جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی نمونه شعر برای قالب غزل

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کارگاه شعر توسط ZaHARa با نام نمونه شعر برای قالب غزل ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 226 بازدید, 5 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته کارگاه شعر
نام موضوع نمونه شعر برای قالب غزل
نویسنده موضوع ZaHARa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط TAVAAN
موضوع نویسنده

ZaHARa

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست کتاب
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,490
9,681
مدال‌ها
2
لیلا دوباره قسمت ابن‌السلام شد

عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد

می‌شد بدانم این‌که خطِ سرنوشتِ من

از دفترِ کدام شبِ بسته وام شد؟

اوّل دلم فراق تو را سرسری گرفت

وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد

گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت

دیگر تمام شد، گل سرخم! تمام شد

شعر من از قبیلهٔ خون است، خون من،

فواره از دلم زد و آمد کلام شد

ما خون تازه در تنِ عشقیم و عشق را

شعر من و شکوه تو، رمزالدوام شد

بعد از تو باز عاشقی و باز… آه نه!

این داستان به نام تو، این‌جا تمام شد



"حسین منزوی"
 
موضوع نویسنده

ZaHARa

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست کتاب
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,490
9,681
مدال‌ها
2
چو مرغِ شب خواندی و رفتی

دلم را لرزاندی و رفتی

شنیدی غوغای طوفان را

ز خواندن وا ماندی و رفتی

به باغِ قصه به دشتِ خواب

سایۀ ابری در دلِ مهتاب

مثلِ روحِ آزردۀ مهتاب

دلم را لرزاندی و رفتی

چو مرغِ شب خواندی و رفتی

تو اشکِ سردِ زمستان را

چو باران افشاندی و رفتی

سیاهِ شب لاله‌افشان شد

کویرِ تشنه گلستان شد

تو می‌آیی های تو می‌آیی

ز باغِ قصه ز دشتِ خواب

ز راهِ شیریِ پُر مهتاب

تو می‌باری چون گلِ باران

به جام نیلوفرِ مرداب



"محمدابراهیم جعفری"
 
موضوع نویسنده

ZaHARa

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست کتاب
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,490
9,681
مدال‌ها
2
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است

خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز

باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست

شهریارا عقب قافله کوی امید

گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست


"شهریار"
 
موضوع نویسنده

ZaHARa

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست کتاب
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,490
9,681
مدال‌ها
2
ای آن که غمگنی و سزاواری

و اندر نهان سرشک همی باری

از بهر آن کجا نبرم نامش

ترسم رَسَدت انده و دشواری

رفت آنکه رفت، و آمد آنک آمد

بود آنچه بود، خیره چه غم داری؟

هموار کرد خواهی گیتی را؟

گیتی است، کی پذیرد همواری؟

مُستی مکن که نشنود او مُستی

زاری مکن که نشنود او زاری

شو تا قیامت آید زاری کن

کی رفته را به زاری باز آری؟

آزار بیش بینی زین گردون

گر تو به هر بهانه بیازاری

گویی گماشته است بلایی او

بر هر که تو بر او دل بگماری

ابری پدید نی وکسوفی نی

بگرفت ماه و گشت جهان تاری

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم

بر خویشتن ظفر ندهی باری…

اندر بلای سخت پدید آرند

فضل و بزرگمردی و سالاری



"رودکی"
 
موضوع نویسنده

ZaHARa

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست کتاب
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,490
9,681
مدال‌ها
2
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه ک.س سیه و دلق خود ازرق نکنیم

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم

سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد

التفاتش به می صاف مروّق نکنیم

خوش برانیم جهان در نظر راهروان

فکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیم

آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند

تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم



"حافظ"
 

TAVAAN

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
37
123
مدال‌ها
2
مهر رخت روز مرا نور نماندست

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می رفت خیال تو ز چشم من و می گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت

از دولت هجر تو کنون دور نماندست

صبر است مرا چاره هجران تو لیکن

چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است

گو خون جگر ریز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده

ماتم زده را داعیه سور نماندست​
 
بالا پایین