جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن نمونه‌ای از سبک ادبیات تعلیمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط ثنـٰاء با نام نمونه‌ای از سبک ادبیات تعلیمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 578 بازدید, 1 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع نمونه‌ای از سبک ادبیات تعلیمی
نویسنده موضوع ثنـٰاء
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ثنـٰاء
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,482
13,735
مدال‌ها
3
قصه سلیمان و انگشتری

«سلیمان را صلوات الله علیه، انگشتری بود که همه مملکت سلیمان مر آن انگشتری را به فرمان بودند که نام بزرگ خدای عزوجل بر آن نبشته بود و زنی بود از مادر فرزندان سلیمان، مر او را جراده خواندندی، و سلیمان علیه السلام از همه زنان بر وی آمن تر بودی و هرگاه که اندر آبخانه[17] شدی یا با زنی بخواستی خفتن، نشایستی که آن انگشتری با خویشتن داشتی از جلالت نام خدای عزوجل، پس آن انگشتری از انگشت بیرون کردی و مر این جراده را دادی.

پس آن روز که خدای تعالی خواست که ملکت از وی بشود، چون به آبخانه اندر شد انگشتری مر جراده را داد. یکی دیو بود از مهتران دیوان، نام او صَخر بود و خویشتن بر مانند سلیمان علیه السلام بساخت و پیش جراده رفت و گفت: انگشتری مرا ده. جراده پنداشت که سلیمان علیه السلام است و هیچ او را از سلیمان علیه السلام بازنشناخت و انگشتری او را داد و آن دیو انگشتری بستد و حالی برفت و بر تخت بنشست و انگشتری در انگشت کرد و همه خلقان، هیچ ک.س او را بازنشناختند از سلیمان و همچنان که فرمانِ سلیمان می بردند، جمله فرمان بردار او گشتند.
 
موضوع نویسنده

ثنـٰاء

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,482
13,735
مدال‌ها
3
پس چون سلیمان علیه السلام از آبدست فارغ شد، پیش جراده رفت و انگشتری طلب کرد و جراده گفت که: من انگشتری، سلیمان را دادم و تو نه سلیمانی. تو دیوی ای و خود را بر مثال سلیمان ساخته ای و اگر نه سلیمان علیه السلام آبدست کرد و انگشتری گرفت و بر تخت مملکت نشست. تو برو و ابلهی مکن وگرنه سلیمان بداند، و تو را پاره پاره گرداند.

پس سلیمان علیه السلام متحیر اندر ماند و هیچ ندانست که چه کند و او را اندر هیچ حجره ها رها نمی کردند و از خانه بیرون کردند و هر کجا برفتی و گفتی که سلیمانم، چندان بزدندی که بی هوش گشتی، و آن دیو بر تخت نشسته بود و آن ملک می راند و حکم و فرمان همی داد و سلیمان علیه السلام هرگاه به خانه خود نزدیک زنان خویش اندر رفتی، او را در خانه رها نکردندی، و روی از وی پنهان کردندی. پس عاجز اندر مانده بود و گرسنه شد و هیچ تدبیر نمی دانست.

پس از شهر بیرون شد و دریا نزدیک بود و به لب دریا رفت، پیش صیادان که ماهی همی گرفتند، و گفت که من سلیمانم. صیادی برخاست و چوبی بر سر وی زد و سرش بشکست. پس همچنان گرسنه می بود، و تدبیری نمی دانست و به حمالی صیادان رفت و تا شب حمالی همی کرد. پس چون شب درآمد، به مزد حمالی، دو ماهی او را دادند و آن دو ماهی به شهر برد و یکی بفروخت و به نان بداد. یکی بریان کرد و با آن بخورد و همچنان هر روزی به حمالی همی رفتی و دو ماهی ستدی و روزگار بدان به سر همی بردی تا مدت چهل روز بگذشت. پس خدای عزوجل بر وی ببخشود و مُلْکَت به وی بازداد.

و سبب چنان بود که دیو بر تخت بنشست و حکمی کرد که با حکم های سلیمان علیه السلام موافق نبود، و بیرون حکم تورات بود، و علما و حکما همی دانستند که آن، مخالف حکم تورات است؛ هیچ نمی یارستند گفتن. پس آصف بن برخیا برخاست و بیامد و جمله بنی اسرائیل بیامدند، و آصف در حجره های سلیمان علیه السلام در می رفت و از حال سلیمان علیه السلام می پرسید. ایشان گفتند که سلیمان علیه السلام اکنون چهل روز گذشت تا هیچ نزدیک ما نیامد. پس یقین گشتند که آن دیو است که بر جای سلیمان علیه السلام نشسته است، پس حق تعالی سلیمان علیه السلام را ملکت بازداد و به جای خویش بازآورد».[18]

ترجمه تفسیر طبری
 
بالا پایین