلر و عاشقانه ژانرهای انتخابی نویسنده‌اند. ژانر تریلر یعنی هیجان زیاد؛ بنابراین نویسنده باید به این موضوع وجه ویژه‌ای داشته باشد و اگر قرار نیست شاهد این هیجان با جزئیات و بیان زیبا باشیم شاید بهتر است از ژانرهای دیگری مثل درام استفاده شود. ژانر عاشقانه نیز قسمت‌های کوتاه و ناقصی دارد که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم.
جلد رمان:
جلد رمان تصویر دختری است که با پس زمینه تیره تصور شخصیت اصلی داستان و تاریک بودن آن را برای ما به وجود می‌آورد. این جلد نها با همان شخصیت دختر می‌تواند ارتباط برقرار کند و با خود داستان، بدنه و نیز ژانرها همخوانی ندارد. فونت برای انتخاب شده قابل قبول است اما متن انتخابی نویسنده چندان واضح نیست و جذابیت خاصی ندارد.
خلاصه:
اندازه آن را می‌توان قبول کرد. داستان را لو نمی‌دهد اما می‌تواند جذابیت بیشتری داشته باشد. البته لازم به ذکر است که گویی بیشتر با جلد قبلی ارتباط دارد تا جلد فعلی! ارتباط آن با عنوان را می‌توان از نوع فلسفی در نظر گرفت اما ارتباطی میان این خلاصه و ژانر عاشقانه یافته نمی‌شود.
مقدمه:
بهتر است کمی طولانی‌تر شود و جذابیت بیشتری به آن اضافه شود. میان مقدمه و عنوان شاید بتوان ارتباطی در نظر گرفت اما با ژانرها خیر! با بدنه نیست تا اینجای کار ارتباط قابل قبول و واضحی نداشته و شاید در ادامه شاهد آن باشیم.
آغاز داستان:
در آغاز داستان ما شاهد بیدار شدن و آغاز کردن صبح یک خانواده (هرچند این مورد واضح نیست و خواننده نمی‌تواند درک کند) هستیم. روندی که نویسنده برای آغاز رمان در نظر گرفته، روند مناسب برای ژانرهای انتخابی او نیست و جذابیت لازم را ندارد؛ بنابراین بهتر است نویسنده روی آن کار کند.
بدنه:
بدن سیری نه چندان متعادل و یکسان برای داستان را دارا است. زیاد بودن و روزمره بودن روند زندگی اشخاص و باقی موارد که در قسمت‌های بعدی به آن اشاره می‌کنیم ز دلایلی هستند که جذابیت را کم می‌کنند.
سیر داستان:
روند داستان یکسان بود و برای یک ژانر تریلر و یا حتی عاشقانه مناسب نبود. ما اغلب موارد شاهد تعریفات روزمرگی از زبان شخصیت‌ها بودیم و اتفاق هیجان انگیز و یا خیلی جذابی در آن نمی‌افتاد. پرش زبانی‌های مختلف از شخصیتی به شخصیت دیگر که اغلب بسیار کوتاه و تقریباً بدون جزئیات بودند که گاهاً حتی تا یک الی دو خط می‌رسیدند، از مواردی بود که در عین غیر ضروری بودن ز جذابیت داستان کم می‌کرد. همچنین کم بودن دیالوگ‌ها نیز یکی دیگر از اشکالات بود که این مورد باعث می‌شود که فرد احساس کند گویی در حال خواندن تعدادی برگ از چند دفتر خاطره است.
میانه:
داستان با همکاری غیر منتظره دو دختر آن خانواده ادامه پیدا می‌کند که بهتر بود نویسنده در اینجا سرنخ‌های بیشتر و بهتری به خواننده بدهد تا وی جذابیت داستان را حس کند.
نقطه اوج داستان را می‌توان دیدار دوباره دختر با فرد چشم رنگی در نظر گرفت. هرچند که نویسنده می‌توانست با اضافه کردن جزئیات و هیجان بیشتر به این نقطه جذابیت آن را بالا ببرد و به خواننده اشتیاق بدهد.
لحن و بافت:
دیالوگ‌ها معمولاً محاوره‌ای مونولوگ‌ها نیز معمولاً محاوره‌ای بودند هرچند که نویسنده گاهاً از کلمات ادبی و نگارش ادبی نیز استفاده کرده بود که باعث توی ذوق خوردگی می‌شد.
دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها: دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها تقریباً اطلاعات لازم ا به خواننده نمی‌دادند و علائم نگارشی نیز باید با دقت بیشتری گذاشته شود. همانطور که در بالا گفتیم نویسنده گاهاً از کلمات و یا نگارش کلمات به صورت ادبی استفاده کرده بود که از جذابیت آن کم می‌کرد.
دیالوگ‌ها بسیار کم بودند و داستان اکثراً به صورت تعریف خاطره وار و بدون ذکر جزئیات لازم گفته می‌شد و ما شاهد عدم توازن دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها بودیم.
موردی که نویسنده باید آن را در نظر بگیرد این است که در نوشتن داستان ما باید به جمله سازی و ساختار آن و همچنین حروف اضافه بسیار توجه کنیم و از نوشتن به صورت محاوره‌ای روزمره پرهیز کنیم. در آینده به این مسائل رسیدگی خواهیم کرد.

شخصیت‌پردازی:
تقریبا وجود نداشت و اطلاعات لازم را به خواننده نمی‌داد که این موضوع باعث کم شدن ارتباط مخاطب با شخصیت‌ها می‌شود.
بعد درونی تقریبا وجود نداشت و ما جز رفتارهای خشن از دختر نمی‌دیدیم و رفتارهای باقی شخصیت‌های مرد به طور عجیبی ظریف و احساساتی بود ( به خصوصی ساتیار که فردی نظامی است). این مورد باعث عدم توازن بین شخصیت‌ها می‌شود: خشن بودن بیش از حد شخصیت اصلی دختر و غیرواقعی بودن شخصیت‌های مرد.
شخصیت پردازی بیرونی نیز به اندازه کافی نبود و ما جز لباس‌هایی که می‌پوشیدند و گاهاً رنگ چشمان که اغلب رنگی بودند چیز زیادی نمی‌دانستیم. ( بنده متوجهم که ممکن است گاهی اوقات گاهی از این موارد را در جلدهای پیشین بیان کرده باشید اما خیلی از افراد هستند که ممکن است همچین چیزهایی را به یاد نیاورند و یا حتی از جلد دوم شروع به خواندن کنند. جدا از این به عنوان منتقد می‌گویم که بیان تمام این موارد در تمام جلدها ضروری است.)
توصیف مکان:
توصیف مکان نیست قابل قبول نبود و بسیار کم بود حتی اگر نویسنده به آن اشاره هم می‌کرد در حد ارائه توصیفات بسیار کلی و غیر قابل تصور مانند رنگ در و دیوار و یا بزرگ بودن محیط خانه بود.
توصیف آوا:
توصیفات آوا نیز بسیار کم و حتی صفر بود و نویسنده باید روی این مورد نیز تمرکز کند. این دسته از توصیفات، باعث ارتباط‌گیری بیشتر فرد با داستان می‌شود.
توصیف احساسات:
تقریباً قابل قبول بود اما میتوانست بیشتر هم باشد و ما گاهاً شاهد توصیف احساسات از زبان تعداد کمی از شخصیت‌ها مانند شخصیت اصلی دختر که به یاد فردی به نام میلاد بود. یا شخصیت‌های پسر که دلتنگ دخترها بودند بودیم. هرچند همانطور که بالاتر گفتم عدم توازن بین جنسیت‌ها از واقعی بودن آنها می‌کاهد.
زاویه‌ی دید:
زاویه دید انتخابی نویسنده اول شخص بود و زبان چند شخصیت اصلی بیان می‌شد هرچند نیاز به یادآوری این نکته هست که توصیفات داستان و بیان آن از زبان بیشتر از سه نفر از جذابیت داستان می‌کاهد. در بالا هم اشاره کردیم که خیلی جاها نیاز به پرش زبانی و شخصیتی نبود.
ایده و پیرنگ:
ایده داستان جالب به نظر می‌رسد و اگر نویسنده روی موارد گفته شده کار کند داستانی جالب را خواهیم داشت.
کشمکش و تعلیق:
نویسنده از این پتانسیل حداقل استفاده را برده بود. کشمکش‌های درونی بسیار کم و حتی تقریباً هیچ را در طول داستان شاهد بودیم و بهتر است نویسنده روی این مورد تمرکز بیشتری کند.
کشمکش‌های بیرونی را نسبت به کشمکش‌های درونی بیشتر مشاهده می‌کنیم هرچند که می‌تواند باز هم بیشتر باشد. برای مثال درگیری‌های بین شخصیت‌ها با یکدیگر ه البته نویسنده می‌تواند با بیان جزئیات و اطلاعات لازم کیفیت آن را بالاتر ببرد.
موارد نگارشی:
همانطور که بالاتر گفته شده بود، باید به این نکته توجه کرد که نوشتن با بیان عامیانه روزمره مردم متفاوت است. ما خیلی از موارد نگارشی، املایی، علائم نگارشی و یا ساختار جمله را شاهد بودیم که که به تعدادی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

( هممون دل تو دلمون نبود ببنیم چه میشه آخرش.

رنگ پریدهش

شهروان با عصبانیت از ماشین پیاده شد و یه چیزی با عصبانیت به افرادش گفت نتونستم بفهمم چی می‌گفت بعد از حرف زدن ماشین‌ها رو تقسیم کرد و زود سوار ماشینش شد و رفتند.

توی دلم گفتم من! من می‌تونم عاشق یه دختر مظلوم پوزخندی زدم ساده بشم. چون وقتی بهش نگاه می‌کردم توی اُعمق چشم‌هاش یه معصومیت می‌دیدم که الان برام شده یه سوال که چرا؟ چرا باید توی چشم‌های دختری مثل اون، معصومیت باشه. واقعاً چرا؟

زن‌عمو وقتی زنگ در می‌خوره با امید به در نگاه می‌کرد ولی وقتی می‌دید نیروانا نیست ناامید میشد.

چند روز بعد:
***
(نیروانا)
(چند روز بعد و سپس پرش درست نیست)
توی اتاقم رفتم. در کمد باز کردم و به لباس‌ها آویزن که همش سیاه رنگ بودن و اگه خیلی هم می‌خواستند مثلاً با نشاط باشند خاکستری یا نقره یا سرمه‌ای بود نگاه کردم.

برای خالی نبودن عریضه برداشتم و انداختم روی سرم مدل خواستی بهش ندادم، پوتین چرم قهوه‌‌ای دیگه تیپم کامل شده بود

آستین کتم تا ساق دستم بالا دادم. ساعتم به دست راستم بستم یه انگشتر هم کردم توی دست راستم، یه کیف کوچیک دستی برداشتم و یه چیزی داخلش گذاشتم. رفتم بیرون. دانیا هم آماده بود، نیم‌نگاهی بهش کردم تیپ اسپورت زده بود. در کل تیپش خوب بود. سوار جنسیس سیاه شدیم و به راه افتادیم.

ما که همین جا هستیم! شما معلوم نیست کجایید؟

اَخم‌هام رفت توی هم پسرِ با یه لبخند مرموز به سایه نگاه می‌کرد.

- به ببین طاها جانم این‌جاست. نیم‌نگاهی به ما سه نفر که مثلاً خون‌سرد بهش نگاه می‌کردیم کرد و بعد ادامه داد: سایه انگار دوست‌ها جدید هم پیدا کردی نمی‌خواهی بهم معرفیشون کنی؟
(متن باید از دیالوگ جدا باید و در خط بعدی قرار گیرد)
وارد مهمونی شدیم. همه جا دود بود و نورهای همه رنگی همه جا بودند.

همایون اومد استقبال.

سایه با قدر دونی نگاهش کرد ولی نیروانا بی‌توجه به نگاه سایه به ما نگاه کرد.

- آترینا رو ندادی؟

شاید سایه اگه می‌رفت رشته هنر مطمئنن توش موفق می‌شد.

سیروس لبخندی به هممون زد و دست‌هاش زد به هم و گفت:
- چه عالی!... راستش من چند روز با یه باند میانمون بهم خورده و متاسفانه به‌خاطر همکاری طولانی مدتمون مدارک زیادی دستش دارم و اون الان با اون مدارک تهدیدم کرده تا یه کار براش کنم و اگه نکنم به پلیس تحویلش میده.
اَخم‌هام به‌خاطر تمرکز توی هم رفته بود.
- باند چی؟
سیروس بهم نگاه کرد بعد از مکث طولانی گفت:
- باند پایان دهنده.
چند بار اسم باند تکرار کردم تا فهمیدم کدوم باند میگه؟ باند پایان دهنده با سیروس با هم شروع کردن ولی خب مثل باند روشنایی روز نتونست پیشرفت کنن البته باید بگم حدود دو سال پیش احتمال داشت از باند روشنایی روز پیشی بگیره ولی نمی‌دونم چه اتفاقی افتاد که باند پایان دهنده تقریباً دو سال پیش از هم پاشید.
لبخندی زدم و گفتم:
- چه خوب. مکثی کردم و ادامه دادم: فقط کی باید شروع کنیم؟
سیروس دست‌هاش از هم باز کرد و از جاش بلند شد رفت طرف میز و یه سری برگه رو جمع و جور کرد. در تمام مدت بهش نگاه می‌کردیم.
- فردا شب شروع می‌کنیم.
( گویی شاهد پرت زمانی بودیم و جزئیات مشکل، راه حل و جریان فلش‌بک خطوط بالایی را متوجه نشدیم)

آترینا امیری
میلاد امیری
(بهتر بود نام خانوادگی متفاوت در نظر گرفته میشد)

نیمده

طاها بیشتر زیبا بود تا جذاب بود.
و...)

نقاط ضعف: نگارش و ساختار_ توصیفات_ بدنه و سیر_ ژانر و...
نقاط قوت: فونت جلد_ ایده و پیرنگ
نویسنده عزیز،
امیدوارم با بیان نقد خود کمکی به پیشرفت روزافزون قلم شما کرده باشم.
به امید دیدن آثار بیشتر از شما.
با آرزوی موفقیت.
سلام ممنونم بابت نقدتون
سعی می‌کنم نکاتی که گفتین رو تصحیح کنم.
 

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
🙌🏻🙌🏻
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین