جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [نیران] اثر «نگین حلاف کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Gemma با نام [نیران] اثر «نگین حلاف کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 908 بازدید, 7 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [نیران] اثر «نگین حلاف کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Gemma
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Gemma

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
15
44
مدال‌ها
2
نام اثر: نیران
نویسنده: نگین حلاف
عضو گپ نظارتS.O.W(6)
ژانر: فانتزی، عاشقانه
خلاصه: در دنیایی شبیه به دنیای هستی، به جای آدمان و اناس، شیاطین و اهرمینان در حال حیات هستند. هر کدام از این شیاطین، نژادی خاص و دولتی جدا دارند اما با وجود این جدایی، سرزمینانشان یکپارچه و متحد است. دختری به نام آنامیس از نژاد دور رگه‌ی شیطان فرشته، از دوزخ گریز می‌کند و خود را در میان عالمی از شیاطین گم می‌کند. سلطان السلاطین شیاطین است که اعلام می‌کند مجازات فرار از جهنم چیست و او قرار است چه دردی را تحمل کند!
پ.ن: نِیران به معنای جهنم است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,558
مدال‌ها
12
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (2).png


"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

Gemma

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
15
44
مدال‌ها
2
مقدمه:

بیا این‌جا بنشین تا برایت از فرق‌هایمان با ذکر مثال بگویم

این‌گونه است که او خون می‌نوشد و آن فخر می‌فروشد.

او حیوان می‌شود و آن حیوان می‌کشد.

او مار می‌شود و آن پوسته‌ی مار تن می‌کند.

او تا روزها بدون غذا زنده می‌ماند اما آن تا می‌تواند می‌خورد.

او پایدار است اما آن همواره بی‌ثبات و شاهرگ می‌برد.

او در پشت در است و آن با پا به در می‌کوبد.

می‌کوبد و می‌کوبد و از تفاوت می‌گوید.

حال چه می‌شود اگر او تو باشی و آن من؟

پوزخندی می‌زند و می‌گوید:

مگر فرقی در این دو هم هست؟

سری تکان می‌دهم و با لبخند می‌گویم:

پس اِی توی جعلی، از نیران‌اَت بترس!
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: سرین
موضوع نویسنده

Gemma

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
15
44
مدال‌ها
2
به لطف آتش‌های همیشه برافروز و خط‌های مذاب منور، توان دیدن اطراف هست اما جرات برای دیدن نیست. صدای شیون و جیغ‌های متمدد فضا را دهشت‌انگیز تر کرده‌اند. ناله‌ها و درخواست‌های رهایی در گوش هر ک.س سوت می‌کشند و گناهکاران توبه می‌کنند.

آنامیس بی‌حال به روی زمین داغ افتاد. آب دهانش را قورت داد و به مامور جهنم که به طور کامل سیاه و بی‌صورت بود دیده دوخت. با دیدن چوب بزرگی که در دستش بود و آن را به روی زمین می‌کشید و به وحشت و هرلی افتاد. به سختی خودش را به عقی کشاند و عاجز گفت:

- نه، نه... دوباره نه! خوا... خواهش می‌کنم!

اما خود هم می‌دانست که مامور جهنم تا پایان عذابی که به تو می‌دهد هیچ سخنی نمی‌گوید!
چوب بزرگ با نهایت قدرت به پای برهنه‌ی آنامیس نشست و آنامیس با درد فریاد کشید. مامور جهنم بار دوم ضربه‌اش را به پای آنامیس وارد کرد که این‌بار به جای فریاد آنامیس، صدای شکستن استخوان‌هایش هم شنیده شد.

مامور به قصد ضربه‌ی بعد چوب را بلند کرد که آنامیس دلیرانه فریادی پر از خشم کشید و سنگ در دستش را به سر مامور کوبید. اما هم دستش و هم سنگش، از جسم نداشته‌ی آن مامور عبور کرد.

در آن طرف هشت هرمس و شاهنشاه دیان در سالن بزرگ غذاخوری قصر نیران در حال خوردن و نوشیدن بودن و از آن‌ بالا به عذاب جهنمیان چشم دوخته بودند. اما اِویس با کلافگی چنگال و قاشقش را رها کرد و از منظره‌ مقابلش چشم برداشت. با یادآوری حرف‌های بتا چشمان زردش را بسته و باز کرد. با کاسه‌ی صبر لبریز شده چنگی به موهای پرپشت مشکی‌اش زد و گفت:

- حکومت آلفا همیشه پابرجاست و این آلفائه که توی نژادش یک هِرمِس داره نه گله‌ی بتا! ولی موندم کی می‌خواد اون بتایِ یه چشم این موضوع رو بفهمه!

آهکان ریز خندید و قاشق را وارد دهانش کرد. شانه‌ای به روی بی‌تفاوتی به بالا انداخت و گفت:

- سخت نگیر گرگ خوب، گوشتت رو بخور و از منظره لذت ببر!

حرف آهکان بنزینی به روی خشم اویس شد. آتش خشمی که از آتش جهنم هم برافروخته تر بود. با خشم فریاد زد:

- تو یکی حرف نزن خزنده!

صدراعظم شان، که در کنار شاهنشاه دیان ایستاده بود اخم‌هایش را در هم کشید و رو به آن دو گفت:

- هِرمِس آهکان، هرمس اِویس! «و متاکد افزود:»

- ازتون خواهشمندم به هم احترام بذارین!

آنامیس بی‌توان سنگ را به پایین انداخت. قطره اشکی از گونه‌های داغش سر خورد. نفس عمیقی کشید و سِحر در رگ‌ها و شاهرگ‌هایش به طغیان نشست.

اویس با حرص نگاهش را از شان گرفت و آهکان همچنان می‌خندید. اویس بی‌توجه به او، به گوی‌های مشکی دیان نظر کرد و گفت:

- دیان، واقعا نمیشه یه حرکتی واسه این موضوع بزنی؟

دیان دستش را به زیر چانه‌اش گذاشت و خیره به چشم‌اندازش گفت:

- صد بار گفتم اویس دیگه چند بار بگم؟ یکم صبر کن، خودشون به هرمس بودنت عادت می‌کنن.

ناگهان چشمان آبی روشن آنانیس مانند چراغی پر نور شدند و باغضب دو دستش را به سی*ن*ه‌ی مامور گذاشت که این‌بار جسم روح‌مانند آن فانی شد و به فاصله‌ی ده متر پرت شد و کمرش محکم به دیوار سنگی برخورد کرد.

صدای آن برخورد در فضای بزرگ طبقه‌ی اول جهنم پیچید. شانه‌ی تمام هرمس‌ها از شوک این صدا بالا پرید. هرمس هِیریس نگاهش را پایین‌تر کشید و متعجب گفت:

- اون دختره الان چه غلطی کرد؟

آنامیس متحیر شد و دستی به لباس گونی‌مانند پاره‌اش کشید. موهای بلند قهوه‌ای رنگش که باز پریشان بودن را پشت گوشش انداخت. درد پایش به دلیل عذاب‌هایی که در دور تکرار بودند مانند همیشه بعد از گذشت چند ثانیه خود به خود التیام می‌شد. به سختی از جا بلند شد و رو به تراسی که در آن هرمس‌ و شاهنشاه قرار داشت بلند گفت:

- بیاین پایین لعنتی‌ها! بیاین پایین!
 
آخرین ویرایش:
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: سرین
موضوع نویسنده

Gemma

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
15
44
مدال‌ها
2
***

دکوراسیون قصر، یک دست قرمز رنگ بود؛ شاید تنها چیزی که به رنگ قرمز نبود، لوستر بزرگِ سفیدی بود که در بالای سر آنامیس می‌درخشید و کریستال‌هایش گاه به گاه تکان می‌خورد.

آنامیس لباس پاره‌اش را با لباسی بلند و مشکی‌رنگی تعویض کرده بود و به دلیل پولک‌هایی که در بالاتنه‌ی لباسش به کار رفته بود، دستانش را از زیر آستین بلندش با کلافگی می‌خارید.

غافل از این‌که هرمس‌ها و شاهنشاه در مقابل چشمانش نشسته‌اند و اخمی حواله‌ی چهره‌ی ماه‌مانندش می‌کنند. شاهنشاه دیان که از سکوت این جمع به کفر آمده بود و پایش را به روی پایش گذاشت و گفت:

- چه‌طوری اون‌کار رو کردی؟

آنامیس خاراندن دستش را متوقف کرد. با چشمانی گرده شده سر بلند کرد و گفت:

- نمی‌دونم.

دیان سرش را به سمت راژان، هرمس جادوگران برگرداند و سری تکان داد. راژان که متوجه‌ی منظور او شده بود به آنامیس خیره شد. آنامیس که دنباله‌ی نگاه دیان را گرفته بود با تعجب به راژان چشم دوخت‌، که ناگهان دست راژان بالا گرفته شد و زیرلب گفت:

- اِنِس‌ پی‌ ایرز.

ناگهان پیچک دردی به دور قلب آنامیس پیچید. ناله‌ی خفیفی کرد که راژان گفت:

- اون یه دو رگه‌اس.

پرنسیپ، هرمس اژدهایان اخمی کرد و گفت:

- دو رگه‌ی چی؟

راژان بدون نگاه کردن به پرنسییپ آرام گفت:

- فرشته شیطان.

ناگهان آهکان با ذوق از جا بلند شد. با لبخندی داندان‌نما به آنامیسی که دستش بر روی قلبش بود و با تعجب براندازش می‌کرد قدم برداشت. مقابل او که بر روی مبل سلطنتی قرمز رنگ تک‌نفره‌ای نشسته بود زانو زد و خیره به چشمان رنگی‌اش گفت:

- اولین‌باره از نزدیک یه فرشته می‌بینم!

هِیریس، هرمس خوناشامان، کراوات قرمز رنگش را ذره‌ای شل کرد و گفت:

- گول زیباییش رو نخور، به علاوه این یه فرشته‌ی کامل نیست، یه دو رگه‌ست!

صدر اعظم شان که مانند همیشه در کنار دیان ایستاده بود. خودش را خم کرد و در گوش دیانی که جلویش به روی مبل نشسته بود آرام گفت:

- سرورم، باید بهتون یادآوری کنم که توی جهنم تمام نیروهای شیاطین ازشون گرفته میشه، من لیست شیاطین جهنمی رو بررسی کردم، اما عکسی از این دختر ندیدم.

دیان که حال اخمش غلیظ‌تر شده بود بی‌توجه به افراد جمع رو به آنامیس گفت:

- اسمت چیه؟

آهکان از روی زمین بلند شد و کنار آنامیس نشست و همچنان با لبخند بهش خیره شد. آنامیس با شرم نگاهش را از او گرفت و رو به دیان گفت:

- آنامیس‌.

دارمان، هرمس تغییرشکل‌دهندگان، پرسشگرانه گفت:

- گناهت چیه؟

اما این‌بار آنامیس سر به زیر انداخت و کلامی سخن نگفت. هیریس پوزخندی زد و با اشاره به پرنسیپ گفت:

- این پسره مو سفید رو می‌بینی؟ اون یک اژدهای سفیده!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Gemma

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
15
44
مدال‌ها
2
آنامیس سر بلند کرد و به پرنسیپ خیره شد که پرنسیپ لبخندی زد و سری تکان داد. اما هیریس ادامه داد:

- اون توانایی این رو داره که توی تک- تک سلول‌های مغزت نفوذ کنه و هر چی اطلاعات توشون هست رو بیرون بکشه!

پرنسیپ نگاهش را به زمین گرفت و هیریس نچی کرد و گفت:

- ولی خیلی درد داره!

اخمی به روی ابروهای هیریس نشست و گفت:

- حالا خودت انتخاب کن، اطلاعات بدون درد، یا اطلاعات پره درد؟

آنامیس آهی کشید و گفت:

- من... من، حافظه‌ام رو از دست دادم.

ابروهای آهکان به بالا جست. خودش را بیشتر به آنامیس نزدیک‌ کرد و گفت:

- چرا قشنگم؟

آنامیس خجولانه کمی از آهکان فاصله گرفت و گفت:

- ن... نمی‌دونم.

هیریس، بِلادشاتی که به روی جلومبلی بزرگ بود را برداشت و لیوان خودش را پر کرد‌. ذره‌ای از آن نوشید و گفت:

- اوممم، داره جالب میشه!

لِنسیس، هرمس ارواح و جن‌ها از روی مبل بلند شد و گفت:

- من میرم به قصرم‌.

دیان نگاهش را به سمت او سوق داد و گفت:

- پس جلسه‌مون چی؟

فِریک، هرمس هیولاها که در تمام این ماجرا بی‌حرف یک‌جا نشسته بود بعد از لنسیس از جا بلند شد و گفت:

- چه جلسه‌ای دیان؟ امشب به خاطر این دختره کلاً علاف بودیم!

اما آهکان لبخند روی لبش را کش داد و خیره به آنامیس که در کنارش بود گفت:

- چه علافیِ قشنگی!

دارمان با مسخرگی ادای بالا آوردن را در آورد و هیریس برای بار دوم پوزخند زد. دیان بالاخره از جا بلند شد و گفت:

- خیلی‌خب، دیگه کافیه!

دستانش را در جیب شلوار کت مشکی‌رنگش کرد و گفت:

- جلسه‌مون رو به فرداشب موکول می‌کنیم. الان دیگه ساعت نزدیک دوازده شبه!

هیریس سری تکان داد و گفت:

- آره، اتفاقاً تازه روز من شروع شده!

و با گفتن حرفش، کمی از بلادشاتش نوشید.

تمام هرمس‌ها جز هیریس و آهکان زیرلب خداحافظی گفتند و از سالن اصلی قصر خارج شدند. دیان آهی کشید و خیره به آنامیسی که سرش را زیر انداخته بود گفت:

- حالا باید چی‌کارت کنم؟

آهکان سرش را به سمت دیان چرخش داد و گفت:

- من می‌تونم ببرمش به قصر خودم؟

هیریس سری به نشانه‌ی تاسف تکان داد و گفت:

- این هم قراره بشه واست مثل قبلیا؟

آهکان سری به معنای نه تکان داد و باز با شیفتگی به آنامیس خیره شد و گفت:

- نه، این با قبلیا متفاوته، این قشنگ‌تره!

و دستش را به دست آنامیس نزدیک کرد که آنامیس ترسیده دست خودش را کشید. آهکان اخم ریزی کرد که هیریس با صدای بلند خندید و گفت:

- به گوش باشین رپتایل‌های عزیز، این شما و این اولین دختری که هرمس آهکان رو ضایع کرد!

و خنده‌اش را بلندتر به بیرون داد و لب‌های دیان هم به لبخندی باز شدند. آهکان با حرص از جا بلند شد و رو به آنامیس گفت:

- عیب نداره، خودم فردا تنظیماتت رو درست می‌کنم!
 
موضوع نویسنده

Gemma

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
15
44
مدال‌ها
2
و سرش را به سمت دیان و شان برگرداند و گفت:

- خیلی‌خب، شبتون به خیر رفقا!

دیان لبخندی زد و با تکان دادن سرش گفت:

- شب به خیر آهکی.

و صدراعظم شان سری به نشانه‌ی تعظیم پایین آورد و گفت:

- شبتون به خیر هرمس آهکان.

و آهکان سری تکان داد و از جمع آن‌ها خارج شد. هیریس ذره‌ای از بلادشاتش را نوشید که دیان گفت:

- بلادشاتش از اون بلادشات سُکرهاست.

هیریس با ابروهای در هم کشیده لیوان را در مقابل چشمانش گرفت و گفت:

- آره می‌دونم، مزه خون انسان نمیده!

و لیوان را به روی میز گذاشت و گفت:

- خیلی خب، منم دیگه برم.

و سرش را به سمت آنامیس برگرداند و گفت:

- هی!

آنامیس با تعجب به او خیره شد که هیریس چشمکی زد و گفت:

- فردا می‌بینمت عشق جدید آهکان!

و آرام خندید و بدون گفتن شب‌ به خیر از آن‌جا دور شد. دیان لبخندش را محو، و اخم روی ابروهایش را تجدید کرد. سرش را به سمت شان برگرداند و بدون نگاه کردن به آنامیس با چشم به او اشاره کرد و گفت:

- شان، اینو برگردونش به طبقه‌ی اول جهنم.

زبان آنامیس به لکنت نشست و ترس به جانش خیمه زد.

- چ...چی؟ چرا؟ نه!

دیان دستش را درون جیب شلوار مشکی‌اش سراند و با نگاه به آنامیس گفت:

- اون‌وقت چرا نه؟

آنامیس بغض صدایش را کنترل کرد و گفت:

- م... من گناهی نکردم!

دیان پوزخندی صداداری زد و گفت:

- باید خدمت‌تون عارض شم که کسی بیخودی نمیره جهنم!

آنامیس دو دستش را بالا آورد و به معنای نه تکان داد و گفت:

- نه نه، لطفاً بهم گوش بدین!

دست لرزانش را به سمت دیان اشاره گرفت و گفت:

- ش... شما خودتون شاه شاهان شیاطین هستین، با نگاه کردن تو چشم‌های یه گناهکار گناهش رو تشخیص می‌دین! شما می‌تونین بوی گناه رو حس کنین!

افکار دیان به شک و شبهه نشست، قدمی به سمت آنامیس برداشت و پرسشگرانه گفت:

- تو از کجا می‌دونی من شاه شیاطینم؟

و بعد با صدای بلند گفت:

- شان!

شانه‌های آنامیس از فریاد پر اقتدار دیان ذره‌ای لرزید. دیان در حالی که به آنامیس می‌نگریست شان را خطاب داد و گفت:

- تو تاجی رو سر من می‌بینی؟

- خیر!

- کسی شاه صدام کرده؟

شان نگران به حال هراسان آنامیس دیده دوخت و با تکان دادن سرش گفت:

- خیر.

- پس تو چه‌طوری فهمیدی من شاهم؟ تو که حتی خودت هم نمی‌شناسی از کجا من رو شناختی؟

- خ... خب...

دیان به آنامیس نزدیک‌تر شد و گفت:

- تو که حافظه‌ات رو از دست دادی پس از کجا اسم خودت هم می‌دونی؟
 

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین