جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

از الف تا ی نقد کتاب「زنده به گور」اثر صادق‌هدایت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نقد کتاب‌ توسط MHP با نام نقد کتاب「زنده به گور」اثر صادق‌هدایت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,345 بازدید, 2 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته نقد کتاب‌
نام موضوع نقد کتاب「زنده به گور」اثر صادق‌هدایت
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط VIXEN
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,332
45,445
مدال‌ها
23
15376.jpg

کتاب زنده به گور
نویسنده: صادق‌هدایت
نسخه اصلی
تعداد صفحه: 125

زنده به گور کتابی شامل نه داستان کوتاه می باشد که شروع آن البته با داستان زنده به گور است. داستانی که در آن جوانی با آشفتگی های روحی و روانی تصمیم به خودکشی می گیرد ولی هر دفعه موفق به انجام آن نمی شود تا جایی که در داستان می گوید: همه از مرگ می ترسند و من از زندگی سمج خودم...!
خلاصه:
«زنده به گور» که عده‌ای معتقد هستند هدایت کتاب را براساس زندگی شخصی و شخصیت روان‌گسیخته خود نوشته است، خاطرات مردی است که از زندگی بیزار شده و در تلاش هست تا خود را بکشد و از این زندگی رهایی یابد. او راه‌های مختلفی مثل خوردن مواد را امتحان می‌کند تا بمیرد ولی تلاش‌هایش بی‌فایده است... .
«حاجی مراد» داستان مردی بازاری است که فرزندی ندارد. او در حالی که همسرش را دوست دارد، نسبت به او بسیار بدبین است. شک و دودلی این مرد را به دردسر می‌اندازد... .
«اسیر فرانسوی» روایت کننده‌ی دیدار یک پیشخدمت هتل با یک مسافر است که صحبت‌ آنها از یک کتاب در مورد جنگ شروع می‌شود.
«داوود گوژپشت» داستان پسری به نام داوود است. همه او را به خاطر فرم بدنش که قوز بزرگی بر پشتش دارد، مسخره می‌کنند. روزی او سر به بیابان می‌گذارد و در راه با قضایای مختلفی بر می‌خورد.
«مادلن» داستان دختری فرانسوی با همین نام است که با پسری ایرانی آشنا می‌شود و آنها با هم شروع به معاشرت می‌کنند و پسر به خانه‌ی دختر دعوت می‌شود... .
«آتش‌پرست» داستانی است که در یک مهمانخانه رخ می‌دهد. در آن «فلاندن» خاطرات باستان‌شناسی خود در ایران را برای دوستش روایت می‌کند... .
«آبجی خانم» داستان دختری است که صورت نازیبایی دارد و این سبب می‌شود که هیچ پسری نخواهد با او ازدواج کند. این دختر به نماز و قرآن رو می‌آورد تا اینکه مراسم عروسی خواهرش سر می‌‎رسد... .
«مرده‌خورها» داستان دو زن است که شوهرشان مشهدی رجب، مرده است. آنها با هم جروحث می‌کنند که ناگهان دزدی آنها رو می‌شود... .
«آب زندگی» داستان سه برادر است که از پدر خود جدا می‌شوند و راهی را پیش می‌گیرند تا برای خود زندگی بسازند ولی... .


دانلود pdf رایگان​


ما از شما چه می‌خواهیم؟

1. پس از مطالعه این کتاب نتیجه و برداشت شخصی خود را نسبت به یکی از داستان‌ها یا همه‌شان بیان کنید.
2. اگر عقیده خودتان برتر از عقیده نویسنده می‌دانید آن را برای ما بنویسید.
3. به نظر شما چه چیزی سبب جذب و گیرایی قلم
صادق هدایت است؟
4. نقاط قوت ( درصورت وجود/ضعف) را نام ببرید.
5. از شما کاربرها می‌خواهیم در رابطه با این اثر بحث و گفتگوی خود را زیر همین تاپیک آغاز کنید.
6. در نوار کناری(در لپتات) / نوار زیرین(در گوشی) از قابلیت رای استفاده کنید.



در انتهای هر ماه
کسانی که در هر دوره از این نقد الف تا ی حضور پیدا کنند و رای نظرشان بیش از دیگر کتابخوان‌ها باشد
مدال کتاب‌خوان برتر + 1500 لایک اعطا خواهد شد.
در صورت وجود هر گونه ابهام سوالات خود در نمایه @MHP بپرسید.

 

پیوست‌ها

  • زنده_به_گور-صادق_هدایت-@lbookl(1).pdf
    2.2 مگابایت · بازدیدها: 13

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,058
28,989
مدال‌ها
8
نقد و نظر مجموعه زنده به‌گور | قسمت اول:

درود
اصولا اینا جزو نقد نیست اما من صادق رو جور دیگه دوست دارم و به نظرم فرد جالب توجه‌ای بوده، بااینکه از مقدس‌سازی بدم میاد اما صادق در نگاه من فردی بوده که تمام زندگی رو رفته، کامل کامل. مشخصا آخر زندگی هم مرگه... من صادق رو از جایی که توی نامه‌هاش به نورایی حرفش رو بی‌واهمه میزد تا همون‌جایی که یادداشت گذاشت ما رفتیم و دل شما را شکستیم دوست دارم... صادق وابسته نبود، ناامیدیش چشمش رو باز کرده بود، صادق صادق بود! بهتره امروزه که هنر از هنرمند فاصله بیشتری داره تا هنرمند از اجتماع، عنوان کنم که صادق از لحاظ سیاسی اجتماعی هم غنی بود و این چیزیه که یک نویسنده قدر بهش نیاز داره، هنر و زبان صادق، وسیله‌ای بی‌حد و مرز در اشکال مختلف بود برای کمک به جامعه‌ش. بریم سر بحث زنده به‌گور، زنده به گور در سطور اولیه‌ی کتاب به خوبی ارتباط برقرار کرده و احساسات رو به طور واقعی منتقل می‌کنه طوری که اگر شما فقط اندکی غم در وجود داشته باشید با این کتاب ممکنه تا آخر شکستگی برید. به این میگن نوشته‌ی واقعا خوب و نویسنده‌ای که نتونه این کار رو بکنه از نظر من واقعا ضعیفه... احساسات، توصیف‌ها و فکر هنرمند در دنیای هنر حتی از فرم قضیه هم مهم‌تره. در یکی از قسمت‌ها _دارم می‌خونم و میام می‌نویسم_ صادق میل به مرگ رو از میل به لذت‌های شهوانی هم بیشتر توی چشم خواننده می‌کنه و سعی داره این مهم رو بگه که شخصیت هرچند دارای مشکلاتی هست از بچگی اما دلیل اصلی ناامیدی و گرایش به مرگ، درواقع همین دنیا، امید و زندگیه! اونا ناامیدت می‌کنن و بعد اتفاقی که می‌افتاد غلبه‌ی قدرت تنهایی و ناامیدی بود بر زندگی‌ای که اکثر فیلسوفان، متفکران، نویسندگان و حتی کرکترهای داستانی رو از خودش ناامید می‌کنه و تا جایی پیش میره که ذهن انسان به دنبال راه چاره می‌گرده و وقتی نیست برای مردن خودش فال می‌گیره! (ناچاری شدید افراد و عدم کنترل *آخر کنترل برای چه لیلی؟ رئالیسم سیاه دنیا و آدم‌هایش؟ ربات‌گونه زندگی کردن؟ مرگی که تا دم در خانه هم آمده و تو دنبال زندگی افتاده‌ای درحالی‌که پشتش به توست؟*). راستش من خودمم زیاد توی خیابون نگاهم به پل هوایی و تریلی می‌افته(باتوجه به مکان زندگیم) اما آدم که نمی‌تونه هم تو زندگی زجر بکشه و باز ادامه بده، هم توی مرگش زجر بکشه و امکان نمردنش باشه. Screenshot_20230721-182015.jpg این چیزیه که سرش با صادق جان توافق داریم. در قسمت دیگر، می‌خوام فرق شخصیت توی داستان با صادق رو نشونتون بدم: صادق کسی بود که از جامعه کناره کشید و در گوشه‌ای از دنیا نشست، اما شخصیت داخل داستان اینجا میگه که " حس می‌کردم مرا با افتضاح از جامعه آدم‌ها بیرون کرده‌اند". احساس بیگانگی با چند میلیون آدم رو به خوبی درک می‌کنم... . در قسمت دیگه، صادق کرکتر رو مورد آماج کابوس‌هایی که درواقع هشدارهای مغزش هستند قرار میده. خواب‌هایی که به کشته شدن توسط کسی یا چیزی ختم می‌شدن. ( جمله‌ای نقل کنم از آرتور میلر: به نظر من خودکشی یک نوع قتل است.).در قسمت دیگه باز هم با صادق جان توافق دارم: چرا سیگار می‌کشم؟ نمی‌دانم* در قسمت بعد‌، کرکتر، نقل میکنه که خودش رو شکنجه کرده، بدون اینکه کسی بفهمه و به نظر من اینم از همون ناچاری آدمیزادیه و تو نه میتونی با یه امید واهی پرش کنی، نه خلاء رو از بین ببری. در قسمت بعدی، شخصیت خسته هم خودش رو فریب میده تا نشون بده مرگ برازندشه و هم اطرافیانش رو، آدم چندشی هم نیست از نظر من، تنها ناچاره و دیگه دلش نمیخواد خوب هم بشه چون گرچه از لحاظ جسمی خستگیش رو رفع می‌کنه اما خستگی روانیش مانع لذت بردن میشه و این خیلی دهشتناکه. در مرحله بعد شخص به زهری مثل سیانور رو میاره و از نظر من فاجعه این نیست، فاجعه اینجاست که توی زندگی واقعی اگر همه ما به سیانور دسترسی داشتیم بی‌معطلی یا اون رو زیر دندون میذاشتیم یا اگر خیلی خوش شانس باشیم صبر می‌کنیم و یک یا دوسال بعد حتما این‌کار رو بی‌اختیار انجام میدیم.
 
آخرین ویرایش:

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,058
28,989
مدال‌ها
8
نقد زنده به‌گور | قسمت اول:

درود
اصولا اینا جزو نقد نیست اما من صادق رو جور دیگه دوست دارم و به نظرم فرد جالب توجه‌ای بوده، بااینکه از مقدس‌سازی بدم میاد اما صادق در نگاه من فردی بوده که تمام زندگی رو رفته، کامل کامل. مشخصا آخر زندگی هم مرگه... من صادق رو از جایی که توی نامه‌هاش به نورایی حرفش رو بی‌واهمه میزد تا همون‌جایی که یادداشت گذاشت ما رفتیم و دل شما را شکستیم دوست دارم... صادق وابسته نبود، ناامیدیش چشمش رو باز کرده بود، صادق صادق بود! بهتره امروزه که هنر از هنرمند فاصله بیشتری داره تا هنرمند از اجتماع، عنوان کنم که صادق از لحاظ سیاسی اجتماعی هم غنی بود و این چیزیه که یک نویسنده قدر بهش نیاز داره، هنر و زبان صادق، وسیله‌ای بی‌حد و مرز در اشکال مختلف بود برای کمک به جامعه‌ش. بریم سر بحث زنده به‌گور، زنده به گور در سطور اولیه‌ی کتاب به خوبی ارتباط برقرار کرده و احساسات رو به طور واقعی منتقل می‌کنه طوری که اگر شما فقط اندکی غم در وجود داشته باشید با این کتاب ممکنه تا آخر شکستگی برید. به این میگن نوشته‌ی واقعا خوب و نویسنده‌ای که نتونه این کار رو بکنه از نظر من واقعا ضعیفه... احساسات، توصیف‌ها و فکر هنرمند در دنیای هنر حتی از فرم قضیه هم مهم‌تره. در یکی از قسمت‌ها _دارم می‌خونم و میام می‌نویسم_ صادق میل به مرگ رو از میل به لذت‌های شهوانی هم بیشتر توی چشم خواننده می‌کنه و سعی داره این مهم رو بگه که شخصیت هرچند دارای مشکلاتی هست از بچگی اما دلیل اصلی ناامیدی و گرایش به مرگ، درواقع همین دنیا، امید و زندگیه! اونا ناامیدت می‌کنن و بعد اتفاقی که می‌افتاد غلبه‌ی قدرت تنهایی و ناامیدی بود بر زندگی‌ای که اکثر فیلسوفان، متفکران، نویسندگان و حتی کرکترهای داستانی رو از خودش ناامید می‌کنه و تا جایی پیش میره که ذهن انسان به دنبال راه چاره می‌گرده و وقتی نیست برای مردن خودش فال می‌گیره! (ناچاری شدید افراد و عدم کنترل *آخر کنترل برای چه لیلی؟ رئالیسم سیاه دنیا و آدم‌هایش؟ ربات‌گونه زندگی کردن؟ مرگی که تا دم در خانه هم آمده و تو دنبال زندگی افتاده‌ای درحالی‌که پشتش به توست؟*). راستش من خودمم زیاد توی خیابون نگاهم به پل هوایی و تریلی می‌افته(باتوجه به مکان زندگیم) اما آدم که نمی‌تونه هم تو زندگی زجر بکشه و باز ادامه بده، هم توی مرگش زجر بکشه و امکان نمردنش باشه. مشاهده فایل‌پیوست 163307 این چیزیه که سرش با صادق جان توافق داریم. در قسمت دیگر، می‌خوام فرق شخصیت توی داستان با صادق رو نشونتون بدم: صادق کسی بود که از جامعه کناره کشید و در گوشه‌ای از دنیا نشست، اما شخصیت داخل داستان اینجا میگه که " حس می‌کردم مرا با افتضاح از جامعه آدم‌ها بیرون کرده‌اند". احساس بیگانگی با چند میلیون آدم رو به خوبی درک می‌کنم... . در قسمت دیگه، صادق کرکتر رو مورد آماج کابوس‌هایی که درواقع هشدارهای مغزش هستند قرار میده. خواب‌هایی که به کشته شدن توسط کسی یا چیزی ختم می‌شدن. ( جمله‌ای نقل کنم از آرتور میلر: به نظر من خودکشی یک نوع قتل است.).در قسمت دیگه باز هم با صادق جان توافق دارم: چرا سیگار می‌کشم؟ نمی‌دانم* در قسمت بعد‌، کرکتر، نقل میکنه که خودش رو شکنجه کرده، بدون اینکه کسی بفهمه و به نظر من اینم از همون ناچاری آدمیزادیه و تو نه میتونی با یه امید واهی پرش کنی، نه خلاء رو از بین ببری. در قسمت بعدی، شخصیت خسته هم خودش رو فریب میده تا نشون بده مرگ برازندشه و هم اطرافیانش رو، آدم چندشی هم نیست از نظر من، تنها ناچاره و دیگه دلش نمیخواد خوب هم بشه چون گرچه از لحاظ جسمی خستگیش رو رفع می‌کنه اما خستگی روانیش مانع لذت بردن میشه و این خیلی دهشتناکه. در مرحله بعد شخص به زهری مثل سیانور رو میاره و از نظر من فاجعه این نیست، فاجعه اینجاست که توی زندگی واقعی اگر همه ما به سیانور دسترسی داشتیم بی‌معطلی یا اون رو زیر دندون میذاشتیم یا اگر خیلی خوش شانس باشیم صبر می‌کنیم و یک یا دوسال بعد حتما این‌کار رو بی‌اختیار انجام میدیم.
بررسی و نقد زنده به‌گور | قسمت دوم:

" ما هرشب با خیال مرگ می‌خوابیم و هر صبح با یادش بیدار می‌شویم و این لازمه‌ی زندگی کردن و زنده بودن است"

درود دوباره.
شخصیت به آخرین حد از ناچاری سرگشتگی رسیده. البته با قضیه‌ی سرنوشت مخالفم، اما جبر چیزیه که هست، جبر زندگی و جبر مرگ. این‌جا تفاوت شخصیتی که صادق ساخته با شخصیت ساخته‌ی آلبرکامو در سری قبل به خوبی مشخص میشه : فرق بین پوچ‌گرایی و پوچ‌انگاری. یه جا توی کتاب گفته میشه " خودکشی از نظر مردم دنیا عجیب غریب است" اما به نظر من و صادق جان، عجیب غریب نیست! اصلا! خودکشی یک صداقت محسوب میشه وقتی همه چیز از رنگ و روی خودش افتاده اما همچنان غریزه‌ی انسان بی‌اراده زندگی رو ادامه میده. در قسمت بعد سوال پیش میاد، شخصیت داستان واقعا سربار بوده یا به این دلیل احساس سرباری می‌کرده که این آدم‌ها و مناسبات و مناسک مسخره‌شون ( مرده پرستی یک نوع از این‌هاست که این‌جا ذکر شده بود در کتاب) این رو القا می‌کردند؟
با خوندن قسمت بعد متن
Screenshot_20230721-192035.jpg
ناخودآگاه صدای خانم هایده وقتی می‌خوند " این منم از همه‌جا وامانده، از همه مردم دنیا رانده، رانده و خسته و تنها مانده، ای خدا" توی ذهنم پلی شد :)) و چقدر احساس صادق رو وقتی میگه از همه نقشه‌های خودم چشم پوشیدم، برام قابل درک و ملموسه، آدم واقعا دلش می‌خواد بره یه جایی که نشناسنش چون دیگه اون انگیزه و قدرت ادامه دادن رو نداره و بعد فقط دلش می‌خواد رهاش کنن، از بند همه چیز... در قسمت بعد‌، نقدی به فضاسازی صادق دارم اینه که درسته همه چیز واقعی و قابل لمسه اما توصیفات به صورت پتکی بر سر خواننده وارد میشه. تندتند و سیاه. که خب این هم جزوی از سبک نوشتار صادقه درکل. در قسمت بعد‌، فرد نشئه‌گی شدیدی رو حس می‌کنه اما این همه‌اش از اثرات مواد نیست، از اینه که صادق می‌خواد حالا که کارش با زندگی به یه افسردگی تلخ کشیده شده به مرگ خوشآمد بگه و این از خوشی نشئه‌ش می‌کنه که بالاخره داره از دست خودش راحت میشه. این حالت رو به طور خلاصه یک بار واقعا حس کردم، آدم چشم‌هاش رو می‌بنده و میگه بالاخره داره تموم میشه... و وقتی صبح با احساس زندگی و فقط کمی تب و گیجی ناشی از مواد مخدر پا میشی و می‌بینی اتفاقی نی‌افتاده اندوه زیادی احساس می‌کنی. شاید هم واقعا اثر مواده. کسی نمی‌دونه. در قسمت بعد متوجه میشیم که شخصیت، مثل هر آدم دیگه‌ای در مواقعی که خسته و شکست خورده‌ست، ممکنه هزارجور حرف بزنه، مثلا از خدا و آفریدن انسان‌ها در دو دسته‌ی بدبخت و خوشبخت بگه و اصلا متوجه غلط بودن حرفش نشه. خب طبیعیه در این موارد آدم به همه چیز چنگ میزنه و نویسنده این ناچاری رو به خوبی منتقل کرده و درکل روایت روایت فردیه که در عطش مرگ خودش غرق شده و دستی هم نیست که اونو بیرون بکشه و این هزارتوی بی‌پایان خودکشی، عمقش افزایش پیدا میکنه.
این قسمت هم خیلی طلاییه:
Screenshot_20230722-000220.jpg
اینجا جاییه که ادم به همه چیز زندگیش شک میکنه، حقایق، لبخندها، دست‌ها، خودش.
اینجا شخصیت تسلیم چیزی میشه که ذهن خستش بهش میگه سرنوشت.
و اینجا پایان این شخصیت رقم می‌خوره.
در داستان حاجی مراد، توجه نگاه صادق به ساختار مرد سالار جامعه هست و داستان جای تفسیر خاصی نداره، طبق معمول نشان دهنده قدرت قلم رئالیستی نویسنده‌ست.
در داستان اسیر فرانسوی، موضوع مهمی بیان شده. در آخر داستان، پیشخدمتی که قبلا اسیر جنگی بوده میاد و میگه بهترین سال‌های عمرم سال‌های اسارت بود. غربت وطن، قهرمان‌سازی آبکی و پس از مدتی فراموشی سربازها، جنگی که دولت‌ها راه می‌اندازن و هزینه‌ش با ملت‌هاست (اشاره به حرفی که سرباز آلمانی اول کار میزنه). صادق این موضوع رو هم به خوبی بیان کرده گرچه شاید خواننده در وهله اول گیج بشه و بگه اسارت چطور میتونه دلنشین باشه؟ اونم اسارت به دست آلمانی‌ها؟ باید بگم که نه آلمانی‌ها و نه فرانسوی‌ها در زمان جنگ به فکر ملت نبوده و حتی هنوز هم که جنگ به اتمام رسیده، نیستند.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین