جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [نمی‌شود بمانی] اثر «کانی قادری و AtLaS کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط AtLaS با نام [نمی‌شود بمانی] اثر «کانی قادری و AtLaS کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 220 بازدید, 4 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [نمی‌شود بمانی] اثر «کانی قادری و AtLaS کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع AtLaS
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

AtLaS

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
699
1,997
مدال‌ها
2
نام رمان: نمی‌شود بمانی؟
نویسنده: کانی قادری و AtLaS
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
عضو گپ نظارت: S.O.W(8)
خلاصه: دو سال پیش بود که هر دو انتظار برای هم شدن رو می‌کشیدن اما در زمانی که فکر می‌کردن سرنوشت به میل اون‌ها پیش میره، همه چیز به نابودی کشیده شد و حال... تقدیر دوباره این دو را سر راه هم قرار داده است.

( ویژه‌ی مسابقه‌ی رمان نویسی)
 
آخرین ویرایش:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,210
مدال‌ها
10
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (11).png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

AtLaS

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
699
1,997
مدال‌ها
2
مقدمه:
نمی‌شود بمانی؟
آخر رفتنت به چه کارم می‌آید؟ رفتنت به چه کارمان می‌آید؟
نمی‌شود بمانی و مرا در آغوش گرم خود جای دهی و در گوشم زمزمه‌های عاشقانه سر دهی؟
نمی‌شود بمانی تا برای آینده‌ی‌مان خیال پردازی کنیم؟
نمی‌شود بمانی تا در روزهای بارانی پاییز بدون چتر، در شهر قدم بزنیم و در روزهای زمستانی با آدم برفی‌هایمان جشن بگیریم؟

بمان! ماندنت بیشتر به کار هردویمان می‌آید. پس بمان!
 
موضوع نویسنده

AtLaS

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
699
1,997
مدال‌ها
2
دست‌هام رو توی دست‌های گرم خودش نگه داشته بود و با لبخند به چشم‌هام خیره شده بود.
نگاه عاشقانه‌اش خیلی وقت بود قلبم رو به تصرف درآورده بود اما باز هم این نگاه... این نگاه مشکی رنگ، قلبم رو وادار به تند زدن می‌کرد.
زمزمه‌های آرومش رو می‌شنیدم.
- امشب برای من می‌شی. مال من! متعلق به من!
و... لای پلک‌هام از تابش شدید نور خورشید باز شدن و روی تخت نیم خیز شدم.
با یادآوری خواب یا بهتر بگم، کابوس هر شبم آه از نهادم بلند شد. اون‌قدر خواب دیدن از اون ماجرا برام تکراری شده بود که دیگه مثل روزهای اول زانوهام رو توی بغل نمی‌گیرم تا اشک بریزم.
خمیازه‌ای کشیدم و از روی تخت بلند شدم. نگاهم به چمدون کرمی رنگی افتاد که گوشه‌ی اتاق کز کرده بود؛ البته که ناراحت می‌شه، تمام وسایلم رو توی همین یه چمدون جا کرده بودم.
به دست‌شویی رفتم و بعد از آب زدن به دست و صورتم یا خلاصه بگم، بعد از کاملاً آماده شدنم، از اتاق خارج شدم و به آشپزخونه رفتم.
مامان طبق معمول اون‌جا بود و مشغول آماده کردن میز صبحونه، اما مثل هر روز پر انرژی نبود و من دلیل غمگین بودنش رو می‌دونستم.
سعی کردم خودم رو خوش‌حال نشون بدم تا شاید لبخند به لبش اومد.
من: سلام بر مادر خوشگل و ناز خودم! خوبی خانم؟ آقاتون کجاست؟
نگاهم کرد اما دریغ از یه لبخند! بی حوصله جواب داد.
- زودتر رفت سر کار!
رفته سر کار؟ درسته که اون‌هم ناراحته اما من تک دخترشم باید راهی‌م می‌کرد.
خودم رو نباختم و خنده رو بودنم رو حفظ کردم. روی صندلی نشستم و دستم رو به سمت بطری شیر دراز کردم.
مامان: مگه دو ساعت دیگه پرواز نداری؟ نمی‌خوای بری فرودگاه؟
دستم خشک شد. درسته! باید می‌رفتم. می‌رفتم به جایی که کاملاً اون‌جا غریبه بودم و کسی رو نمی‌شناختم. نمی‌دونستم می‌تونم از پسش بربیام یا نه اما اجبار بود. قبل از کلمه‌ی رفتن، باید داره و این یعنی اجبار!
دیگه نتونستم لبخندم رو حفظ کنم و از روی لب‌هام محو شد و بطری شیر رو برداشتم برای خودم ریختم.
من: بعد از صبحونه خوردن می‌رم.
مامان روی صندلی روبه‌روی من نشست و با لحنی که دل‌خوری توش موج می‌زد گفت:
- راهی نبود که این طرح رو نری؟
من: نه مامان! برای همه اجباره! باید یکی، دو سال توی مناطق محروم کار کنیم.
اخم کرد. چند دقیقه‌ای با سکوت به صبحونه خوردن من خیره شده بود اما یهو گفت:
- همه‌ش تقصیره اون پسره‌س! من که می‌دونم همه‌ش زیر سر اونه!
بله! دو سالی هست که هر اتفاقی توی خونه‌ی ما می‌افته، از گم شدن کنترل تلویزیون گرفته تا طرح اجباری دانش‌جوهای پزشکی، مقصر اصلی، هامون شناخته می‌شه.
من: مامان این چه حرفیه که می‌زنی؟ مگه اون این طرح رو گذاشته؟
قصدم حمایت نبود اما خسته شده بودم از این‌که مامان نمی‌تونست اون اتفاق رو فراموش کنه.
حرصی غرید.
- من نمی‌دونم! اون پسره‌ی گور به گور شده با اون مامان روانی‌ش توی این کار دست دارن.
کمی از شیر خوردم و با افسوس گفتم:
- تموم کن قضیه‌ی زنی رو که یه زمانی قرار بود مادر شوهر من بشه. مامان دو سال گذشته. دو سال مدت کمی نیست. نمی‌خوای فراموش کنی؟ به‌خدا من فراموشش کردم. دیگه حتی بهش فکر هم نمی‌کنم. گور باباش که ول کرد و رفت.
اشتباه بود. تمام حرف‌هام دروغ بود. من فراموش نکرده بودم، من آخرین نگاهِ هامون، نگاه سرد چشم‌های مشکی‌ش رو فراموش نکرده بودم. من حرف‌هایی که بهم زد رو فراموش نکرده بودم‌. من... من همه‌ی اتفاق‌های اون شب کذایی رو توی ذهن و قلبم ثبت کرده بودم و نمی‌تونستم به این راحتی از شر یاد اون مردی که من رو نخواست خلاص بشم.
 

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,467
مدال‌ها
12
نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین