FROSTBITE
سطح
5
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jul
- 2,930
- 9,820
- مدالها
- 4
«مردِ چایریز و گرمای بیمنت»
در کارگاهی سرد، مردی هر روز چای میریخت. نه برای فروش، بلکه برای کارگران خسته. چای، ساده بود، اما گرم. و گرما، از دل مرد آمده بود، نه از سماور.
کارگران، گاه میپرسیدند: «چرا هر روز چای میآوری؟» مرد میگفت: «اگر دستها یخ بزنند، دلها هم میلرزند.» و چای میریخت، بیمنت.
روزی، مرد بیمار شد. اما چای، هنوز بود. یکی از کارگران گفت: «نوبت ماست که بریزیم.» و آن روز، چای، گرمتر بود.
مرد، بازگشت. دید که چای، بیاو هم جاریست. لبخند زد، و گفت: «نیکی، اگر وابسته باشد، شکننده است. اگر جاری باشد، جاودانه.»
در آن کارگاه، اکنون رسم است: هر روز، یکی چای میریزد. نه برای وظیفه، بلکه برای دل. و چای، طعم مهربانی دارد.
مرد، هرگز نامی نخواست. اما چایهایش، نامی شدند که در دلها مانده. و هر جرعه، یادآور گرماییست که بیمنت آمد.
در کارگاهی سرد، مردی هر روز چای میریخت. نه برای فروش، بلکه برای کارگران خسته. چای، ساده بود، اما گرم. و گرما، از دل مرد آمده بود، نه از سماور.
کارگران، گاه میپرسیدند: «چرا هر روز چای میآوری؟» مرد میگفت: «اگر دستها یخ بزنند، دلها هم میلرزند.» و چای میریخت، بیمنت.
روزی، مرد بیمار شد. اما چای، هنوز بود. یکی از کارگران گفت: «نوبت ماست که بریزیم.» و آن روز، چای، گرمتر بود.
مرد، بازگشت. دید که چای، بیاو هم جاریست. لبخند زد، و گفت: «نیکی، اگر وابسته باشد، شکننده است. اگر جاری باشد، جاودانه.»
در آن کارگاه، اکنون رسم است: هر روز، یکی چای میریزد. نه برای وظیفه، بلکه برای دل. و چای، طعم مهربانی دارد.
مرد، هرگز نامی نخواست. اما چایهایش، نامی شدند که در دلها مانده. و هر جرعه، یادآور گرماییست که بیمنت آمد.