جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن نمونه‌ای ازسبک ادبیات حماسی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط ثنـٰاء با نام نمونه‌ای ازسبک ادبیات حماسی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 455 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع نمونه‌ای ازسبک ادبیات حماسی
نویسنده موضوع ثنـٰاء
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ثنـٰاء
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,482
13,735
مدال‌ها
3
رزم رستم با اشکبوس کُشانی

دلیری کجا نام او اشکبوس

همی برخروشید بر سان کوس

بیامد که جوید ز ایران ن*برد

سر هم نبرد اندر آرد به گَرد

بشد تیز، رُهّام با خود و گبر

همی گَرد رزم اندر آمد به ابر

برآویخت رهّام با اشکبوس

برآمد ز هر دو سپه، بوق و کوس

بر آن نامور، تیر باران گرفت

کمانش کمینِ سواران گرفت

جهانجوی در زیر پولاد بود

به خَفتانْش[8] بر، تیر چون باد بود

نَبُد کارگر تیر بر گبر اوی

از آن تیزتر شد، دل جنگ جوی

به گرز گران دست برد اشکبوس

زمین آهنین شد، سپهر آبنوس[9]

برآهیخت رهّام، گرزِ گران

غمی شد ز پیکار، دستِ سران

چو رهّام گشت از کُشانی ستوه

بپیچید زو روی و شد سوی کوه

* * *
 
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,482
13,735
مدال‌ها
3
ز قلب سپاه اندر آشفت طوس

بزد اسب کاید برِ اشکبوس

تهمتن برآشفت و با طوس گفت

که رهّام را جام باده است جفت

به می در همی تیغْ بازی کند

میان یلان سرفرازی کند

چرا شد کنون روی، چون سندروس[10]

سواری بود کمتر از اشکبوس

تو قلب سپه را به آیین بدار

من اکنون پیاده کنم کارزار

* * *
 
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,482
13,735
مدال‌ها
3
تهمتن به بند کمر برد چنگ

گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ

ستون کرد چپ را و خَم کرد راست

خروش از خمِ چرخِ چاچی بخاست

چو سوفارْش[11] آمد به پهنای گوش

ز شاخ گوزنان برآمد خروش

چو بوسید پیکان سرانگشت اوی

گذر کرد بر مهره پشت اوی

بزد بر بر و سی*ن*ه اشکبوس

سپهر آن زمان دست او داد بوس

قضا گفت گیر و قدر گفت دِه[12]

فلک گفت احسنت و مَه گفت زِه[13]

کُشانی هم اندر زمان جان بداد

چنان شد که گفتی ز مادر نزاد[14]

ادبیات غنایی و تعلیمی[15]

چند رباعی از خیام

این بـحر وجــود آمــده بـیرون ز نهفــت

ک.س نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر ک.س سخنی از سر سودا گفته است

زان روی که هست، ک.س نمی داند گفت

* * *
 
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,482
13,735
مدال‌ها
3
دوری کـه در آن آمدن و رفتن ماسـت

آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست

ک.س می نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟

* * *

افسوس که سرمایه ز کـف بیرون شد

در پای اجل بسی جگرها خون شد

ک.س نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد[16]
 
بالا پایین