جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

داستانک [هجران ستارگان] اثر «مریم فواضلی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک توسط MARYM.F با نام [هجران ستارگان] اثر «مریم فواضلی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 511 بازدید, 8 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک
نام موضوع [هجران ستارگان] اثر «مریم فواضلی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع MARYM.F
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,651
7,335
مدال‌ها
2
نام داستانک : هجران ستارگان
به قلم: مریم فواضلی
ژانر: عاشقانه،تراژدی
عضو گپ نظارت(11) S. O. W
خلاصه:
آسمان بی‌ستاره، آسمان است؟
آغوش نگه داشتن تو در خفتن؛
یکی از آرزویم بود است،رها کردن تو،مرا در بستر نشانده
به من چشمک بزن،که ذوق بچگانه‌ام در انتظار چشمکی از توست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,480
مدال‌ها
3
1677481102072.png
به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

قوانین تاپیک داستان کوتاه
داستان کوتاه چیست؟

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.

مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال ۱۰ پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل ۲۰ پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از ۲۵ پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما ۳۰ پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»

×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,651
7,335
مدال‌ها
2
مقدمه:

آسمان پر می‌شود،هنگام هلال ماه
تو در عالم من روشن می‌شوی
در کودکانه‌ام،رسیدن به توست از آرزو هایم.
جدایی‌ام از تو محال است رفیق جانانه‌ام.
می.روم،شاید برنگشتم؟ طول می‌کشد این سفر کوتاه‌ام،دیدار تو، شوق را در قلبم لبریز کرد.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,651
7,335
مدال‌ها
2
دوان دوان، به سمت کلبه کوچکشان می‌رفت.
برگ‌های زیر پایش ناله می‌کردند.می‌می را از دور دید،دستی بالا آورد و با صدای دلبرانه وکودکانش گفت:
-می‌می؟
مادر بزرگ، با صدای مهسا مکث کرد و به دخترک، در حال پرواز بود نگاه کرد وخندید.
منتظر بود مهسا بهش برسد،مهسا با قد کتوله و با صورت توپولواش به مادربزرگ خیره شد، دست پیری،مادربزرگ را بوسید.
مادربزرگ:
-دختر پر انرژی‌ام خسته نشدی؟
مهسا:
-می‌می،می‌خوام پرواز کنم برم اونجاها( و به آسمان روشن اشاره کرد)
مادربزرگ:
-بزرگ‌میشی میرسی نوه عزیزم.
و مهسا را در آغوش گرفت،باهم وارد کلبه شدند به همسر پیرش که در دوره سالمندی بود‌نگاه کرد. در حال چرت زدن بود.
مهسا دستی روی لب.هاش گذاشت و با صدای بامزه ایی گفت:
-ایششش،می‌می بابا خوابه.
مادربزرگ لب های مهسا رامی‌کشد:
-اره فداتشم.
مهسا را پایین می.گذارد،مهسا به سمت اتاق کوچک و عروسی‌اش رفت.
از پنجره چوبی‌شان به آسمان خیره شد و در دلش گفت،رفیق کی میای؟ دلم برات تنگ شد.
خیلی مونده تا شب بشه،سرگرم بازی با عروسک‌هاش شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,651
7,335
مدال‌ها
2
صدای گرگ،بالا اومد،خبر از رسیدن دوستش اومد.
به بابا و مادربزرگش نگاه کرد که در حال گپ زدن بودند.
یواشکی به سمت دَر کلبه رفت،از کلبه خارج شد و به روی تاپش نشست.
به آسمان پر از ستاره‌ها نگاه کرد.
چقدر آسمان صاف بود،لب‌هایش را غنچه‌ایی می‌کند،رنگ چشم‌هاش به رنگ ستاره‌ها بودند:
-کاش ستاره بودم،اخه کجایی تو؟
چرا نمی‌تونم پیدات کنم؟
ناگهان ستاره کم‌رنگ را دید ذوق زده دست‌هاش تکون داد:
-خوش اومدی،تک رفیقم،دیشب نبودی؟
چت شده بود؟ من (بخاطل)بخاطر تو بیدار بودم.اتفاقی( بلات)برات افتاده؟
مادربزرگ به جای خالی مهسا نگاه کرد و به همسر پیرش گفت:
-دخترم کجاس؟
عباس آقا:
-بیرون رفت.
مادر بزرگ،به سمت پنجره رفت،و به مهسا در حال تاب‌بازی نگاه کرد نفس آسوده‌ایی کشید.
به همسرش رو کرد وگفت:
-بهتره،مهسا رو بفرستیم پیش خانواده‌اش.
عباس آقا غمگین شد،او دوری مهسا را نمی‌تونه تحمل کنه که می‌می ادامه داد:
-برای درس خوندن،آشنا شدن با دنیای بیرونی.
عباس:
-مهسا،ازش پرسیدی که دوست داره بره؟
می‌می:
-هنوز نه.
مهسا در حال ابزار دلتنگی و نگرانی بود،به ستاره‌ایی که در بین همه ستاره‌ها کم‌نور بود خیره بود
سوالی ذهنش را درگیر کرده که چرا این تنها بود؟ چرا تنها ستاره‌ایی بود،که نوری ندارد؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,651
7,335
مدال‌ها
2
ستاره‌ایی که دور از همه ستاره‌هاس
لب‌های صورتی‌اش را غنچه‌ایی می کند:
-دیگه،بدون خبر نری ها!
تنها دوست مهسا در این‌جنگل بود.
مهسا شروع می‌کند گفتن از اتفاقات روز؛
گفت،از‌گل‌هایی که درحال شکوفه شدن.
صدای می‌می مزاحم حدیث مهسا شد که:
-دخترم،بیا بخواب.
مهسا:
-اومدم.
پاهای کوچک‌ش را روی زمین گذاشت و گفت:
-من میلم(میرم) اتاقم حلفم(حرفم) ادامه میدم.
بوسه‌ایی هوایی به ستاره زد و به سمت کلبه رفت.
می‌می لباس ستاره‌ایی خواب مهسا را به تنش کرد و بوسه‌ایی به پیشانی‌اش زد.
و‌گفت:
-بخواب،عروسکم،فردا روز جدید تو.
مهسا:
-دوست‌دالم می‌می.
می‌می،دلش آب شد.پتو را روی مهسا کشید و از اتاق عروسکی مهسا اومد بیرون.
مهسا مطمئن شد،می‌می رفت بیرون،چشم‌هاش را باز کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,651
7,335
مدال‌ها
2
روی تختش نشست،پرده حریر را کنار زد.به ستاره نگاه کرد و گفت:
-شبهام،من‌دوست دارم،فردا زود بیا،منُ منتظر نذار.
پرده را مرتب کرد و سرش را روی بالش گذاشت،ولی نمی‌دانست سرنوشت چه رقمی براش خواهد زد!
***
صبح با صدای جیک‌جیک‌گنجشک‌ها چشمش را باز کرد.
دست‌های ظریفش را روی لب‌های غنچه‌اش گذاشت و نفسی عمیقی کشید.
صبح جدید و روز نو با هیجان و روحیه کودکانش از تخت پرید وبه سمت دَر رفت.
شروع کرد به دَر زدن و با صدای بلندی گفت:
-می‌می؟میشه دَر باز کنی؟
اما جوابی یا صدایی از پشت دَر نشنید.
هوفی کشید،صدای قورقور شکمش بالا رفت دستی روی شکمش گذاشت:
-اِ،صبر کن الان‌می‌می میاد.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,651
7,335
مدال‌ها
2
اما شکمش حرف گوش‌نبود،به سمت پنجره رفت و روی لبه پنجره نشست شروع کرد داد زدن:
-می‌می؟می‌می؟
بی‌وقفه داد می‌زد اما تنها صدایش را می‌شنید.
جای تعجب بود براش، می‌می ‌کجا رفته؟ بابابزرگ نیست؟
دلشوره‌ایی در این سن کوچکی هجوم کرد به جانش.
نکنه اتفاقی برای بابابزرگ افتاده؟
به ارتفاع نگاه کرد،می‌ترسید بپره! اشک‌هاش شروع کردن باریدن.
تنهایی دوست‌نداشت. از لبه پنجره دور شد، روی تختش نشست:
-می‌می برگرد.
چشم‌هاش سرخ شدند، دستی روی چشمش گذاشت.
که صدای باز شدن دَر را شنید با‌خوشحالی به سمت دَر رفت و باصدای بلندی داد زد:
-می‌می؟!
ناگهان دَر باز شد و قامت مردی ظاهر شد.
به مرد نگاه کرد که روبه‌روش خم شد.
به‌همدیگر خیره شدند
بعد از‌ سالها؟ اومده چکار کند؟ سوالتی که ذهن کوچولوش را بر گرفت.
 

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,409
6,423
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین