جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [نیلگون‌تر از نیل] اثر «نازنین هاشمی نسب»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط _nazanin_ با نام [نیلگون‌تر از نیل] اثر «نازنین هاشمی نسب» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 330 بازدید, 3 پاسخ و 18 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [نیلگون‌تر از نیل] اثر «نازنین هاشمی نسب»
نویسنده موضوع _nazanin_
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط _nazanin_
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
«بسم‌تعالی»

نام رمان: نیلگون‌تر از نیل.
ژانرها: درام/تریلر/عاشقانه
نام نویسنده: نازنین هاشمی نسب.
عضو گپ نظارت (5)S.O.W


«خلاصه»

میلی به پرواز و اوج گرفتن نداشت اما، بال درآورد و میان فغان آسمانی طوفانی، شروع به پریدن کرد.
سوختن را آموخته بود اما ساختن این خاکسترها را هرگز! تک‌تک این ویرانه‌ها برایش، از صد عذاب دردناک‌تر بود.
تا به‌خود جنبید، میان قِصه و غصه‌ای وهمناک بود که رهایی از آن، دیگر برایش محال و بی‌ثمر دیده‌میشد.
باید گمگشته‌ی خود را از میان رَد سرخ خون‌های ریخته شده بر زمین، پیدا می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,443
مدال‌ها
12
1717942831712.png
"باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
«مقدمه»

عجیب است!
عشق همانند بال یک پرنده است.
گاه میان یورش دردها می‌شکند و گاه
میان اَبرهای پنبه‌ای آسمان، بر فراز نیلِ نیلگون می‌رقصد.
بال‌های من شکسته بودند، دیگر نای پرواز نداشتند.
زمانی که مرهم دستانت، روی بال‌هایم نشست...
تازه من معنای پرواز را فهمیدم.​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
آن‌قدر در حیاط بیست‌متری دلبازشان قدم برداشته بود که کف پاهایش در آن دمپایی‌های آبی رنگ، گزگز می‌کردند.
آسمان پرستاره‌ی شب، آن تک‌ درختِ سربه‌فلک کشیده‌ی آلبالویی که کنج حیاط، جای خوش کرده بود؛ تکراری‌ترین تصویر امشب برای دیدگانش شده بودند.
در دلِ آشوبش گویی سبدسبد رخت‌چرک می‌شستند. با این‌که خستگی از نگاه آبی رنگش چکه‌چکه، روی گونه‌هایش سرازیر می‌شدند اما نیلگون هیچ رقمه، خوابیدن در این دلواپسی‌ها را نمی‌خواست.
تا نریمان به‌خانه بازنمی‌گشت گویی دردی میان گلویش، پشت چشم‌هایش لانه ساخته بود.
کلافه روی پله‌ی سیمانی نشست و گیسوانِ خرمایی رنگش را با خشم به‌عقب هل داد.
- پسره‌ی انگل، بذار دستم بهت برسه اون‌وقت می‌فهمی دنیا دست کیه!
تا پیشانی‌اش را روی زانوانش قرار داد و لحظه‌ای چشمانِ خسته‌اش را بست، صدایی از پشت‌سرش او را ترساند.
- هنوز نیومده؟
نیلگون همان‌طور که یکّه خورده و به‌عقب چرخیده بود، به خواهرکش که در آن لباس‌های گل‌گلی و آن گیسوان بلند برق گرفته‌اش، حسابی خواب‌آلود به‌نظر می‌رسید چشم سپرد و غرید:
- زهره ترک شدم دختر...
نیلگون دستی روی قفسه‌ی سنگین سی*ن*ه‌اش کشید، دستانش را در هوا تابی داد و گفت:
- به‌نظرت اگه می‌اومد من ساعت سه نصف شب، این‌جا چی‌کار می‌کردم؟
نورا همان‌طور که سرش را می‌خاراند، از پله‌های سیمانی پایین آمده و خمیازه‌ی بلند بالایی کشید.
- باز رفته خودشو ناقص کنه بیاد، این که اولین بارش نیست...
به‌محض پایان‌بندی جمله‌اش، نورا همانند میگ‌میگ به‌سمت دستشویی کنج حیاط شتافت و نیلگون را با دردی که داشت، تنها گذاشت.
دست خودش نبود، هردفعه‌ای که سر و صورت نریمان را کبود می‌دید، دلش می‌ریخت. عذاب وجدان داشت، نمی‌دانست دفعه‌ی بعدی، چه بلای دردناک و مصیبتِ دیگری قرار است روی صورت زیبای برادرش ظاهر شود! به‌خاطر همین موضوع، شب‌هایی که برادرش دیر به خانه بازمی‌گشت، تماماً اضطراب میشد. بندبند وجودش، رج‌به‌رج درونش میان گدازه‌ی استرس می‌غلتید.
بافتِ سورمه‌ای رنگی که دورش بود را بیشتر از قبل به اندام سرما زده‌اش چسباند و به‌خروج نورا از دستشویی نگریست.
نورا همان‌گونه که دستانش را با لباس‌های نازکش خشک میکرد، جلو آمد و لحظه‌ای کنار نیلگون نشست.
- ولی دیر اومدن نریمان، یه خوبیایی هم داره‌ها!
نیلگون چپ‌چپ به چشمانِ تیره‌ی خواهرکش چشم سپرد و گفت:
- مثلاً سگ‌لرزه زدن من تو این سرما، خوبی به‌حساب میاد؟
نورا خندید و دستش را دور گردن نیلگون پیچاند.
- نه دیگه خواهر من، تو بیخودی داری خودتو اذیت میکنی. این‌جا نشستنت تنها به نفع منه، دیگه شبا برای دستشویی رفتن نمی‌ترسم چون می‌دونم یکی تو حیاط نشسته.
نیلگون گردنش را از حصار دستان سرد نورا نجات داده و به‌سمتش چرخید.
- یه‌جوری حرف میزنی انگار تو با نریمان رابطه‌ی خونی نداری، معلومه از نگرانی یه‌لحظه هم چشم روهم نذاشتی؟
نورا خندید و پر از شیطنت به نیلِ چشمان نیلگون نگریست.
- والا خدا میدونه، شاید نریمانو از توی جوب پیدا کردن؟ شاید مامان می‌خواسته آشغال بندازه تو سطل زباله، نریمان اون‌جا...
نیلگون خندید و اندکی تن توپر خواهرِ کوچک‌ترش را به‌عقب هل داد، میان اَبروان هلال و پُرش گره داشت اما لبان بی‌رنگش می‌خندید.
- انقدر چرت و پرت نگو برگرد برو به خوابت برس، مگه صبح نمی‌خوای بری مدرسه؟ درضمن، این لباسای نازکتم مخصوص این فصل و سرما نیستا.
نورا همان‌گونه که برمی‌خواست و لباسش را می‌تکاند، بای‌بای مختصری با دستانش به‌نمایش گذاشت و پله‌ای را بالا رفت.
- نریمان اومد یه‌وقت نیای بیدارم کنیا، من نگران نیستم خیالت راحت.
تا نورا قدم دیگری به‌سمت درب خانه برداشت، صدای چرخش کلید داخل قفل درب حیاط، چشمان نیلگون و نورا را به‌سمت درب آهنی و آبی رنگ مقابلشان کشاند.
نریمان، با صورتی تکیده و داغان اما با خوشحالی وصف‌ناشدنی، همان‌گونه که آوازی زیر لب می‌خواند، درب حیاط را باز کرده و سرخوشانه وارد حیاط شد. در دلش گویی عروسی بود و لبخند از روی لب‌های کبودش کنار نمی‌رفت.
به‌محض بلند کردن سرش، با دو جفت چشمِ خیره مواجه شد.
نیلگون خم شد و یکی از دمپایی‌هایش را از پای درآورد، آن را به‌سمت نریمان نشانه گرفت و همزمان با پرتاب موفقیت‌آمیزش، غرید:
- باز رفتی تو اون خراب شده؟
لنگه دمپاییِ آبی رنگ نیلگون، صاف وسط سی*ن*ه‌ی نریمان نشست و نریمان خوشحال‌تر از چیزی بود که درد آن ضربه را حس کند درواقع، آن‌جایی که خواهرکش نشانه گرفته بود، این دردها را بچه‌بازی می‌دانست.
نریمان همان‌گونه که چند حرکت بوکس را درهوا اجرا می‌کرد، کوله‌‌پشتیِ سنگین سیه‌رنگش را زمین انداخت و باهمان حرکات حرفه‌ای، به‌سمت نیلگونِ همیشه نگران رفت.
- بُردم، داداشِ مَشتی شما دوتا کله‌پوک، امشب تو رینگ غوغا کرد.
نورا پله‌ای پایین آمد و به‌سمت نیلگون چرخید.
- نیلی اگه اون لنگه دمپاییت رو نیاز نداری بی‌زحمت بده به‌من، بزنم فرق سر بی‌مغزش.
نریمان در دنیای خودش گویی در رینگ خونین قرار داشت، جوری هدف خیالی‌اش را وسط حیاط میزد که انگار واقعاً وسط رینگ، درحال مبارزه بود.
هیچ به‌روی خودش نمی‌آورد که این وقت شب، با این چهره‌ی داغان و کبودی‌های فراوان، مقابل دو قلب شکننده ایستاده است!
آن‌قدر غرور بُردش را داشت که جز هدف خیالی‌اش، چیزی را نمی‌دید.
نورا تا سکوت و تأسف نیلگون را دید، بازهم لب به طعنه گشود:
- بیا بریم داخل نیلی، گفتم که نگرانش نباش حالا الانم باید بریم به درگاه خداوند شکرگذار باشیم که نریمان نباخته، اگه می‌باخت که باس تا صبح نازشو می‌خریدیم.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین